جمعه 2 آذر 1403

عناصر ژئوپلیتیک ایران

وب‌گاه دنیای اقتصاد مشاهده در مرجع
عناصر ژئوپلیتیک ایران

بهره بردن از دیدگاه ژئوپلیتیک در تحلیل روابط اجتماعی یک جامعه، نکات برجسته‌ای را مشخص می‌کند. نظر به توان جغرافیا در توضیح‌دهی نحوه توزیع قدرت و منافع درون مرزهای یک کشور، باید یادآور شد که جغرافیا همچنین می‌تواند بر روابط سیاست خارجی آن کشور نیز اثر بگذارد؛ مساله‌ای که با اضافه شدن مفهوم «تصور جغرافیایی» می‌تواند بخش زیادی از رفتار دیپلماتیک یک کشور را توضیح دهد. یادداشت حاضر تلاشی...

اصطلاح «ژئوپلیتیک» ریشه در مکتب واقع گرایی روابط بین الملل (Realist School of International Relations-IR) دارد که بر اساس آن، دولت ها تنها بازیگران روابط بین‌الملل محسوب می‌شوند و کشمکشی دائمی میان آنان برای تسلط بیشتر بر قلمرو خود یا دیگر قلمروها در دنیایی آنارشیک وجود دارد. نخستین‌بار رودولف کجلن (Rudolf Kjelln)، دانشمند علوم سیاسی سوئدی در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم بود که از این واژه برای توصیف ارتباط میان جغرافیا و سیاست استفاده کرد و پس از وی، جغرافی‌دان بریتانیایی، هالفورد مکیندر (Halford Mackinder) آن را در اوایل قرن بیستم توسعه داد.

در مواجهه با افول هژمونی بریتانیا، مکیندر پیش بینی کرد که قدرت‌های زمینی بر قدرت‌های دریایی غلبه خواهند کرد و اگر چنانچه بریتانیا و متحدانش مولفه قدرت زمینی را کنترل نکرده و در دست نگیرند، خشکی اوراسیا به عنوان نقطه ثقل جهان مطرح خواهد شد (مکیندر، 1904)‌. پس از این دوره، در دهه های 1920 و 1930 میلادی، جغرافی‌دانان آلمانی از این اصطلاح برای توجیه گسترش آلمان نازی به سمت شرق استفاده کردند. پس از جنگ جهانی دوم، گفتمان ژئوپلیتیک هم توسط دولت‌ها و هم از سوی شهروندان برای تعیین موقعیت دولت خود در جهان در چارچوب جنگ سرد مورد استفاده قرار گرفت. با این حال در دوره جنگ جهانی و اندکی پس از آن، کمی از کاربرد اصطلاح ژئوپلیتیک به‌دلیل ارتباط آن با آلمان نازی پرهیز شد و در عوض، از اصطلاحاتی همچون «امنیت ملی»، «تحدید نفوذ» و «بازدارندگی» استفاده شد؛ اصطلاحاتی که در دل خود مفاهیمی چون «ملت» و «دولت» را با درآمیختن دو مفهوم «مرز» و «جغرافیا» به همراه داشتند.

در طول جنگ سرد، روابط میان کشورها در نظم بین‌المللی عموما حول دنیایی دوقطبی تعریف می‌شد که در آن تعارضات میان دو ابرقدرت، ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی، در یک چارچوب سنتی توازن قوا شکل می‌گرفت و به روابط دیگر کشورها نیز شکل می‌داد (امینه، 1382). اما باید در نظر داشت که مطالعه سیاست خارجی یک دولت تنها به بررسی کم و کیف روش‌های سیاست خارجی آن منتهی نمی‌شود، بلکه چگونگی اثرگذاری یک محدوده مکانی خاص‌(جغرافیای آن) بر رویه‌های سیاست خارجی آن را نیز دربرخواهد گرفت. در این خصوص جان اگنیو (John Agnew) و استوارت کوربریج‌(Stuart Corbridge) این‌گونه استدلال می‌کنند که توصیف و شناسایی جغرافیایی یک مکان و برجسته کردن آن به شیوه‌ای خاص، دیدگاه‌ها و ایده‌های مشخصی را در مورد آن مکان و سیاست‌هایی که در پیش خواهد گرفت، ارائه خواهد داد. به‌عنوان مثال، طبقه بندی یک منطقه جغرافیایی به منطقه‌ای اسلامی، غربی و شرقی، خاورمیانه ای و آسیایی به معنای اطلاق ایده‌هایی خاص درخصوص شیوه‌های سیاست خارجی به کشورهای حاضر در آن مناطق است‌(اگنیو و کوربریج، 1995).

نظریات موجود درخصوص تحلیل روابط اجتماعی موجود در جوامع، عموما دیدگاهی ایستا به جامعه داشته‌اند؛ به این معنا که ساختارهای اجتماعی جوامع دارای محدودیت‌هایی هستند که در طول تاریخ نیز تغییر نخواهد کرد. دسته‌ای دیگر از نظریات اما به جنبه انسانی جوامع می‌نگرند و قائل بر آن هستند که با اعتقاد به توانایی‌های دگرگون‌کننده و دگرگون‌شونده انسان‌ها در طول تاریخ، می‌توان روابط اجتماعی را پویا و دارای تغییر تصور کرد؛ هرچند این تغییر از دیدگاه این گروه، به سختی و کندی شکل می‌گیرد. به‌عنوان نمونه، در این باره رابرت کاکس‌(1994) عنوان می‌کند: «رفتار یک سازمان مشروط به ساختارهای غالب جامعه‌ای است که در آن حضور دارد، اما ساختارها نیز خود محصول تاریخ هستند. [به عبارت دیگر] ساختارها نتیجه انباشته شده‌ای از نحوه واکنش جمعی افراد به شرایط وجودی و زمانی خود بوده و به عبارتی دیگر، ساختارها در طول زمان توسط عاملیت انسانی شکل می‌گیرند.» در این میان، ژئوپلیتیک انتقادی، بعد جغرافیایی را نیز در تحلیل واقعیت های پیچیده سیستمی به این موضوع اضافه می کند. نوع نگاه ایشان نه تنها به تعاملات فضایی که اقتصاد سیاسی جهانی را تشکیل می‌دهند، می پردازد، بلکه به نحوه بازنمایی، انعکاس و تصور جوامع از جغرافیای خود نیز توجه می کند‌(مک هافی، 1997)‌.

همان‌طور که در شکل شماره یک پیداست، مطالعه سیاست خارجی یک کشور تنها دلالت بر بررسی رویه‌های سیاست خارجی و منافع سیاسی و اقتصادی بازیگران سیاسی ندارد، بلکه در عین حال به این معناست که چگونه انعکاس‌ها و تصورات خاصی از فضا در رویه‌های سیاست خارجی گنجانده شده است و می‌تواند اثرگذار باشد. به دیگر سخن، مفروضات پایه‌ای ژئوپلیتیک را می‌توان این‌گونه صورت‌بندی کرد: «هر ایده‌ای در خصوص رابطه میان خود و مکان‌های دیگر که شامل احساس امنیت یا ناامنی و مزیت یا عدم مزیت شده و به حرکاتی در چارچوب یک ماموریت جمعی یا یک استراتژی سیاست خارجی منجر می‌شود» (دیجکینک، 1996)‌.

در چارچوب این تعریف، مفروضات مربوط به دولت‌ها و مناطق دیگر نیز برآمده از چگونگی تعریف نخبگان سیاسی آن جامعه از دولت خود و نقش آن در جهان خواهد بود؛ به عبارت دیگر، ژئوپلیتیک می‌تواند بستری فراتر از مرزهای یک جامعه را در بر گیرد. این دقیقا همان چیزی است که دیوید کمبل (David Campbell) (1992) آن را «تخیل جغرافیایی» (geographical imagination) می‌نامد: «تخیل جغرافیایی [...] را می‌توان به روشی تعریف کرد که گروه های تاثیرگذار در طی حیات فرهنگی یک دولت، آن دولت و ملت را در جهان تعریف می کنند». فرهنگ ژئوپلیتیک نیز دیگر مفهومی است که در این چارچوب جای می‌گیرد که در واقع تصور جغرافیایی مردم و نخبگان یک جامعه، پایه و اساس فرهنگ ژئوپلیتیک را تشکیل می‌دهد.

چنین وسعتی در مفهوم پیش گفته نیز وارد شده است؛ به‌طوری‌که تخیل جغرافیایی نیز خود می‌تواند تا حد زیادی به وفور منابع، از هر حیث، در نقاط خاص جغرافیایی مرتبط باشد و تا حدودی نیز به جنبه‌های فرهنگی که جوامع داخلی و خارجی را از هم جدا یا متحد می‌کند، ارتباط یابد. باید یادآور شد که تجربه تاریخی، ورای مساله جغرافیا نیز تشکیل‌دهنده چارچوب سیاست خارجی خواهد بود. مضاف بر موارد فوق، بینش دیگر کشورها از ژئوپلیتیک خود از جمله جغرافیا، تصور جغرافیایی و فرهنگ ژئوپلیتیک نیز بر رویه‌های سیاست خارجی یک کشور دیگر می‌تواند اثرگذار باشد؛ به‌نحوی‌که در مجموع، اقتصاد سیاسی یک جامعه را بتوان تلفیقی از جغرافیا، روند تاریخی، تعریف نخبگان آن جامعه از تصور جغرافیایی، فرهنگ ژئوپلیتیک و نیز بینش ژئوپلیتیک دیگر کشورها دانست.

عوامل موثر بر تدوین سیاست خارجی یک کشور را که در شکل شماره یک ارائه شده است، می‌توان با تطبیق شرایط ایران از زمان انقلاب اسلامی در شکل شماره 2 به تصویر کشید. در ایران، سنت های ژئوپلیتیک در 200سال گذشته به‌شدت تحت تاثیر تجارب این کشور از مداخله خارجی بوده است. نهضت تنباکو (1268-1271 خورشیدی)، جنبش مشروطه (1284-1288 خورشیدی)، نهضت ملی شدن صنعت نفت (1329-1332 خورشیدی) و سرانجام انقلاب اسلامی ایران (1356-1357 خورشیدی)، همگی وقایعی بوده‌اند که تا حدی می‌توان دلایل وقوع آنها را واکنش هایی به تسلط قدرت های خارجی بر ایران و بهره برداری قدرت ها و شرکت های خارجی از ثروت و منابع کشور توصیف و در نهایت ادعا کرد که این رویدادها ارتباط تنگاتنگی با تجربه تاریخی ایران از اثرپذیری و نفوذ خارجی داشته است: نخست، رقابت با امپراتوری‌های دیگر (همچون امپراتوری عثمانی) و دوم، دخالت فرانسه، روسیه، بریتانیا و ایالات‌متحده در امور داخلی آن در 200سال گذشته. ایرانیان مضاف بر موارد فوق، از یکسو تحت تاثیر تلاش‌هایی ناموفق در پیاده‌سازی نوسازی بودند که از قرن نوزدهم آغاز شد و از سوی دیگر، از تاسیس دولت ایران به‌عنوان یک دولت ملی و شکل‌گیری پایه‌های دولت - ملت در قرن بیستم، متاثر شدند. علاوه بر این، رقابت بین جناح‌های سیاسی مختلف بر سر قدرت، تاثیر زیادی بر رویه‌های سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران داشته است. هر جناح سیاسی دیدگاه‌ها و منافع متفاوتی در مورد سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعی - فرهنگی و سیاست خارجی داشته که این دیدگاه‌ها و علایق نیز با گذشت زمان دستخوش تغییر شده است.

در نتیجه، هر جناحی بر اساس این دیدگاه‌ها و منافع، بینش‌های متفاوتی از جایگاه ایران در روابط بین‌الملل ایجاد کرده است. در مجموع، تمام تجارب گذشته ایران به شکل‌گیری سنت ژئوپلیتیک این کشور منجر شده و دیگر عناصر اصلی را که در یادداشت حاضر اشاره شد، سامان داده است. اما مساله مهم‌تری نیز در این میان قابل صورت‌بندی است.

فرهنگ ژئوپلیتیک ایران از میانه دوره صفویه تا به امروز، تحت تاثیر دوگانه امت و ملت قرار گرفته است. مساله‌ای که همچنان ابعاد تعامل یا تضاد آنها از سوی صاحب‌نظران روشن نشده است و سبب شده تا برای ایرانیان این چالش ایجاد شود که باید با امت (جامعه اسلامی) همذات پنداری کنند یا با ملت یا آنکه در واقعیت، این دو تقابلی با یکدیگر ندارند. به زبانی ساده، چنین مساله‌ای همان مفهوم تخیل جغرافیایی را یادآور می‌شود؛ به‌گونه‌ای‌که چون تصور از جغرافیا همچنان در میان نخبگان و عموم جامعه ایرانی مشخص یا مورد توافق نیست، این جامعه در طول دوره پس از انقلاب اسلامی و در دوره‌های ریاست‌جمهوری مختلف، همواره در کشاکشی میان تامین منافع درون مرزی یا تامین منافع برون‌مرزی باشد. چنین تصوری از جغرافیا، آن هم در شرایطی که در واقعیت این کشور دارای بیشترین تعداد مرز با کشورهای همسایه است که به‌طور بالقوه جغرافیا و سیاست خارجی آن را متاثر می‌کند، به وضوح به شکل‌گیری رویه‌های سیاست خارجی خاصی نیز منجر خواهد شد و در خصوص روابط درون کشور نیز منجر به تصلب منافعی می‌شود که به آسانی قابل تغییر نخواهد بود.

در پایان، از ذکر این نکته نباید گذشت که بینش‌های ژئوپلیتیک دیگر کشورها نیز تاثیر بسزایی بر سنت ژئوپلیتیک ایران داشته است؛ به عنوان نمونه، همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، تجربه تاریخی ایرانیان از دولت‌های خارجی و نیز تجارب حال حاضر ایشان از سیاست‌های خارجی کشورهای حاشیه خلیج‌فارس، کشورهای شرق آسیا، اروپا و آمریکای شمالی، فرم‌دهنده سنت ایران بوده است.

--> اخبار مرتبط