رابطه هنر و بدنمندی در ماجرای عاشورا / چرا کربلا برای شاعران تمام نمیشود؟
کربلا پر از آنات بدنمند است و هر آنی قابلیت بازگشایی دنیایی ابدی را دارد. اگر ما به جای کنشها و اتفاقات موجود در روز عاشورا تنها با یکسری از خطابهها و مواعظ سروکار داشتیم، دستمان تا به اینحد باز و گشوده نبود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کربلا از دیرباز زمینهی مکاشفه و مواجههی شاعران با هستی بوده است. کربلا سرزمینی وسیع و گشودهای به روی شاعران باز کرده است که در آن به جستوجوی خود بروند و از ناپیدایی بیرون بیایند. ما در این جستار در پی تشریح این موضوع از دیدگاه هنری هستیم که چه چیزی سبب این نامیرایی و تازگی ماجرای کربلا در روز عاشورا است.
از پیامبر اسلام منقول است که از شهادت حسین آتشی در قلبهای مومنان درگرفته است که هیچگاه سردی نمیپذیرد. این حدیث اشارهای است به علل معنوی موجود در شهادت امام حسین (ع) و ارتباط جبلی مومنین با این امر اما آنچه در این نوشته مد نظر است تحلیل بعد جسمانی و بدنمندی قضایای روز عاشورا است.
مردم عادی معمولاً در مواردی دست به تأویل امور میزنند و مثلا اتفاقی خاص یا خوابی را با توجه به نکتههای موجود در آنها برای خود رمزگشایی میکنند. هرچه این اتفاقها و خواب ها خاصتر و جهتمندتر باشد، افراد را بیشتر به فکر فرو میبرد تا چرایی آن را دریابند. تصور کنید کسی در خواب کلاغی سبز رنگ ببیند. از آنجا که چنین کلاغی در طبیعت دیده نمیشود، ذهن خواببین نسبت به آن و تاویلش حساستر میشود. آری این خاصیت بدنمندی و جسمانیت امور است که خود را برای رازگشایی به ذهن تحمیل و دیکته میکنند. هر چه بدنمندی خاصتر باشد احتمالهای به ذهن رسیده بیشتر خواهد بود.
شعر عاشورایی باید جان و جهان مخاطب را با فرهنگ و حقیقت عاشورا پیوند زندبا مثال خوابی که ذکر شد به منظور خود از بدنمندی اشاره میکنیم. بدنمندی هر آن چیزی است که در جهان مادی میتواند موجود باشد مانند کلاغ و رنگ خاص آن که جزو دنیای مادی محسوب می شوند در مقابل مثلا محبت و اندوه قرار دارند که جزو امور روحانی هستند و نمیتوان با اشاره انگشت به آنها توجه داد. امور بدنمند همان چیزهای اطراف ما هستند اعم از انسانها و درختها و حیوانات و رنگها و غیره. اینها دنیای بیرون ما را پُر میکنند و باعث شکلگیری دنیای درون ما میشوند. کسی که هر روز با رنگهای شاد سروکار دارد به مراتب روحیهی شادتری دارد نسبت به کسی که روزانه رنگهای خشن و کدر بیشتری را در اطراف خود مشاهده میکند.
از همین منظر یعنی تأثیر بدنمندی بر درون انسان به قضیهی کربلا نزدیک می شویم. راویان، کربلا را با جزئیات زیادی نقل کردهاند و در مقاتلِ مختلف حتی رجزهای مبارزین نیز روایت شده است. به عنوان مثال چگونگی به میدان رفتن عابس یکی از یاران امام حسین علیهالسلام با جزئیات در مقاتل آمده است.
در گرماگرم جنگ مردی به پیشگاه حسین (ع) میرود و اذن میدان میطلبد. اذن داده میشود. مدتی بعد لشکر دشمن با حیرت به عابس خیره میشوند. چه شده است؟ چرا عابس زره از تن کنده است؟ آیا عابس دیوانه شده است؟ طعنهای میزنند و عابس در جواب میگوید آری! عشق حسین مرا دیوانه کرده است....
این داستان شگرف تنها مربوط به یکی از دلاوران کربلا است. آن هم از میان اصحاب. داستان برادران و فرزندان و خود امام مفصلتر از اینها به دست ما رسیده است با نکاتی ریز و درشت. این حضور پررنگ بدنمندی مایهای است تمامناشدنی برای شاعران که در هر لحظهای از آن ملکوتی را شهود کنند و به شعر در بیاورند.
کربلا پر از آنات بدنمند است و هر آنی قابلیت بازگشایی دنیایی ابدی را دارد. اگر ما به جای کنشها و اتفاقات موجود در روز عاشورا تنها با یکسری از خطابهها و مواعظ سروکار داشتیم، دستمان تا به اینحد باز و گشوده نبود. در کربلا مفاهیم مقدس به خود پیراهن میپوشند. در کربلا بیش از آنکه حدیث عشق باشد، فعل عشق صورت پذیرفته است. از ماجرای وهب نصرانی تا قضیهی غلام سیاه امام حسین (ع)؛ از داستان آبنخوردن حضرت عباس و تیر خوردن مشک تا قصهی عطش کودک شیرخواره.
اما نکتهای مهم در این بین وجود دارد که همه گفتههای تا کنون با درک صحیح ایننکته توسعه مییابند و معنای عمیقتری به خود میگیرند. نکته این است که اساسا فرم و بدنمندی حیطهی ایهام است. ایهام یعنی در آن واحد صداهای متعددی به گوش برسد. این چیزی است که فرم میتواند انجام دهد. به عنوان مثال ما از فرم درخت میتوانیم مفاهیم مختلفی را دریافت کنیم. مفاهیمی همچون بالندگی، والایی، ایستایی، استواری و غیره. کربلا سراسر فرم است. فرمهایی که در نوع خود بدیعند و هر لحظه در معنایی.
همانطور که اشاره شد عابس پیش از نبرد زره خود را از تن درمیآورد. همین یکفرم و بدنمندی تداعیگر مفاهیم و ملکوت بسیاری است. به گفته مولوی:
مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
آری! گویی که عابس همچون کبوتری با گشودن زره، از قفس رهایی میجوید تا به عالم ملکوت پرواز کند.
همین است که عاشورا و کربلا تمام نمیشود و لحظه به لحظه تاویل نو میپذیرد.
شنیدهایم و خواندهایم که بدن مطهر حضرت علی اکبر بر خاک پراکنده شد و دشمن نهایت شقاوت خود را در اینباره به ظهور رساند. حال بنگرید شاعر از این رخداد به چه ملکوتی راه یافته است. حمیدرضا برقعی در بیتی از یک غزل بلند میگوید:
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت سرتاسر
در این بیت اِرباً اِرباً شدن حضرت علیاکبر به حسادت دشمن مرتبط شده است. دشمنی که چشم دیدن علیها را ندارد.(علی اکبر، علی اصغر، علی اوسط). حال شاعر در شهودی به این رسیده است که پراکنده شدن بدن مطهر حضرت علی اکبر به این جهت بوده است که سراسر کربلا لبریز از علی شود. این شهود دستیافتنی نمیشد مگر در سایهی همین بدنمندی که در خط به خط عاشورا قابل مشاهده است.
پس یکی از رازهای تازگی کربلا همین است. کربلا سراسر فرم است. سرزمین غریبی است که روح شاعر را به تاویل و کشف فرا میخواند. خوابی است که گویا پیامبری معصوم آن را دیده است و نیاز است که هزاران یوسف به تعبیر آن بنشینند و اسرار غیب را برملا کنند. این هنر حسین بن علی است که جامع العمل است. پیامبر فرموده است که «ما اهل بیت جامع الکلم هستیم» یعنی میتوانیم طوری سخن بگوییم که در لفظ اندک معانی گستردهای را بگنجانیم. به تعبیری امام حسین علیهالسلام در کربلا جامع العمل است. سیدالشهدا علیهالسلام بهگونهای شهید شده است که همهی مراتب هستی را یکجا به تصویر درآورده و چشمهای بینا را به سوی خود فراخوانده است.
بازگردیم به حدیثی که پیشانینوشت این جستار بود. پیامبر بزرگ اسلام فرمودند:
«ان لِقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا». همانا از شهادت حسین حرارتی در دل مومنین است که هرگز خاموش نخواهد شد. (مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318)
سعید مبشر؛ شاعر و دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی