شرمن ماجرای برجام را با جزییات نوشت اما طرف ایرانی هنوز ساکت است
چاپ دوم کتاب «من ترسو نیستم» شامل خاطرات وندی شرمن مذاکره کننده ارشد آمریکایی، با ترجمه مهدی خانعلی زاده، ثمانه اکوان و... منتشر شد. ناگفتههای شرمن از مذاکرات برجام در این کتاب درج شده است.
چاپ دوم کتاب «من ترسو نیستم» شامل خاطرات وندی شرمن مذاکره کننده ارشد آمریکایی، با ترجمه مهدی خانعلی زاده، ثمانه اکوان و... منتشر شد. ناگفتههای شرمن از مذاکرات برجام در این کتاب درج شده است.
به گزارش خبرنگار مهر، موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ دوم کتاب «من ترسو نیستم» شامل خاطرات وندیشرمن، مذاکرهکننده ارشد آمریکایی را با ترجمه ثمانه اکوان، مهدی خانعلی زاده و زهرا ساعدی خامنه، در شمارگان هزار نسخه، 305 صفحه و بهای 55 هزار تومان منتشر کرد. چاپ نخست این کتاب سال 98 با شمارگان هزار نسخه و بهای 28 هزار تومان منتشر شده بود.
«من ترسو نیستم» ناگفتههایی از روند مذاکرات هستهای ایران و گروه 5 + 1 را به تصویر میکشد. وندی روث شرمن، معاون سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا در دوره اوباما و عالیرتبهترین مقام آمریکایی حاضر در مذاکرات با ایران بود. او در اکثر جلسات با طرف ایرانی حضور داشت و روایتهای جالبی از روند مذاکرات دارد.
شرمن در کتاب خاطرات خود شرح کاملی از چگونگی طرح و تصویب برجام را ارائه میدهد. مطالعه این کتاب علاوه بر اینکه مخاطب را در جریان تصویب برجام قرار میدهد، تصویری کامل از چهره سیاستمداران آمریکایی را نیز ارائه میکند. از این رو مطالعه این کتاب برای سیاستمداران نیز مفید است.
وندی شرمن در بخشی از خاطراتش با اشاره به یکی از جلسات مذاکرات مینویسد: «جلسه که شروع شد، دو ایرانی یکی از فرمولهایی که من در نمودارم کشیده بودم را پذیرفتند. محدودیتهایی که رویش توافق کردند با خواستههای رئیسجمهور همسو بود. ناگهان حس کردم در آستانه موفقیت هستیم، در حالی که تا چند ساعت قبل همهچیز ناامیدکننده بود.
بعد عراقچی راست نشست. گفت قبل از اینکه طرح کلی تصمیم به نتیجه برسد مطلب دیگری هست که باید درموردش بحث شود. بعد در مورد مسئلهای که قبلا به نتیجه رسیده بود بحث کرد. این ویژگی عادی سبک مناظره ایرانیان بود: همین که به نظر میرسید توافق حتمی است، ناگهان مشکلی جدید ایجاد میشد. چیزی را که میخواستید به شما دادیم، حالا یکی از چیزهایی که از ما گرفتهاید به ما بدهید.
اما در آن لحظه کاسه صبر من لبریز شده بود. خطرات زیادی توافق را تهدید میکرد. با وجود چیزهایی که بیرون از در اتاق جلسه در شرف وقوع بود، با تمام کارهایی که برای رسیدن به این نقطه کرده بودیم، حرکت لحظهی آخری برایم دیوانه کننده بود.
شروع کردم: «کافیه عباس. تو همیشه چیز بیشتری میخواهی. مهلت تموم شده و تعطیلات کنگره به زودی شروع میشه...»
فریاد زدنم را میشنیدم، در این لحظه خشمم نسبت به خواستههای ایرانیان آنقدر زیاد بود که نتوانم تاکتیکی جلو بروم. اولین باری نبود که این اتفاق برایم میافتاد، اما مطمئنا ناراحت کنندهترینشان بود. نمیدانم کی عصبهای سیستم احساسیام بین خشم و گریه جابهجا شده بود. زنان خیلی زود یاد میگیرند از نظر اجتماع عصبانی شدن قابل قبول نیست، بنابراین شاید غریزهی نجاتدهندهام احساس برتری پیش آورد تا خشمم را مخفی کنم. در هر صورت، کار دیگری به جز نادیده گرفتن اشکهایی که از صورتم میچکید و ادامه دادن نمیتوانستم بکنم. به ایرانیان از عصبانیتم، و اینکه چهطور تاکتیکهایشان برنامههایم را متوقف کرده بود گفتم: «نمیدانم الان میخواهم چه کنم، اما مهمتر از همه، شما دارید تمام کارهایی که کردهایم را در معرض خطر قرار میدهید.»
عراقچی و روانچی مبهوت شده بود. فکر میکردند مرا میشناسند، اما این هقهق، وندی را نشان داد که تا به حال با او روبهرو نشده بودند. برای اولین بار در طول ماهها مذاکرات سخت، گیج و ساکت بودند. حتی راب نشسته بود و صورتهای ما را نگاه میکرد و مطمئن نبود چهطور باید واکنش نشان دهد.
من هیچوقت تصمیم نداشتم با عراقچی یا هر رقیب دیگری، در جلسه تخلیه احساسی اشکآلود مخالفت کنم. توقع نداشتم دادوفریاد احساسی دلیلی برای عقب کشیدن از مواضعشان باشد. اما چیزی در عصبانیت صادقانه من، واقعی بودن لحظه، راهش را باز کرد. در این مذاکرات همهچیز در لبهی پرتگاه بود، بله، اعتراض من به زندگیهایی که ممکن بود در جنگ هستهای گرفته شود اشاره داشت، اما در واقع به زندگیهای ما و تمام چیزی که برایش کار کرده بودیم اشاره میکرد.
بعد از سکوتی طولانی، عراقچی از موضوعی که مطرح کرده بود، صرفنظر کرد. اشکهای من گواه این بودند که دیگری چیزی برای دادن وجود ندارد و ما به توافقی به زبان تصمیم سازمان ملل رسیدهایم. آن پایان اشکآلود آخرین چرخش اساسی مکعب روبیک شد.»