چهارشنبه 6 فروردین 1404

روایت حامد کاشانی از رد پای اسرائیلیات: پناه می‌برم به خدا از اینکه ما امروز با قصه از اصل دین فاصله بگیریم

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
روایت حامد کاشانی از رد پای اسرائیلیات: پناه می‌برم به خدا از اینکه ما امروز با قصه از اصل دین فاصله بگیریم

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی در هیئت محترم بضعه الرسول سلام الله علیها به ادامه ی سخنرانی با موضوع "ضرورت وجود مذهب؛ یا وقتی می گوییم شیعه هستیم، یعنی چه؟" پرداختند که بخشی از آن را می‌خوانیم: رد پای اسرائیلیات حکومت به نام دین بود و به آن اشخاص هم «خلیفه رسول خدا» می‌گفتند، پس باید از دین گفته می‌شد. چه بگویند؟ نه سواد داشتند، حتی در...

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی در هیئت محترم بضعه الرسول سلام الله علیها به ادامه ی سخنرانی با موضوع "ضرورت وجود مذهب؛ یا وقتی می گوییم شیعه هستیم، یعنی چه؟" پرداختند که بخشی از آن را می‌خوانیم: رد پای اسرائیلیات

حکومت به نام دین بود و به آن اشخاص هم «خلیفه رسول خدا» می‌گفتند، پس باید از دین گفته می‌شد. چه بگویند؟ نه سواد داشتند، حتی در حد روخوانی قرآن! نه حافظه‌ی خوب داشتند، نه روایت زیادی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در یاد داشتند، نه می‌خواستند اسلام را مطرح کنند، باید اولویت‌ها جابجا می‌شد، پس باید یک چیزی را برجسته می‌کردند و تمرکز جامعه را به آن سمت می‌بردند تا حواس جامعه از چیزهایی پرت شود.

آنجا عده‌ای منبری شدند که قصه‌گو بودند. پناه می‌برم به خدا از اینکه ما امروز با قصه از اصل دین فاصله بگیریم، بجای اینکه اصل دین مطرح شود! گوش شنوا هم سخت پیدا می‌شود. منبری چه کسانی بودند؟ یهودیانی که ادعا می‌کردند مسلمان شده‌اند!

در مدینه‌ای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاضر است، کعب الأحبار منبر می‌رود؛ همین موضوع کافی است که شما بدانید چه فاجعه‌ای رخ داد! «ذهبی» در جلد سوم «سیر أعلام النبلاء» مطالبی در مورد «کعب الأحبار» نوشته است، چند جمله‌ی آن را می‌خوانم تا ببینید.

همانطور که می‌دانید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شاگردانی دارند که به آن‌ها «اصحاب» می‌گویند. به شاگردان اصحاب «تابعی» می‌گویند، قاعدتاً تابعی شاگرد اصحاب هستند، کمااینکه اصحاب باید شاگرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشند. این واضح است که اصحاب نباید شاگرد تابعی باشند، چون اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده‌اند نه تابعی. اصحاب بایستی یا شاگرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشند و یا شاگرد اصحاب برجسته‌تر از خودشان. درست است؟ بله!

ذهبی هم می‌گوید درست است اما یک استثناء دارد...

ذهبی در صفحه 489 جلد سوم «سیر أعلام النبلاء» چاپ مؤسسه الرساله (که اخیراً سی جلد شده است) می‌گوید: «کَعبُ بنُ مَاتِع الحِمیَرِیُ، الیَمَانِیُ، العلَامه، الحَبر، الَذِی کَانَ یَهُودِیاً فَأَسلَمَ بَعدَ وَفَاهِ النَبِیِ - صَلَی اللَهُ عَلَیهِ وَسَلَمَ, وَقَدِمَ المَدِینَهَ مِنَ الیَمَنِ» زمان خلیفه دوم از یمن به مدینه آمد، «فَجَالَسَ أَصحَابَ مُحَمَد» با اصحاب پیامبر مجالست کرد، «فَکَانَ یُحَدِثُهُم عَنِ الکُتُبِ الاِسرَائِیلیَهِ» می‌نشست و از کتب یهود برای این‌ها می‌گفت!

هم متن و هم تصویر و هم نسخه‌ی PDF این چاپ در اینترنت موجود است! توجه کنید که این شخص معلم اصحاب بود! بعد می‌گوید: «مَتِینَ الدیَانَهِ» دین محکمی داشت، «مِن نُبَلاَءِ العُلَمَاءِ» از عالمان شریف بود.

شاگردان این «کعب الأحبار» چه کسانی هستند؟ «حدَث عَنهُ: أَبُو هُرَیرَهَ، وَمُعَاوِیَهُ وَابنُ عَبَاس» و عده‌ای دیگر، «ذَلِکَ مِن قَبِیلِ رِوَایَهِ الصَحَابِیِ عَنِ التَابِعِی» صحابه از تابعی روایت نقل می‌کرد، نه تابعی از صحابه! «وَهُوَ نَادِر عَزِیز» این یک امر نادری است! توجه کنید که کعب الأحبار به شاگردان پیامبر اسلام درس می‌داد! آیا کعب الأحبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بود؟ نه!

این شخص که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده است، به این اشخاص چه چیزی را درس می‌داد؟ همانطور که می‌دانید قرآن کریم در روزهای اول و قرن اول، متنِ بدونِ نقطه و اعراب است، یعنی کسی نمی‌تواند بگوید خودم می‌خوانم، باید نزد شاگرد مهمی برود که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برود که مطمئن است، بگوید برای من بخوان تا من بفهمم باید چه بخوانم، مثلاً این کلمه را «یَکَادُ» بخوانم یا «تَکَادُ»؟ لذا قرآن کریم به روایت است، مثلاً می‌گویند «روایت حفص از عاصم».

کعب الأحبار که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان نشده بود تا قرآن کریم را خوانده باشد، چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده بود مسلماً روایتی هم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده بود!

همینکه در جامعه‌ای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد او فرموده بود: «أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلی بابُها» هست، برویم و از یک یهودی یاد بگیریم... دیگر به هیچ اشاره‌ی دیگری نیاز نیست!

این به مراتب فاحش‌تر از این است که در جایی که گواراترین آب جهان هست، کسی لجن‌ترین آب دنیا را بخورد. چون آب نهایتاً انسان را مسموم می‌کند و انسان چند روز دل‌درد می‌گیرد، ولی آن مراجعه، عاقبت انسان را بهم می‌زند.

کعب الحبار چه می‌کرد؟ روضه‌خوان بود و برای خلیفه روضه می‌خواند، وقتی دل خلیفه می‌گرفت، به او می‌گفت مرا نصیحت کن. کعب الأحبار هم می‌گفت: قیامت در پیش است، حساب و کتاب قیامت در پیش است. عمر هم گریه و غش و ضعف می‌کرد. در میان این گریه کردن‌ها و غش و ضعف کردن‌ها، این یهودی هرچه می‌خواست می‌گفت.

در مکتب یهود انبیاء را نعوذبالله لجن‌مال کرده‌اند، طوری که اصلاً نگفتنی است، بخش زیادی از آن‌ها هم توسط همین آقایان وارد منابع غیرشیعه شده است. اهل علم می‌دانند که این یک بحث خیلی مفصل است که به این‌ها «اسرائیلیات» می‌گویند، یعنی آنچه از کتب یهود بر کتب مسلمین وارد شده است.

میراث تحریف‌شده‌ی یهود، در آثار غیرشیعیان فراوان است، آنقدر که حتی خودشان هم قبول دارند و می‌گویند باید فکری کنیم تا طوری این‌ها را غربال و درست کنیم! چه کسی این راه را باز کرده است؟

کعب الأحبار در میان موعظه‌های خود، انبیاء علیهم السلام را هم نعوذبالله تخریب می‌کرد، مثلاً می‌گفت: روز قیامت انبیاء بیچاره هستند... یا اینکه همین «کعب الأحبار» طرف مشورت قرار می‌گرفت، مثلاً ابن ابی الحدید می‌گوید: روزی خلیفه دوم به کعب گفت: آیا به نظر تو علی به حکومت می‌رسد؟ کعب گفت نه! خلیفه دوم گفت: نظر خودت و کتاب‌هایتان را به ما بگو! حق‌طلبان که در فشار بودند چقدر می‌ترسیدند، چقدر بقیه... که صدای‌شان درنمی‌آمد!

کعب الأحبار گفت: نه! علی به حکومت نخواهد رسید. خلیفه دوم گفت: چرا؟ کعب گفت: اولاً در کتب ما هست که خونریزها به حکومت نمی‌رسند! حال به نظر شما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کجا خون ریخته است؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فاتح خیبر است! آیا کسی که به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خون ریخته است، خونریز است یا مدافع حریم مسلمین؟

امام سجاد علیه الصلاه والسلام در کاخ نحس یزید به او گفت: «أنَا بنُ المُحَامِی عَن حَرَمِ المُسلِمِین»! من پسر آن کسی هستم که از حریم مسلمین حفاظت کرد. با حرف کعب الأحبار یعنی آن کسی که فرار کرده است قهرمان است و آن کسی که به فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کرده است و آسیب دیده است خونریز است!

همانطور که می‌دانید حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام نظامیِ انبیاء است و بسیار قدرتمند بود و «وَأَلَنَا لَهُ الحَدِیدَ»،[4] با دست خود، با آهن زره می‌بافت. کعب می‌گوید: داوود از خدا خواست که مسجدی بسازد، خدا به او گفت تو نمی‌توانی این کار را کنی، چون تو خون ریخته‌ای!!!

مگر خودِ خدای متعال حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام را به جنگ نفرستاده بود؟! این شبیه همان حرفی است که بعضی‌ها می‌گویند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی را نکشته است، برای اینکه زمانی منفور نشود! این چه حرفی است؟ فرمانده‌ی جنگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است!

در این دروغ هم می‌گوید: حضرت داوود به خدا گفت من به دستور تو جنگیدم! خدا هم گفت: ولی خون ریخته‌ای! باید کسی مسجد بسازد که دست او از خون انسان‌ها پاک باشد!!! اینجا مجاهد راه خدا و رأس المجاهدین، (یا به تعبیر امام سجاد علیه السلام «نورالمجاهدین»... علمدار اسلام، «یَا عَلِی أَنتَ صَاحِبُ لِوَائِی فِی اَلدُنیَا وَ اَلآخِرَهِ»،) به خونریز تبدیل شد!

باید چقدر جای مفاهیم جابجا شود؟ 

همینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خانه‌نشین شود و کعب الأحبار منبر برود، همین می‌شود! قاعده همین است! کعب الأحبار گفت: اتفاقاً در کتب ما هم هست که علی حاکم نخواهد شد، این نظر کتاب‌های ماست، نظر خودم هم این است که علی به درد این کارها نمی‌خورد، علی مدام می‌خواهد ببیند پیامبر چکار کرده است! در جاهایی باید بی‌توجهی کرد! البته دروغ این کعب الأحبار روشن بود، چون بعداً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، معلوم شد کعب الأحبار هم از تورات دروغ گفته است و هم نظر خودش دروغ بوده است؛ اما براحتی می‌گفتند.

این‌ها تدریس می‌کردند، ابوهریره‌ها هم می‌شنیدند. فخر رازی در «المحصول» که یک کتاب اصول فقه است می‌گوید، ابوهریره از پیامبر اکرم روایت نقل می‌کرد، مردم می‌دیدند این حرف‌ها با فرمایشات پیامبر همخوانی ندارد، می‌رفتند و می‌دیدند که حرف‌های کعب است!

ابوهریره پای منبر کعب الأحبار می‌نشست، بعد هم عمداً یا سهواً می‌گفت پیامبر اینطور فرموده است، در صورتی که کعب الأحبار گفته بود! حرف‌های کعب الأحبار به حدیث تبدیل می‌شد! این موضوع برای قرن دوم و سوم نیست، همان نفرات اول مانند ابوهریره این کار را می‌کردند. بعد هم می‌گوید: «انَمَا سَمِعُوا مِن أبُو هُرَیرَه وَ انَمَا سَمِعُوا مِن کَعب»، وقتی این‌ها می‌شنیدند ابوهریره می‌گوید پیامبر فرموده است، می‌رفتند و می‌دیدند حرف کعب است.

خلیفه دوم معالم یهود را بر سر سفره‌ی مردم آورده است!

«ابن کثیر» در تفسیر خود، چهار مرتبه این موضوع را تصریح کرده است. پسر عمروعاص هم یکی از شاگردان کعب الأحبار است، شاگرد خوبی هم بوده است!

«ابن کثیر» که شیعه نیست، پیرو مکتب ابن تیمیه است، بسیار هم با ما بد است، نسبت به فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم خیلی تنگ‌نظر است، او چهار مرتبه می‌گوید: این حرفی که پسر عمروعاص می‌زند، در دو جای آن تصریح می‌کند که این برای پیغمبر است، برای پیغمبر نیست، این‌ها برای آثاری است که از بنی اسرائیل به دست او رسیده است! حال یا حواس او نیست، یا عمداً این کار را می‌کند!

خود خلیفه دوم به مدارس این‌ها می‌رفت و می‌نشست و استفاده می‌کرد، منبر مدارس یهود را می‌نشست و گوش می‌کرد، «عینی» که صاحب یکی از مهم‌ترین شروح صحیح بخاری است می‌گوید: «وَکَانَ مَمَرُهُ عَلَی مِدرَاسِ الیَهُودِ»، به مدارس یهودیان می‌رفت و استفاده می‌کرد.

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آثار یهود را در دست خلیفه دوم دید

«عبدالرزاق» که استاد بخاری است، کتاب به اسم «مصنف» دارد، می‌گوید: «عبدالله بن ثابت» گفت با عمر در حال رفتن نزد پیامبر بودیم، به پیغمبر گفت «مَرَرتُ بِأَخ لِی مِن قُرَیظَهَ»،[7] برادری از بنی قریظه (که یهودی هستند) دارم که نزد او رفته بودم، «وَکَتَبَ لِی جَوَامِعَ مِنَ التَورَاهِ» او جملات و فقرات مهم و فصل‌های جالبی از تورات را برای من نوشته است، «أَفَلَا أَعرِضُهَا عَلَیکَ؟» آیا می‌خواهید برای شما بخوانم؟ «فَتَغَیَرَ وَجهُ رَسُولِ اللَهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَمَ»، دیدند چهره‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درهم شد.

عبدالله بن ثابت می‌گوید: به او گفتم «مَسَخَ اللَهُ عَقلَکَ» آیا عقل خودت را از دست داده‌ای؟ «أَلَا تَرَی مَا بِوَجهِ رَسُولِ اللَهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَمَ؟» آیا چهره‌ی پیامبر را نمی‌بینی؟

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دید ورقه‌ای از تورات در دست عمر است... تاریخ نقل کرده است که عمر هم خودش و هم دخترش می‌توانستند از روی تورات بخوانند!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مردم فرمود: جمع شوید. وقتی جمع شدند فرمود: اگر خودِ موسی [علی نبینا و آله و علیه السلام] هم الآن زنده بود، الآن پیرو من بود.

از این جمع، چند نفر می‌توانند تورات را عبری بخوانند؟ نباید این موضوع را ساده درنظر گرفت! من نمی‌خواهم بگویم او یهودی بوده است، ولی می‌توانسته است آثار یهود را بخواند! یا از روی طمع، یا از روی علاقه.

وقتی یهودی‌ها روی منبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفتند

اینکه عمر با شعف به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم می‌گوید خیلی مطالب زیبایی است، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ وقتی منبری‌ها «تَمیم داری» و «وَهب بن مُنَبِه» و «کَعبُ الأحبار» و «عبدالله بن سلام» و تازه‌مسلمان‌ها هستند، البته اگر مسلمان شده باشند... این چه پیامی برای مردم مدینه دارد؟

یعنی شما که پیامبر را دیده‌اید، خیلی چیزی نمی‌دانید، ولی این‌ها اهل کتاب هستند، این‌ها باسواد هستند. خودباختگی فرهنگی و غرب‌زدگی، آن هم زمانی که هنوز این چیزها مطرح نبوده است!

در اینصورت چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

می‌گفتند: چه کسی مغز دارد؟ یهودی‌ها! چه کسی باسواد است؟ یهودی‌ها! علم را از چه کسانی بپرسیم؟ یهودی‌ها! پیش‌بینی چه کسی؟ یهودی‌ها! کجا؟ مدارس یهود! چه کسی؟ بنی قریظه! کم کم در ذهن مسلمین یک تصویر ایجاد شد.

چون قصه‌های یهودی‌ها هم خیلی بی‌ادبی و 18+ است، من نمی‌توانم برای شما بیان کنم. جذاب‌ترین کثافتکاری این است که شما راجع به آبرودارترین آدم‌ها حرف بیخود بزنی، این برای اهل بطالت از همه جذاب‌تر است. مثلاً بگویند نستجیربالله العظیم فیلم حین گناه آدمی منتشر شده است که نمی‌دانیم کیست، جذابیتی ندارد؛ ولی اگر بگویند او مسئول فلان جا بوده است، یا بازیگر بوده است، یا فوتبالیست بوده است، یا آیت الله بوده است! قبول دارید که «آیت الله» عجیب‌تر است!

این‌ها روی منبر بدترین حرف‌ها را راجع به انبیاء نقل می‌کردند. در مسجد پیامبر، قرب به قبر مبارک پیامبر، روی منبر پیامبر، بر علیه انبیاء چه حرف‌هایی می‌زدند... مردم هم این حرف‌ها را نشنیده بودند، چون دروغ بود! اینطور زیرساخت اعتقادات مسلمین را نابود کردند.

مرحوم علامه سید جعفر مرتضی رضوان الله تعالی علیه می‌گفت: عمده‌ی انحرافات این‌ها را با آوردن یهودیان بر سر تریبون‌های فرهنگی، وارد کردند. مثل اینکه نعوذبالله خدا جسم است، نگاه تحریفی به قرآن کریم، نگاه جسارت‌آمیز به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و... همه از آنجاست.

کم کم یک ذهنیت ایجاد شد، آن هم این بود که یهود باسواد است. مثلاً خلیفه دوم از پیامبر نقل می‌کرد که سوالات خودتان را از یهودی‌ها بپرسید! اگر اینطور است که چرا خلیفه‌ی پیامبر مسلمین شدی؟ خلیفه‌ی همان یهودی‌ها باش! اگر واقعاً علم دست آن‌هاست، ما اینجا چکار داریم؟

یکی از آثار اکاذیب «کعب الأحبار»، تا به امروز!

در کنار این‌ها خیلی چیزهای دیگری هم می‌گفت، به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم. همانطور که می‌دانید کعب الأحبار زمان خلیفه سوم هم بود، بعد باعث شد که ابوذر تبعید شود، زمان معاویه هم بود.

بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه درگیری شد، کعب الأحبار می‌گفت: «أهلُ الشَام سَیف مِن سُیُوفِ الله»! در کتب گذشتگان که علم نزد آن‌هاست، اهل شام شمشیر خدا هستند، «یَنتَقِمُ اللهُ بِهِم مِمَن عَصَاهُ فِی أرضِه» اگر خدا بخواهد از کسی انتقام بگیرد، با اهل شام انتقام می‌گیرد.

چطور مردم را در صفین، مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار دهیم؟ به دروغ گفتند که علی نعوذبالله خیانت کرده است و خلیفه سوم را کشته است، خدا بدست شما می‌خواهد از او انتقام بگیرد!

چرا این روایت را آوردم؟ چون یک عالم معاصر به نام «التَلبَنتِی» که خیلی هم فحاش است، در شهادت شهید نصرالله خیلی زبان‌درازی کرد، او این روایت را آورده است و می‌گوید: «وَ هَذَا یَشمُلُ کُلَ بِلَادِ الشَام وَ السُورِیَا»، و منظور او جولانی است!

می‌خواهم بگویم من فقط تاریخ نمی‌خوانم، کعب الأحبار گفته است و «التَلبَنتِی» به او استناد می‌کند! حرف این است که یک دینِ منحرف است، یک مسیر باطل است. بعنوان نمونه امروز با حرف کعب الأحبار از جولانی دفاع می‌کند!

فقه یهود در عملکرد خلیفه دوم!

چه فجایعی آمد، چقدر مسلمین، حتی غیرشیعیان کتاب نوشتند که ما از دست این اسرائیلیات چکار کنیم؟ یعنی کتب روایی ما... شما حساب کنید نستجیربالله، معاذالله، خاک بر دهانم، زراره و محمد بن مسلم سلام الله علیهما، گاهی بجای فرمایشات امام صادق علیه السلام از یهود حرف بزنند و ما خیال کنیم از امام صادق علیه السلام است! آنوقت چه چیزی می‌ماند؟

کار به جایی رسیده است که چون خلیفه دوم خیلی به معالم یهود پایبند بود، می‌گفتند چون او خیلی حضرت موسی را دوست داشته است، تا آخر عمر خود هم فقه یهود را اجرا می‌کرد و هم فقه اسلام را! مثلاً شنبه‌ها کار نمی‌کرد و گوشت شتر نمی‌خورد، چون در یهود نیست! «ذهبی» می‌گوید در «سیر اعلام النبلاء» می‌گوید علت این بود که خلیفه دوم یک تورات حقیقی تحریف نشده داشت، پس علم در دست او بود!

ما از ابتدای جلسه می‌گوییم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر خود موسی هم بود، الآن باید سرباز و شاگرد من می‌شد! حال ذهبی می‌گوید: بخاطر این بود که خلیفه دوم تورات حقیقی در اختیار داشت! به این موضوع توجه ندارد که اگر تورات حقیقی هم بود، پیامبر فرمود: «لَو کَانَ مُوسَی حَیاً مَا وَسِعَهُ اِلاَ اِتِبَاعِی»!

همانطور که می‌دانید قبر «کعب الأحبار» در حُمص است. بحث یهود مفصل است، اما به بحث ما ربط ندارد.

وقتی کعب الأحبار معلم شود، معنای آیات سخیف می‌شوند

این مقدمه‌ی مفصل به دو جهت بود، در جامعه‌ای که منبری آن «کعب الأحبار» است، خلیفه هم آن خلیفه است، عصمت و علم مستقیم از خدا قفل است! دیگر چنین چیزی به ذهن کسی نمی‌رسد.

شما هرچه بگویید، سقف آرمان و آرزوهای آن‌ها اینجاست، قبله‌ی آن‌ها این‌ها هستند، سقف فهم‌شان از حقایق و اوصاف، این‌ها می‌شود.

لذا اگر در قرآن کریم آیه‌ای راجع به شخصیت‌هایی سخن بگوید، این‌ها نمی‌توانند خیلی بالا ببینند. این‌ها ذیل تفسیر اکثر آیات قرآن کریم راجع به انبیاء، یک گناه و خطای فاحشی به انبیاء علیهم السلام نسبت داده‌اند، آیه‌ای نبوده که این‌ها آن آیه را رها کرده باشند. از آنطرف در جامعه تبلیغ کردند اگر گیر کردی از یهود بپرس. این‌ها کسی را نداشتند که بخواهند عَلَم کنند، چند نفر را عَلَم کردند.

بعنوان اهل بیت، «ابن عباس» را عَلَم کردند که شاگرد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود! چه کسی را می‌توانستند مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار دهند؟ مجبور شدند چند یهودی را قرار بدهند و بگویند این‌ها باسوادهای امت هستند.

من دو مثال می‌زنم تا ببینید.

این قسمت بحث را مستقل و مختصر می‌گویم، خیلی مهم است. بعد بگویم این‌ها چه فهمید‌ه‌اند.

در قرآن کریم آیه‌ای داریم، آیه‌ی آخر سوره مبارکه رعد، خدای متعال در آیه 43 سوره مبارکه رعد می‌فرماید: «وَیَقُولُ الَذِینَ کَفَرُوا لَستَ مُرسَلًا» یا رسول الله! کفار می‌گویند تو رسول نیستی، و اگر رسول هستی دلیل بیاور. خدای متعال جواب می‌دهد: «قُل کَفَی بِاللَهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَکُم» بگو خدا شهادت بدهد تو پیغمبر هستی کافی است، «وَمَن عِندَهُ عِلمُ الکِتَابِ» و شهادت آن کسی که علم کتاب دارد هم کافی است.

به این «و»، واوِ عدل می‌گویند، باید این‌ها عدل هم باشد! شهادت چه کسی بر حقانیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، عدل شهادت خداست؟

حال شما کسی را بگویید که قبیح نیست!

بروید و به کتب تفسیری مراجعه کنید، می‌گوید: «عبدالله بن سلام» که یهودی بود و مسلمان شد!

اینکه می‌گوییم آیات را نابود کرده‌اند، به معنای نابود کردن الفاظ نیست، ولی معنا را بهم ریخته‌اند.

الآن به این موضوع کاری ندارم که آن فرد مورد نظر کیست، اما یعنی شهادت «عبدالله بن سلام» یهودی که اگر مسلمان شده باشد، تراز شهادت خداست؟!

چرا باید معنای این‌ها اینقدر خاک بر سر و سخیف و تنزل‌یافته باشد؟ چون حدود چهل سال این‌ها را به اسم علم، به خورد مردم داده‌اند!

اصلاً قباحت این تفسیر روشن است و استدلال نمی‌خواهد.

بعد بگو از کجا این تفسیر را فهمیدی؟ آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است؟ نه! می‌گویند خلیفه این‌ها را صدر نشانده است، بقیه را در خانه‌های خود نشانده است تا این‌ها حرف بزنند.

ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه].

چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عصمت دارد، چون قول او قول الله است، فعل او فعل الله است، علم او علم الله است، قبیح نیست، اگر کسی غیر از او (یا ائمه‌ی بعدی) را بگویید قبیح است.

این همان معنایی است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روزهای اول در خطبه فدکیه فرمود: «اَم اَنتُم اَعلَمُ بِخُصُوصِ القُرانِ وَ عُمُومِهِ مِن اَبی وَابنِ عَمی؟»، شما قرآن می‌فهمید یا پدر و پسرعموی من؟

غیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، هر کسی را بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمود، زشت بود. چون قرآنی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌داند، به پیامبر وحی شده است، وحی علم حضوری است، مثل اینکه من گرسنه هستم یا سردرد دارم، از بیرون به شما کاری ندارم، بالوجدان نزد من است، مثلاً بالوجدان می‌دانم که پسر خود را می‌شناسم. قرآن کریم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وحی شده است، علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وحی، با هیچ کسی قابل قیاس نیست.

زهرای مرضیه سلام الله علیها چون می‌داد آن‌ها کجا زده‌اند، در خطبه فدکیه می‌فرماید: «اَم اَنتُم اَعلَمُ بِخُصُوصِ القُرانِ وَ عُمُومِهِ مِن اَبی وَابنِ عَمی؟».

چون وقتی وحی نازل شد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: یا رسول الله! عجب نعره‌ای!...

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یَا عَلِیُ اِنَکَ تَسمَعُ مَا أَسمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»؛ خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم فرمود: «لَقَد سَمِعتُ رَنَهَ اَلشَیطَانِ حَتَی نَزَلَ اَلوَحیُ»، وقتی وحی نازل شد، صدای نعره‌ی شیطان را شنیدم.

لذا علم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یکی است، شهادت او قطعی است، عصمت دارد.

سلمان با همه‌ی عظمتی که دارد، که سلام خدا بر سلمان، قبیح بود بگوییم منظور سلمان است.