مصطفی صدرزاده چگونه شهید شد؟+ فیلم
سردار سلیمانی میگوید: «جوانی را دیدم شلواری با مد جدید پوشیده بود. گفت من میتوانم مدافع حرم باشم. میدانم مرا نمیپذیرید اما من دوست صدرزاده هستم.»
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، حاج قاسم سلیمانی بارها در مورد جوانی صحبت کرد که خودش را افغانستانی جا زده بود تا به سوریه برود برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) اما بعد این جنگ بود که اجازه نداد او برگردد. مردی که دوستانش از هر قشری در جامعه بودند حتی جوانانی که ظاهرشان خیلی شبیه انقلابی ها نبود. سردار سلیمانی در یکی از سخنرانی هایش می گوید: «از هواپیما پیاده شدم، جوانی را دیدم که شلواری با مد جدید پوشیده بود که معمولان پاره هستن. گفت من هم می توانم مدافع حرم باشم. می دانم مرا نمی پذیرید اما می دانید من دوست چه کسی هستم؟ من دوست مصطفی صدرزاده ام.»
مصطفی صدرزاده نامی است که ممکن است تا به حال نشنیده باشید. جوانی که در شهریار یک زندگی معمولی داشت و سعی می کرد در هر موقعیتی شهید زندگی کند. مصطفی همیشه جان خود را مدیون حضرت عباس (ع) می دانست زیرا وقتی خیلی کوچک بود در یک حادثه ای مرگ می آید تا او را در آغوش بگیرد اما نذر مادر و دعایش برای پسر نحیف خود کارساز می شود و جانی دوباره می گیرد. مادر شهید صدرزاده در دیداری که با رهبر معظم انقلاب اسلامی داشت اینطور ماجرا را تعریف می کند: «مصطفی تقریبا 3 سالش بود. روز تاسوعا در روضه نشسته بودم که مصطفی جلو در با موتور تصادف کرد و گفتند که از دنیا رفته است. من همینطور که جلوی کتیبه های حضرت عباس (ع) نشسته بودم، گفتم یا حضرت ابوالفضل فرزندم را نذرتان کردم، نگهش دارید تا سرباز شما باشد. مصطفی در آن حادثه که قبل از اذان ظهر روز تاسوعا پیش آمده بود، زنده ماند.»
تا اینکه جنگ سوریه پیش آمد و می رفت تا حرم حضرت زینب (س) توسط تکفیری ها هتک حرمت شود. مصطفی چطور باید می نشست و شاهد تکرار تلخ تاریخ می شد؟ او خود را مدیون خاندان پیامبر (ص) و حضرت ابوالفضل (ع) می دانست و با روحیه لوتی گری او بی معرفتی بود اگر لطفشان را بی جواب می گذاشت. به هر دری زد تا بالاخره خود را همراه لشکر فاطمیون به سوریه رساند.
مصطفی چاره ای نداشت جز اینکه افغانستانی شود
برای اینکه با فاطمیون همراه شود باید خود را به مشهد می رساند تا مقدمات این کار را فراهم کند. همسرش می گوید: «زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم. برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد. آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.»
سوسول بازی در خط مقدم جنگ ممنوع!اولین دیدار مصطفی صدرزاده با حاج قاسم
وقتی شهید صدرزاده به سوریه رفت به قدری از خود رشادت و زکاوت جنگیدن نشان داد که سریع شد فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون. او به قدری در کارش جدی بود که سردار سلیمانی را عاشق خود کرده بود. همسرش خاطره اولین دیدار مصطفی و حاج قاسم را اینطور روایت می کند: «مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچهها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است. بعدها تعریف کرد: وقتی از عملیات برگشتیم خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
حضرت ابوالفضل (ع) یکبار دیگر به مصطفی عنایت کرد و نگذاشت جهاد او بی جواب بماند. مصطفی بهترین روزهای جوانی اش را به دفاع از حرم خواهر او پرداخته بود و حالا در شب تاسوعای سال 94 آنطور برای مصطفی رقم خورد که تا ابد زنده شود و از درگاه حضرت حق روزی بخورد.
آنچه در ادامه خواهید دید روایتی است از نحوه و محل شهادت مصطفی صدرزاده که رهبر انقلاب اسلامی نیز در 14خرداد امسال یادش کرد.