صداهای ناشنیده حوزه علمیه
کتاب «زنها روحانی نمیشوند» در کنار به تصویر کشیدن فراز و فرود زندگی یکی از بانوان تأثیرگذار شهر مشهد، تاریخ شفاهی این شهر نیز به شمار میآید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اعظم عظیمی که خود دانشآموخته علوم دینی در حوزه علمیه مشهد است، در کتاب جدید خود با عنوان «زنها روحانی نمیشوند» به فراز و فرودهای زندگی استاد فاطمه سیدخاموشی (طاهایی)، پایهگذار حوزه علمیه بانوان نرجس پرداخته است.
سیدخاموشی متولد 1309 در تهران است که بعد از ازدواج در مشهد ساکن میشود؛ بانویی که در دوره خفقان سیاسی پهلوی و اضمحلال فرهنگ دینی در جامعه ایرانی به تنهایی پرچم تربیت دینی بانوان مشهد را برافراشت و با اخلاق حسنه و رفتار عالمانه اش، موجب جذب زنان و دختران بسیاری از اقشار مختلف فرهنگی و اجتماعی پای منبر دین شد. او که پایهگذار حوزه علمیه بانوان نرجس در شهر مشهد است، توانسته در این سالها شاگردان بسیاری را تربیت کند.
عظیمی در کتاب خود به بُعد جدیدی از زندگی روحانیت در ایران پرداخته است. هرچند نهاد روحانیت در ایران ریشهای عمیق دارد و میتوان از تاریخ و شخصیتهای آن، آثار متعددی منتشر کرد، اما تاکنون کمتر اثری توانسته یا خواسته است به زندگی بانوان در این نهاد بپردازد. در سالهای گذشته نوشتن از این نهاد و طلاب حوزههای علمیه در آثار ادبی رشد قابل توجهی داشته و آثار موفقی نیز در اینباره منتشر شده است، اما همچنان جای خالی روایت زنانه در این آثار احساس میشود. از این منظر، «زنها روحانی نمیشوند» میتواند بخشی از صداهای ناشنیده در این زمینه را به گوش مخاطبان برساند.
ماه رمضان متفاوت یک زوج طلبهنویسنده کتاب برای تدوین اثرش ابتدا به گفتوگو با سیدخاموشی و فاطمه اعتمادی پرداخته و در خلال آن، برای تکمیل مصاحبهها و گردآوری اطلاعات، به سراغ آدمهایی رفته است که شاهد تلاشهای خستگیناپذیر خاموشی در این مسیر بودهاند. استفاده از منابعی چون «تاریخ معاصر مشهد»، «خون دلی که لعل شد» و «مشهد، از مقاومت تا پیروزی» از دیگر منابع نویسنده در نگارش این اثر بوده است. کتاب عظیمی خالی از تخیل هم نیست، از این جهت کتاب هم مستند است و هم داستانی.
کتاب «زنها روحانی نمیشوند» در 29 فصل با زبانی ساده زندگی زنی را به تصویر میکشد که توانسته در محیط پیرامون خود جریانساز باشد. از سوی دیگر، کتاب روایتگر بخشی از تاریخ شفاهی شهر مشهد به عنوان یکی از کانونهای اصلی مبارزه با رژیم پهلوی است. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
اشرف سادات از حرم بیرون آمد. تا چشمش به ساختمان آجرسفال مدرسه علمیه نواب افتاد قلبش دوباره داغ و بی قرار شد. احساس میکرد با ضربان قلبش، هُرم گرما توی رگهایش میدود. دلش میخواست برود توی برفهای پا نخورده دور حرم غلت بزند. لای چادرش را کمی باز کرد تا بلکه سوز زمستان افاقه کند. بیفایده بود. ایستاد. سرش را برگرداند. دوباره به گنبد نگاه کرد. از امام خواست دل آیتالله تبریزی را با او نرم کند.
پیرزنی دولا دولا از روبرو می آمد. به زحمت سرش را بالا گرفته بود و خیره به اشرف نگاه میکرد. نزدیک که رسید لبهایش شروع کرد به جنبیدن: «ماشاءالله لا حول ولا قوه الا بالله!» اشرف فکر کرد لابد صورتش طور خاصی شده. دستش را گذاشت روی گونهاش. داغ داغ بود. لابد سرخ هم شده بود. خجالت کشید. صورتش را تنگتر گرفت. دوباره راه افتاد سمت نواب.
اشرف، خواهرزاده میرزا جواد آقای تهرانی بود که بود. آقای تبریزی به این چیزها محل نمیگذاشت. اگر میخواست وقتش را تلف اسم و رسم آدمها بکند، امروزش این نبود. اشرف وقتی اسم آیتالله تبریزی را میشنید تاریخ پرآشوب ایران برایش مرور میشد. کسی که از انقلاب مشروطه تا همین دوران پهلوی دوم یک قدم از سیاست عقب نکشیده بود. حکومت نتوانست در تبریز تحملش کند. آنجا زادگاهش بود و نفوذ عجیبی در مردم داشت. تبعیدش کردند مشهد، در اتفاقات داغ اینجا هم تبریزی همیشه در راس اخبار بود. از واقعه مسجد گوهرشاد گرفته تا مبارزات فداییان اسلام. اما چیزی که امروز اشرف را توی این برف و سرما به نواب کشانده بود قدرت تبریزی در مباحث اعتقادی بود. وقتی افکار کفر و الحاد از مرزهای بادکوبه و باکو وارد تبریز میشد، این تبریزی بود که علیه آنها مهاجه میکرد....
انتشارات بهنشر کتاب حاضر را به قیمت 60 هزار تومان در دسترس علاقهمندان به کتابخوانی قرار داده است.