دوشنبه 5 آذر 1403

روایتی دردناک از مثله شدن نوجوان 17 ساله توسط کومله در «قرار بانه»

خبرگزاری فارس مشاهده در مرجع
روایتی دردناک از مثله شدن نوجوان 17 ساله توسط کومله در «قرار بانه»

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، کتاب «قرار بانه» روایت‌گر رشادت‌های زنان در دفاع مقدس است که این کتاب توسط نشر صریر به چاپ رسیده است. در بخش‌هایی از این کتاب اشاره‌ای به جنایت‌ها و قساوت‌های گروهک‌های تروریستی حزب دموکرات و کومله شده که توسط شاهدان عینی روایت شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایت شهید اکبر جزی از نحوه شهادت یک نوجوان 17 ساله به دست گروهک تروریستی حزب دموکرات کردستان است:

مگر یک نوجوان چقدر طاقت دارد؟!

پشت سرم را نگاه کردم، چه کسی مرا صدا می‌کرد؟!

اکبر آقا! مرا نمی‌شناسی؟

خوب خیره شدم. یکی از دوستان بسیجی بود، آقاجواد. نوجوان رعنای بسیجی معروف به «آقاجواد ذاکر» چون همیشه در حال ذکر بود‌. اما چقدر تغییر کرده بود! با اینکه هفده سال بیشتر نداشت، خیلی مسن می‌نمود. در اینجا بود که متوجه شدم شرایط این اردوگاه طرفداران خلق، از اردوگاه‌های نازی نیز مخوف‌تر و طاقت‌فرساتر است.

پرسیدم اوضاع چطور است؟

چشمانش پر از اشک بود گفت: چطور آدم شاهد مثله شدن رفقایش باشد و تاب بیاورد؟! گویی آسمان را روی سرم کوبیدند. مثله؟! حیوان را هم مثله نمی‌کنند، اما چطور اینان انسا‌ن‌ها را مثله می‌کنند.

فردای آن روز ما را به سالن بزرگی بردند. در وسط آن طنابی از سقف آویزان بود، همانند چوبه دار. از دور، یک نفر را با دست‌های بسته آوردند. قلبم از جا کنده شد، همان آقاجواد بود! صدای وحشتناکی بلند شد: چون این عنصر ضدخلق، حاضر به همکاری با فداییان خلق نشده و از دادن اطلاعات رژیم ضدمردمی ایران سر باز زده، او را به جزای اعمال ضدخلقی‌اش می‌رسانیم.

خدایا! آیا لحظه وداع با این شیدای تو فرا رسیده است؟ او را روی صندلی بردند. اما اگر می‌خواهند اعدامش کنند چاقو و ساطور برای چه آورده‌اند؟! طناب را پایین آوردند، از گردنش هم پایین‌تر. تعجب من بیش‌تر شد. طناب را چند دور محکم به کمر او بستند، به طوری که فریاد آقاجواد بلند شد. حالا صندلی را از زیر پایش کشیدند.

صدای گریه عده‌ای بلند شد. به یکی از آن‌ها گفتم: می‌خواهند چه کار کنند؟ گفت: می‌خواهند مثله‌اش کنند! نفسم به شمارش افتاد. سینه‌ام سنگینی می‌کرد. صدای فریاد آقاجواد بلند شد: خدایا! یا الله! نمی‌توانستم ببینم. آخر مگر یک نوجوان چقدر طاقت دارد! خون از صورت او فواره می‌زد، بینی او بریده شده بود. آن را روی میز گذاشته بودند.

دست‌هایم را روی چشمانم گذاشته بودم. لرزه، همه وجودم را فراگرفته بود. از لای انگشتانم نگاه می‌کردم چشمانم را می‌بستم، دوباره نگاه می‌کردم. گوشش را نیز بریده بودند. عده‌ای که تاب تحمل نداشتند، از هوش رفته بودند، اما آن گرگ خونخوار لایعقل، کارد را روی لب‌های این عزیز گذاشت. لب‌هایی که دائم به ذکر مشغول بود. دیگر صدایی از او نشنیدم. ساکت و خاموش، از طناب گمراهان ضدخلق آویزان شده بود. اما مگر می‌شد قرار گرفت. بعدها تا مدت زیادی، جان کندن این عزیز را در مقابل چشمان خود حاضر می‌دیدم.

درباره شهید اکبر جزی بیش‌تر بدانید

شهید اکبر جزی در پاییز سال 1340 در اصفهان به دنیا آمد. در سال 1356 به جرم توهین به اسرائیل دستگیر شد. او چندین بار توسط مزدوران شاه دستگیر شد، ولی با زرنگی موفق به فرار از دست آن‌ها شد. در آغازین روزهای پیروزی انقلاب و غائله کردستان بدون اطلاع خانواده عازم کردستان شد. او از جمله کسانی بود که کومله برای کشتن او جایزه تعیین کرده بود. اکبر در عملیات آزادسازی جاده سردشت بانه، به محاصره کامل و اسارت دشمن در آمد. قاسملو در 2 مرحله دستور اعدام او را می‌دهد. ولی سرنوشت چیز دیگر را رقم زده بود. و به رغم شکنجه‌های فراوان جان سالم به در برد و پس از گذشت چند ماه توانست از آن زندان مخوف فرار کند.

پس از معالجه، دوباره به کردستان رفت، او را به عنوان فرمانده عملیات سپاه بانه انتخاب کردند. او در سال 1360 عازم جبهه‌های جنوب شد و به عنوان فرمانده گردان امام محمد باقر لشکر امام حسین (ع) در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در همین عملیات مورد هدف دشمن قرار گرفت و در سوم فروردین ماه سال 1361 به شهادت رسید. مزار مطهرش در گلزار شهدای اصفهان قرار دارد.

انتهای پیام /

شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید قرار بانه اکبر جزی کومله نشر صریر این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
روایتی دردناک از مثله شدن نوجوان 17 ساله توسط کومله در «قرار بانه» 2