سناریوهایی برای همزیستی چین و آمریکا در دهه 2030
نتیجهگیری
هیچ یک از دیدگاههای رقیب فرمول بیخطری برای مدیریت روابط رقابتی بین ایالات متحده و چین ارائه نمیکند. با وجود این، اینکه کدام جهانبینی در جامعه سیاست خارجی دو کشور غالب است، احتمالا تاثیر عمیقی بر تعاملات آنها و ماهیت سیاست جهانی خواهد داشت. یک نظریه صرفا ساختاری مانند رئالیسم تهاجمی، تعارض را در سیستم بینالمللی وارد میکند و کمترین فرصت را برای عاملیت باقی میگذارد. همچنین تا آنجایی که پیشبینیهایش - درصورتیکه نخبگان در یک یا هر دو دولت بهطور کامل از آنها استقبال کنند - بهاحتمال زیاد محقق شوند، چیزی شبیه به یک «پیشگویی خودساز» ارائه میدهد. این رویکرد چین و ایالات متحده را در یک بازی حاصلجمع صفر محبوس میداند که [این بازی] تنها زمانی پایان مییابد که یکی از آنها تابع دیگری شود، اگرچه ممکن است هر دو شکست بخورند و در نهایت جای سایر کشورهای درحالرشد را بگیرند.
بنابراین، چین و ایالات متحده احتمالا بدون توجه به اینکه چه کسی در هر یک از کشورها قدرت را در دست دارد، رقابت شدیدی خواهند داشت و هنجارها و نهادهای در حال تحول تنها تا حدی اهمیت خواهند داشت که به نفع یک طرف یا طرف دیگر باشند. طنز سخن اینجاست که تعهد عمیق به لیبرالیسم سیاسی به همان جهتی است که رئالیسم تهاجمی نشان میدهد، باتوجهبه اینکه ناسازگاری نظامهای سیاسی دموکراتیک و خودکامه را برجسته میکند و معتقد است که اولی باید هر کاری که میتواند برای جایگزینی دومی انجام دهد. اگر چین و ایالات متحده ترکیبی از رئالیسم تدافعی و لیبرالیسم اقتصادی را اتخاذ کنند، چشمانداز صلح بزرگتر خواهد بود. از رئالیسم تدافعی این ادراک برمیخیزد که هیچکدام نمیتوانند بر دیگری غلبه کنند و هشدار میدهد که تلاشهای بیش از حد بلندپروازانه برای تجدیدنظر در وضع موجود (مانند تلاش چین برای هژمونی منطقهای) خودبراندازی خواهد بود.
با تضمین وجود هر کشور، هر دو میتوانند در اَشکال سودمند دوجانبه همکاری اقتصادی شرکت کنند، بدون اینکه بیش از حد نگران باشند که انجام این کار موازنه قدرت را به طور قاطع تغییر دهد. همانطور که لیبرالیسم اقتصادی پیشبینی میکند، ارتباطات گسترده اقتصادی به شهروندان هر دو کشور این امکان را میدهد که زندگی پربارتری داشته باشند و به رهبرانشان انگیزه بیشتری برای حفظ رقابت در محدودهها میدهد. هیچکس نمیداند کدام یک از این دیدگاههای رقابتی برنده خواهد شد. آنچه ممکن است بیش از همه مهم باشد این است که کدام یک از این تئوریهای رقیب از سوی تعداد انگشت شماری از افراد کلیدی که چین و ایالات متحده را رهبری خواهند کرد، پذیرفته میشود. همانطور که جان مینارد کینز نوشته است، چه بدانند و چه ندانند، مسوولان کشورهای بزرگ اغلب با ایدههای «فلان نویسنده دانشگاهی چند سال پیش» هدایت میشوند. اغراق نیست اگر بگوییم تئوریهای دانشگاهی که رهبران آینده بر آنها تکیه میکنند تاثیر عمیقی بر روابط بین دو کشور و همچنین سایر نقاط کره زمین خواهد داشت.