سه‌شنبه 6 آذر 1403

مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم

مادر شهید بیگلو می گوید: یک شب خواب دیدم دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر (ع) در بغلم گذاشتند و گفتند: بگیر او پسرت هست.

- اخبار فرهنگی -

گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم- زهرا بختیاری: وقتی کسی را خیلی دوست داشته باشیم برایش در دعاهایمان آرزوی سلامتی می کنیم. اما اگر بیشتر بخواهیم علاقه مان را نشان دهیم می‌گوییم خدا عاقبتت را بخیر کند. شاید اهمیت این دعا وقتی خود را نشان دهد که در اطرافمان گذشت و حال کسانی را می‌بینبم که در زندگی تغییر زیادی کرده‌اند. در یک سال گذشته و از وقتی که با یک دروغ اغتشاشاتی در جامعه ایجاد شد این موضوع بیشتر خود را نشان داد. حتی در میان افراد مشهور بودند کسانی که سال گذشته در صفحات مجازی خود با دیگ نذری امام حسین (ع) عکس یادگاری می‌انداختند، حالا امسال در این فضای غبارآلود فتنه، چنان راه را گم کرده اند که مردم را حتی از پوشین لباس مشکی هم نهی می‌کنند.

«علی اصغر قورت بیگلو» اگر بود باید امسال تولد 20 سالگی‌اش را جشن می‌گرفت اما شب 20 شهریور 1401 توسط همین اغتشاش گران با چند گلوله به شهادت رسید و در ابتدای جوانی عاقبت به خیر شد. خون او درست در جایی به زمین ریخت که چند شب قبل این پسر جوان برای کمک به نیازمندان رفته بود آن هم در گمنامی کامل بدون عکس و فیلم گرفتن از خودش. هر چند قاتلان او هنوز دستگیر نشدند اما بی شک این بسیجی انقلاب اسلامی خونش پایمال نخواهد شد. مادر علی اصغر در شبی که منتسب به نام حضرت علی اصغر (ع) است با ما به گفت و گو نشست و از پسر خود اینگونه روایت کرد:

*نمی خواهم اسم پسرم را علی اصغر بگذارم!

من معصومه قورت بیگلو هستم. سال 56 در استان البرز متولد شدم. بعد از ازدواج با پسرعمویم خدا به ما دو فرزند داد. هانیه متولد 71 که در 15 سالگی او را به دنیا آوردم و علی اصغر که 25 ساله بودم به دنیا آمد و سال گذشته پرپر شد.

سه ماه علی اصغر را باردار بودم اما هنوز نمی‌دانستم. تا اینکه یک شب منزل مادر خوابیدم و خواب دیدم دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر (ع) برایم آوردند و گذاشتند در بغلم. گفتند: بگیر او علی اصغر پسرت هست. در همان عالم خواب به آنها گفتم دوست ندارم اسم پسرم این باشد. با خودم فکر کرده بودم اگر روزی خدا به من پسر بدهد نامش را بگذارم مانی که به اسم هانیه بخورد. اما فرشته‌ها هیچ توجهی نکردند و رفتند. صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و نیت کردم اگر پسر دار شدم تا 6 سال دهه اول محرم و شب حضرت علی اصغر لباس ایشان را تنش کنم.

اتفاقا یکی از همسایه‌ها هم به من گفته بود معصومه خانم بارداری؟ گفتم نه اصلا! گفت ولی هم بارداری هم بچه‌ات پسر است. خلاصه آزمایش دادم و فهمیدم بله درسته من 3 ماهم هست. وقتی فهمیدم باردارم دائم با وضو بودم و هر روز قرآن می‌خواندم. در این مدت از هیچ کسی چیزی نگرفتم بخورم چون شنیده بودم لقمه روی بچه خیلی موثر است.

وقتی علی اصغر 16 روزه بود و او را در گهواره بردم مقابل امامزاده‌ای در استان البرز، همان بچه‌ای بود که فرشته ها به من داده بودند. جالب است من در دوران حاملگی سوریه هم رفتم. روز سه شنبه یک ربع به سه بعد از ظهر 6 اسفند سال 81 درد زایمان مرا گرفت و او را به دنیا آوردم در حالی که باران می‌بارید.

*می‌خواستم بچه‌ام را سقط کنم

چون در سن کم فرزند اولم را به دنیا آورده بودم خیلی سختی کشیدم و مشکل داشتم برای همین دیگر دلم بچه نمی‌خواست حتی دکتر هم رفتم که بچه دار نشوم. هر چند همسرم عاشق بچه بود. با خودم فکر کرده بودم اگر خدا دوباره به من بچه بده حتما او را سقط می‌کنم. یادم هست وقتی علی اصغر به دنیا آمد نمی‌توانست گریه کند و پرستارها نگران به او می‌رسیدند. همانجا گفتم خدایا غلط کردم. من می‌خواستم این بچه را بندازم؟ خدایا غلط کردم. اسم او را هم می‌گذارم علی اصغر، فقط سالم بماند. یکی از پرستارها آمد گفت خانم بیگلو گروه خون پسرت آ - منفی هست. گفتم چقدر عجیب چون گروه خونی پدرش آ - مثبت است. گفت خدا خیلی رحم کرده چون با همسرت پسرعمو دختر عمو هستین اگر گروه خونی بچه با پدر یکی می شد حتما عقب مانده دنیا می آمد. دوباره خدا را شکر کردم.

*یا حضرت رقیه (س) من بچه ام را از تو می‌خواهم

علی اصغر بسیار بچه مظلومی بود. حتی وقتی مریض هم می‌شد کم گریه می‌کرد. همین باعث می‌شد من به حالش اشک بریزم. می‌گفتم مادرت بمیرد تو چرا اینقدر مظلومی؟ وقتی رفت مدرسه در کلاس اول خانوادگی رفتیم سوریه. گفتم پسرم این بار دوم است که تو به سوریه می‌آیی. رفته بودیم حرم حضرت رقیه (س) زیارت که او گم شد. به پدرم گفتم اگر پیدایش نکنم چه؟ چطور برگردم ایران؟ رو کردم حرم خانم و گفتم: یا حضرت رقیه (س) من بچه ام را از تو می‌خواهم. چند دقیقه بعد دیدم علی اصغر کنار یک فروشنده لوازم اسباب بازی ایستاده. بمیرم برایش.

*وقتی شهید حججی را دید گفت دلم می‌خواهد بروم سوریه

حدود چهار سال پیش تنهایی رفت اربعین. سال قبل قول داد امسال مرا حتما با خودش ببرد اربعین که نشد. علی اصغر بچه پاکی بود و فکر می کنم اگر مادر و پدر به نانی که به بچه می دهند دقت کنند و حلال و حرام را رعایت کنند فرزند خوبی خواهند داشت. خصوصاً وقتی در شکم مادر است، خیلی مهمه مادر چه می‌کند. یادم هست وقتی شهید حججی شهید شد هنوز نوجوان بود. گفت مادر دلم می خواهد تفنگ بردارم و همه داعشی‌ها را بکشم. گفتم پسرم تو هنوز خیلی کوچکی برای این کار.

*ببین علی اصغر! من اجازه نمی دهم هیچ کجا بروی

یکم بزرگتر شد یک روز آمد گفت: مامان من می‌خواهم بروم مدافع حرم شوم. گفتم: ببین علی اصغر! من اجازه نمی‌دهم هیچ کجا بروی. حتی سربازی. تو یکی یکدانه من هستی. علاقه ما به هم واقعاً عجیب بود. علی اصغر همه کس من بود. دوستم، هم صحبتم رفیقم و... بود. هر خریدی داشتم او را با خودم می بردم.

یک روز دیگر آمد نام یک شهید را آورد و گفت ممان فلان شهید هم تک پسر بوده اما خانواده‌اش به او اجازه دادند برود. با حالت شوخی گفتم: مادرش دیوانه بوده که اجازه داده من نمی‌گذارم بروی چون واقعا دق می‌کنم. علی تو نباشی من می‌میرم.

«رضا» نقش بازی کرد تا عاقبت بخیر شود + فیلم

*خبر بد علی اصغر برای مادرش

وقتی رفت کربلا هم کنار مزار شهید هادی ذوالفقاری برایم عکس انداخت. پرسیدم او کیست؟ گفت یک ایرانی که در سامرا شهید شده. گفتم: او را چطور پیدا کردی؟ گفت: همینطوری شد. البته علی به واسطه دو دایی من شهیدان محمد ساروخانی که در کرج دفن است و رضا ساروخانی که در قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهرا دفن است با روحیه شهدا آشنا بود و با هم زیاد به گلزار می رفتیم. اتفاقاً آخرین بار رحلت امام به گلزار شهدا رفت. همیشه با ناراحتی می‌گفت: مامان مگه من بچه هستم اجازه نمی‌دهی حتی سربازی بروم؟ می‌گفتم: عزیز دلم دست خودم نیست. با او سفارش کرده بودم باید اینقدر درس بخواند تا پدرش 60 ساله شود و او را معاف کنند. یک روز آمد گفت مامان یک خبر بد دارم. قانون عوض شد و باباها باید 70 ساله شوند. گفتم عیب نداره هرجا بروی ما هم خانه را می آوریم همان جا.

*مامان بهت افتخار می‌کنم

یکبار رفتیم گوهردشت کرج. دست انداخته بود کمر من و راه می آمد. گفتم علی اصغر بعضی از بچه‌های هم سن و سال تو دوست ندارند کنار یک زن چادری راه بروند. تو خجالت نمی‌کشی؟ گفت: مامان من به تو افتخار می‌کنم. من هم امروز به پسرم افتخار می‌کنم که در سن 19 سالگی هم مظلوم بود هم دست مردم را می‌گرفت. 30 شهریور سال 1401 خون علی اصغر در جایی ریخته شد که چند وقت قبل ماشین را همانجا پارک کرده بودیم تا بسته ارزاق به دست نیازمندان برسانیم. با خودم گفتم مادرت بمیرد. خونت جایی ریخت که دست فقرا را گرفتی.

*هیچوقت ندیدم درس بخواند اما همیشه شاگرد اول بود

همه در محل پسر مرا می‌شناختند. بچه شر یا اهل دعوا نبود. علاقه‌اش ورزش بود. هیچوقت ندیدم درس بخواند اما همیشه شاگرد اول بود. در کارهای جهادی کنارم بود. یادم می‌آید بعضی از دوستانش در مورد بسیجی‌ها حرف خوبی نزده بودند که علی اصغر گفته بود بسیجی یعنی کمک کردن به نیازمندان. شما بیایید بسیجی خوب باشید.

.

* آن شب که تیر به گلویش اصابت کرد راز این فرق داشتن را فهمیدم

آن شبی که خیابان شلوغ شده بود علی اصغر وارد کوچه بن بست شده بود و تیر به او اصابت کرده بود. زیر گلوی علی اصغر یک برآمدگی داشت که با همه فرق می‌کرد. آن شب که تیر به گلویش اصابت کرد راز این فرق داشتن را فهمیدم. وقتی در بیمارستان دیدمش گفتم پسرم علی اصغر امام حسین (ع) شش ماه بود با تیر سه شعبه شهید شد. گلویش را بوسیدم و گفتم هدیه‌ات کردم به همان طفل شش ماهه و با اینکه بدن پسر من پر از تیر بود دیگر به جای دیگر توجه نکردم.

*دوستش زنگ زد گفت خاله علی اصغر تیر خورده

آن شب باشگاه داشت. ساعت 5 و نیم من داشتم می رفتم مسجد. او هم روی مبل دراز کشیده بود. بعد چنان خداحافظی ای کرد که عجیب بود. البته آن لحظه نفهمیدم چرا اینطو ری خداحافظی کرد. شب شنیدم حیدرآباد خیلی شلوغ شده است. نگران شدم گفتم خدایا همه بچه ها را محافظت کن. به من گفته بود بالافاصله از باشگاه برمی‌گردم خانه. باز دلم شور زد. چون گوشی‌اش آنتن نمی‌داد به دوستش زنگ زدم و با علی اصغر صحبت کردم و تأکید کردم مراقب خودش باشد. ساعت 8 گوشی من زنگ خورد. دوستش زنگ زد گفت خاله علی اصغر تیر خورده. نفهمیدم چطور خودم را به او رساندم. چون فکر می کردم با ساچمه پلاستیکی تیر خورده گفتم حتما زنده می ماند اما او را اغتشاشگران کشتند. حرمله ها باز تاریخ را تکرار کردند.

*لباسم فدای سر امام حسین (ع)

علی اصغر بچه هییتی بود. دو تا زنجیر داشت و در ایام محرم آنقدر سینه زنی و زنجیر زنی می کرد که بدنش زخم می شد. حتی یک لباس داشت که از محصولات آدیداس بود. علی اصغر خیلی به آن علاقه داشت. حتی به خاطر همین زنجیر زنی لباسش خراب شد. گفتم علی اصغر این لباسی که اینقدر دوستداری اینجوری شد. گفت فدای سر امام حسین (ع). امام حسین برای خانواده ما همیشگی است. الان پسر گلم در بهشت سکینه دفن است.

مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم 2
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم 3
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم 4
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم 5
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین (ع) کردم 6