جمعه 9 آذر 1403

ماجرای نهضت مشروطه در «انجمن مخفی»

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
ماجرای نهضت مشروطه در «انجمن مخفی»

کتاب «انجمن مخفی» ماجرای نهضت مشروطه و ریخته شدن خون شیخ فضل الله نوری با رأی دادگاه رسمی، تقابل در اندیشه سیاسی اسلامی ناب و التقاطی را در قالب داستانی ترسیم کرده است.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «انجمن مخفی» نوشته احمد شاکری در 479 صفحه از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار کتاب شده است.

بیان داستانی و استفاده از رمان برای بررسی تاریخ، از روش‌هایی است که هر چند در ایران کم سابقه است، اما در کشور‌های اروپایی، روسیه، آمریکا و حتی کشور‌های شرق آسیا، شناخته شده و متداول است.

به عبارت دیگر، رمان‌های سیاسی و اجتماعی بسیاری را پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب روسیه می‌توان برشمرد که علیرغم ظاهر داستانی، به علت پرداختن به مباحث عمده سیاسی و بیان منسجم و کم نظیر از اجتماع وحوادث سیاسی، اجتماعی، یکی از منابع تحقیق پژوهشگران تاریخ محسوب می شوند.

رمان «جنگ و صلح» از نمونه‌هایی است که تحلیل صرف ادبی آن، حقیقتا ظلم به نویسنده است؛ هر چند به لحاظ ادبی نیز نقاط قوت بسیاری دارد. در ایران، به موازات آنچه در تاریخ نگاری و مستندنگاری شاهدیم، به جز چند نمایشنامه و داستان کوتاه، رمان تاریخی وجود ندارد. در حافظه تاریخی ما، داستان مشروطه، مشروطه مشروعه، ریختن خون شیخ فضل الله نوری با رأی دادگاه رسمی، تقابل در اندیشه سیاسی اسلامی ناب و التقاطی به وجود آورده و تجربه‌ای شد گران سنگ برای آیندگان که تا اندیشه خالص اسلامی محور قرار نگیرد این ره به جایی نخواهد رسید بلکه قربانی آن فقط پاسداران دین خواهند بود.

در کنار پرداخت پژوهشی، بیان داستانی توانمند از آن حادثه، به فهم مفاهیم ذیل آن کمک بیشتری خواهد کرد که این کتاب داستان به همین قصد نگاشته شده است.

کتاب حاضر ماجرای نهضت مشروطه و ریخته شدن خون شیخ فضل الله نوری با رأی دادگاه رسمی، تقابل در اندیشه سیاسی اسلامی ناب و التقاطی را در قالب بیان داستانی ترسیم کرده است.

در بخشی از کتاب «انجمن مخفی» می‌خوانیم:

مدرسه خان تکیه است، بازارچه، عزاخانه. گنبد تکیه خان از سر بازارچه، مثل عمامه‌ای سیاه، برسرمدرسه نشسته است. سیاه و بلند وبزرگ. بازارچه آشنا غریب شده از همیشه شلوغ‌تر است. پر از رفت و آمد و نقل‌های جورواجور. حکایت شمایل خوانی سال قبل سرزبان هاست. قصه تفنگ و شوشکه قزاق‌ها زودتر از خودشان آمده است...

بسم‌الله‌... تسلیم می‌شوم. هرچه تقدیر می‌خواهد پیش بیاید، پرده کنار می‌رود. چارچوب در کوتاه است، سقف بلند، سر خم شده را بالا آورده‌ام. الحمدلله‌... نور به داخل پستو می‌دود. زرد و لرزان و رمنده، به گنبدک بلندش، به خلوت سکوتش. الرحمن الرحیم‌... به نقش‌های درهم و ردیف‌های آجری‌اش. به انبوه زره و خود و شمشیر و سپری که پای دیوار انتظار روز موعود را می‌کشند. ایاک نعبد... پشته‌ای از آهن که بوی سرد زنگار می‌دهد. بوی گرم صمغ. گویا سال‌هاست که بر تن مجاهدی ننشسته‌اند، گرد جنگی به خود ندیده‌اند. این‌سو بویی عتیق در سرم می‌پیچد. بویی مجهول، زنده؛ و لا‌الضالین...

مشرف شوید. خوف نکنید!

سایه‌های بلند و کشدار بالای سرمان طواف می‌کنند. چشم، آن‌ها را دنبال می‌کند. نور هم پرده روی دیوار رنگ می‌گیرد، بزرگ است. زنده و رنگارنگ و شلوغ است. سرتاسر دیوار را پوشانده. پاهایم سستی می‌کند. زانوهایم تاب این سنگینی را ندارد. بوی صمغ می‌دهد. این‌طرف، خیمه‌های سبز و سپید است. کشته‌هایی که در پیشانی‌شان نور است جلوی خیمه‌ها در یک صف بر زمین خوابیده‌اند. زانو می‌زنم. محمد‌علی، صورت به صورت پرده، بر بالین کشته‌ها زانو زده است. صورتشان را نوازش می‌کند. سرش را پیش می‌آورد. تک‌تکشان را صدا می‌کند. با نام و کنیه و سلام. انگار می‌خواهد از خواب بیدارشان کند. می‌خواهد بگوید بلند شوید، مگر نمی‌بینید امام را که یکه و تنها در میان نقش ایستاده است. زن‌ها شیون و شین می‌کنند. بچه‌ها به چادر مادر‌ها پناه برده‌اند. امام میان پرده ایستاده، آرام و باوقار. نمی‌توان به هیبتش خیره شد. سرش میان دایره نور است.

انتهای پیام /