«قصههای دبستانی» به «خندهنداره!» رسید
کتاب «خنده نداره!» نوشته جان پیچ با ترجمه سرور کتبی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.
کتاب «خنده نداره!» نوشته جان پیچ با ترجمه سرور کتبی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «خنده نداره!» نوشته جان پِیچ بهتازگی با ترجمه سرور کتبی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «قصههای دبستانی» است که اینناشر برای کودکان چاپ میکند.
تا امروز کتابهای «روز عجیب و غریب»، «پیتزای بابا»، «اژدهای چیپسخوار»، «مراقب گربه باش»، «گل طلایی»، «شردر موش صحرایی کلاس»، «شبح معلم»، «خیلی بزرگ»، «وینی نامرئی»، «عروسی باشکوه»، «گربه شکمو»، «دستیار جادوگر»، «کفش هیولایی»، «یوهوهو!»، «پری دردسرساز» و «خانه دایناسور کوچولو» در قالب مجموعه «قصههای دبستانی» توسط اینناشر منتشر شدهاند.
جان پیج نویسنده کودک و نوجوان انگلیسی است که بهخاطر اقتباسهای سینمایی از داستانهایش با عناوین «بابابزرگ در جیبم»، «دکترها» و «امور خانوادگی» شناخته میشود.
داستان «خنده نداره!» درباره دانشآموزی بهنام بیل است که دوست دارد در سیرک کار کند و همه را بخنداند. او اسم بیلبوی بزرگ را روی خودش گذاشته و الکی خودش را روی زمین میاندازد و 47 تا جوک را از بر است. همیشه هم در خانه لباس دلقک سیرک را به تن دارد ولی مادرش صبح به صبح مجبورش میکند آنها را در بیاورد و لباس فرم مدرسه بپوشد.
همه آدمهای حاضر در قصه «خنده نداره!» از دست دلقکبازیهای بیل خسته شدهاند. یکروز مادرش او را به یکسیرک واقعی میبرد و بیلبوی کبیر متوجه میشود دلقکبازی یککار جدی است و شوخی ندارد...
اینکتاب در 5 فصل نوشته و نسخه اصلیاش سال 2001 منتشر شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
شلپ! توپِ پورهای خورد توی صورت خانم سرآشپز. همه توی سالن غذاخوری زدند زیر خنده، اما خانم میشل عصبانی شد.
خانم میشل بیلبوی کبیر را به دفتر مدیر فرستاد و باعث شد نتواند نمایش دیگری در وقتِ ناهار برای بچهها داشته باشد. برای بیل مهم نبود.
حالا وقت داشت شکلکهای مسخرهاش را تمرین کند. بعد مدیر سر رسید و او را دید که زبانش را بیرون آورده است.
بیل توضیح داد: «فقط میخواستم ببینم زبونم به دماغم میرسه یا نه!» اما به نظر نمیآمد مدیر حرفش را باور کرده باشد.
مدیر گفت: «به مادرت بگو بعد از مدرسه بیاد پیش من! دوسهکلمه باهاش حرف دارم.»
بیلبوی کبیر سعی کرد تصور کند آن دوسهکلمه چه میتواند باشد. شاید «خوک» یا «معمع...»؟ از فکر خودش خندهاش گرفت، و گوشه لبش شروع کرد به زوق زوق کردن.
اما خانم مدیر دیگر حوصله هیچکدام از شوخیهای بیلبوی کبیر را نداشت.
گفت: «دیگه از دست دلقکبازیهای تو خسته شدیم. نمیفهمی؟ خنده نداره!»
اینکتاب با 64 صفحه مصور، شمارگان 500 نسخه و قیمت 30 هزار تومان منتشر شده است.