دوشنبه 28 آبان 1403

دیدم که جانم می‌رود!

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
دیدم که جانم می‌رود!

در شب قبل نیز عملیات کرده بودند و تعدادشان هم حدود 30 یا 40 نفر بود و چند تا از بچه‌های اطلاعات عملیات آماده شدیم و دوباره به خط عراق زدیم. سازماندهی ساعت 10 انجام شد و توپخانه و بچه‌های شناسایی را آماده کردیم.

به گزارش ایسنا، سردار سعید الفتی که در این عملیات «نصر7» حضورداشته است در خاطره ای از لحظه مجروحیت و حس تعلیقی که بین هوا و آسمان داشته است روایت می کند:

مردادماه سال 1366 در منطقه اورامانات کرمانشاه درگیر با ضدانقلاب و پیگیر بیرون کردن ضدانقلاب بودم که ناگهان از فرمانده سپاه چهارم محمدرضا شعبانی [که براثر بیماری کرونا درگذشت] پیامی دریافت کردیم که سریعا یک گردان آماده کنید و برای حمایت و پشتیبانی از تیپ 29 نبی‌اکرم به سردشت بروید.

با تمام مشکلاتی که در منطقه داشتیم گردانی را آماده کردیم با 25 مینی‌بوس شهری از کرمانشاه به‌طرف سنندج و بعد سقز حرکت کردیم. فرمانده گروهان، معاون گروهان و فرمانده دسته در بانه ماندند و نیامدند.

به مقر تیپ نبی‌اکرم رسیدیم. با بیسیم با فرمانده تیپ؛ اسدالله ناصح هماهنگ کردیم. ایشان گفت: «نیروهایتان استراحت کنند و فردا به بقیه ملحق شوند ولی خودتان اول صبح بعد از نماز برای بازدید به منطقه بیایید.» قرار بود که ما پدافند منطقه را از تیپ نبی‌اکرم بگیریم و به‌عنوان سپاه روانسر انجام بدهیم. ساعت 2 ونیم شب بود که برادر ناصح با من تماس گرفت و پشت بیسیم به من فهماند که عراق پاتک کرده و باید سریع وارد منطقه شوم. نماز صبح را خواندیم و با اسکورت به منطقه رفتیم.

تقریبا طلوع آفتاب بود که به منطقه سردشت و زیر ارتفاعات دوپازا در قرارگاهی که تیپ 29 نبی‌اکرم قرار داشت رسیدیم و مستقر شدیم. بلافاصله با بچه‌های نبی‌اکرم و دو تا از فرمانده محورها به زیر ارتفاعات دوپازا رفتیم و شاهد سقوط ارتفاعات و قله‌های مشرف دوپازا بودیم که عراقی‌ها برای تصرف ارتفاعات به بالا می‌رفتند و بچه‌های رزمنده ما به دلیل ضرب آتش سنگین، ارتفاعات را خالی می‌کردند.

انتخابی سخت؛ بازپس‌گیری ارتفاعات در روشنایی روز

در بررسی متوجه شدیم که نیروهای ما بسیار خسته‌اند و نیروهای عراقی از آن‌ها خسته‌تر. از دو جناح منطقه را نگاه می‌کردیم. تیزی آفتاب تازه زده بود که به دوستان نبی‌اکرم پیشنهاد دادم «باید همین‌الان به عراق تک بزنیم.» گفتند «آقا امکان نداره، ما در روز عملیات انجام نداده‌ایم.» گفتم «نیروهای تازه‌نفسی که برای پدافند آوردیم را توی منطقه بیاوریم و یک آتش تهیه خوب بریزیم تا بتوانیم ارتفاعات را بگیریم.» پ

آن چهار مینی‌بوس به ما ملحق نشدند و ما با مشورت و سخنرانی آقای ناصح و فرمانده گردان دو تا از گردان‌های خسته نبی‌اکرم که در شب قبل نیز عملیات کرده بودند و تعدادشان هم حدود 30 یا 40 نفر بود و چند تا از بچه‌های اطلاعات عملیات آماده شدیم و دوباره به خط عراق زدیم. سازماندهی ساعت 10 انجام شد و توپخانه و بچه‌های شناسایی را آماده کردیم. حدود ده دقیقه به 11 با توکل به خدا و فریاد الله‌اکبر با یک آتش تهیه سنگین که تابه‌حال در روز انجام نداده بودیم، توانستیم چهار قله و ارتفاعاتی را که ازدست‌داده بودیم را تنها با یک شهید و 5 یا 6 مجروح از عراق بگیریم.

تثبیت منطقه در شب

بعدازآن به علت کمبود نیرو خودمان برای پدافند در منطقه ماندیم. چهار جبهه راست و چپ و دو جبهه روبه‌رویی بود که ما مطمئن بودیم عراق از جبهه روبه‌رو ما را خواهد زد چون جبهه چپ ارتفاعات تیزی بود و حدس زدیم عراق از آنجا پاتک نمی‌کند. ساعت حدود دو و ربع نیمه‌شب و آسمان مهتابی بود که آتش تهیه عراق شروع شد. بلافاصله بچه‌ها را ترغیب کردیم که با صدای بلند فریاد الله‌اکبر سر دهند. ولی وقتی جلوتر از سنگرها رفتیم دیدیم که عراقی‌ها در زیر نور مهتاب به‌سرعت جلو می‌آیند. برای چند لحظه در ارتفاعات با عراقی‌ها تن‌به‌تن درگیر شدیم ولی خوشبختانه با مقاومتی که بچه‌ها انجام دادند خیلی زود عقب‌نشینی کردند.

تجربه شیرین؛ دیدم که جانم می‌رود!

من بچه‌ها را با فریاد الله‌اکبر ترغیب می‌کردم که با چشم خودم دیدم یک عراقی با آرپی‌جی در حال شلیک به سمت من است، برای استتار به پشت سنگی رفتم که ناگهان همراه سنگ به هوا پرتاب شدم و به زمین خوردم. شلیک آرپی‌جی سبب شد عراقی‌ها پایین بروند. وقتی به زمین خوردم بلافاصله حس کردم که روحم دارد از بدنم جدا می‌شود و جسمم تلاش می‌کند که روحم را نگه دارد. نمی‌دانم چند لحظه طول کشید ولی حالت شیرینی بود.

با تلاش زیاد و با کمک بچه‌ها بلند شدم و چفیه عربی دور کمرم را باز کردم و دور سرم بستم. خوشبختانه به قول یکی از فرمانده محورهایمان شلیک این آرپی‌جی فصل‌الخطابی بود که عراقی‌ها عقب‌نشینی کنند. بلافاصله بچه‌ها را راهنمایی کردیم عراقی‌ها را تا جایی که مین‌گذاری کرده بودیم تعقیب کنند. عراقی‌ها در حین فرار به مین‌هایی که روز قبل به‌طرف عراق کاشته بودیم برخورد می‌کردند. بعد از تعقیب عراقی‌ها تثبیت موضع کردیم.

حال جسمی‌ام اصلا خوب نبود اما تا ساعت سه ونیم، چهار صبح روی ارتفاعات ماندم و خوشبختانه آن شب دلاور مردان سپاه اسلام خیلی جانانه ارتفاعات را نگه داشتند و عملیاتی که در «روز» بازپس‌گیری شد در «شب» نگهداری و تثبیت کردند.

انتهای پیام

انتهای پیام