طرح راهبردی آمریکا در بحرانسازی
طرحهای راهبردی آمریکا برای مدیریت تکقطبی دنیا شکست خورده است. قدرتهای نوپدید در حال ایجادند و او صرفا با بحرانهای مکرر تلاش میکند زمان بخرد و راه نفسی باز کند؛ کاری که شرورهای کوچک انجام میدهند.
به گزارش مشرق، علی مهدیان استاد حوزه و دانشگاه طی یادداشتی در روزنامه همشهری نوشت: اصل این موضوع که آمریکا کانون بحرانساز در کشورها و قدرتهای نوظهور ایجاد کرده نشانه ضعف اوست؛ چرا؟
هویت آمریکا یک تفاوت ذاتی با دیگر کشورهای دنیا دارد و آن اینکه او بنای حاکمیت بر کل دنیا را دارد. کشورهای دیگر هرقدر قدرتطلب و دنیاگرا هم که باشند، در فضای سیاسی موجود در دنیا خود را در جایگاه حاکمیت و گارد برتری و استعلا قرار نمیدهند. لذا آمریکا اساسا ذاتا با امثال کانادا و استرالیا و حتی فرانسه و آلمان فرق میکند. آمریکا یعنی رأس حکمرانی بر همگان. در کشورهای دیگر نگاه ملی غلبه دارد و رویکرد جهانی نه برای اداره عالم بلکه برای مراقبت از خود یا صرفا یک انتفاع ملی شکل میگیرد؛ اما زیست آمریکا با گارد گردانندگی عالم مبتنی بر بحران است. یعنی اگر بنا باشد که آمریکا حاکم باشد باید دنیا پر از بحران باشد. آمریکا بحرانزی است و در بحران میتواند زنده بماند.
ان فرعون علا فیالارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفه منهم یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم. این سبک حکمرانی طاغوت است. در بستر بحران برای خود مشروعیت و مقبولیت میآفریند. به قول تامس هابز این «وضعیت جنگی» است که ضرورت حکومت و اطلاق دایره حاکمیتش را توجیه میکند. کل ساختار و چینش هندسه امروز عالم بر بستر کلانبحرانهای جنگهای جهانی شمایل یافته است. این است که مقوله ناامنی و هراس یک ضلع جدی سبک حکمرانی آمریکاست.
پس در سطح اول، حیات و هویت آمریکا گره خورده به بستری به نام بحران.
نادانی محض است که خیال کنیم اگر همه دنیا تابع آمریکا شوند بحران تمام میشود. آمریکا برای بودنش محتاج بحران است. بحران نیاز به قدرت بالاتر و امنکننده را شکل میدهد. ببینید رضاشاه را چطور به مردم قالب کردند در بستر بحران. بحران زمینه اعمال مدیریت قدرت مادی را فراهم میکند. بحران باعث میشود عقل و اندیشه و فرزانگی دیده نشود و احساس و عاطفه کار رشد کند. شیطان در محیط جهل زیست میکند؛ در محیط گمان؛ در محیط ظلمت. لذا یخرجونهم من النور الی الظلمات.
اما سطح دوم بحرانسازی در ساحت راهبردی است. بحرانسازی بهمثابه یک راهبرد پایینتر از احتیاج زیستی و هویتی آمریکاست.
مثلا بحران، مظلومیت میسازد و احساس مظلومیت در کسی باعث میشود توهم کنیم که حق دارد. دیدهاید در یک دعوا در خیابان اگر یک طرف زن باشد عموم مردم اتوماتیکوار حق را به زن میدهند؛ به دلیل بستر دعوا و احساس مظلومیت زن؟ یا همان که شما در قصه تخیلی هولوکاست مشاهده میکنید و روییدن غده سرطانی در منطقهای دینی و مهیای قیام.
یا مثلا بعد از فروپاشی شوروی برای تقابل با جبهه در حال جوشش و انقلاب و مقاومت مسلمین، ایده شکلگیری دولت فراگیر اسلامی جدیدی بهنام داعش ایجاد شد؛ حکومتی که مسلمان است، اهل سنت و بازگشت به گذشته دینی و نبوی است با همان نمادها و تحقق رویای دوباره خلافت که آرزوی جریانهای اسلامی زنده در منطقه بود. اهل مبارزه و جهاد هم بود، اما قدرتهای غربی منطقه پشتیبانیاش میکردند. او میتوانست آلترناتیو ایران باشد؛ یعنی کل جوششهای دینی مردمی را هدایت کند؛ کاری که سالهاست ایران انجام میدهد.
یک جلودار و قدرت دینی مبارز ولی آمریکایی در زیست مسالمتآمیز با اسرائیل یک خاورمیانه جدید را به تعبیرشان رقم میزد. بازیای که ایران با هوشیاری عجیب و غریب رهبرش برهم زد. اینها بحرانسازی در ساحت راهبردی است. درگیریهای کلانمنطقهای و جهانی شکل میگیرد اما تحت مدیریت آمریکا.
سطح سوم بحرانسازی در ساحت سازوکار مدیریتی است. شبیه بحرانآفرینی آمریکا در عراق و افغانستان برای اینکه بستر ثبات وجود نداشته باشد تا بتواند بیشتر در آن کشورها باقی بماند یا شبیه بحرانهایی که در کشورها شکل میدهند برای فروش اسلحه و امثالهم.
انگیزههای بحرانسازی در این ساحت متنوع است؛ گاهی میخواهند مردم از یک مسئلهای غافل شوند تا طرح دیگری پیش برود مثل بحرانهایی که بعد از دولت دوم خرداد شکل میدادند. یا اصل و فرع جایش عوض شود. یا بحرانسازی برای نفع بردن؛ مثل جنگ برای فروش سلاح یا دستکاری قیمت نفت. یا بحرانسازی برای توجیه یک حمله؛ مثل ماجرای المپیک1972 مونیخ و گروگانگیری ورزشکاران اسرائیلی که بعد معلوم شد کار خود موساد بوده تا ترور رهبران فلسطینی را با عنوان عملیات خشم خدا، توجیه کنند. یا قصه 11سپتامبر و....
حالا وضعیت امروز آمریکا چیست؟
طرحهای راهبردی کلانش برای مدیریت تکقطبی دنیا شکست خورده است. قدرتهای نوپدید در حال ایجادند و او صرفا با بحرانهای مکرر تلاش میکند زمان بخرد و راه نفسی باز کند؛ کاری که شرورهای کوچک انجام میدهند تا رقیب را با خنجرهای کوچک خسته کنند. چون آنقدر قوت ندارند که وقایع کلان عالم را تحت مدیریت خود درآورند؛ هویتشان راهبرد است اما راهبردهایی در این سطح.