ناگفته هایی از شب حمله بوش به کابل / شباهت های باور نکردنی میان لیدر اصلاحات و اشرف غنی!
سربازان آمریکایی و انگلیسی گربههای کابل را با خود سوار هواپیما کرده و بردند؛ اما مقامات دولتی و لیبرالها را پیش طالبان جا گذاشتند!
سرویس سیاست مشرق- ساعت به هشت صبح نرسیده است، مقامات سوری یکبهیک به محل ملاقات میان دو رئیسجمهور واردشده و پشت میز صبحانه مینشینند. اما هنوز از مقامات ایرانی در لابی هتل خبری نیست. بشار اسد به ساعت خودش نگاهی انداخته و مشغول صرف صبحانه میشود. به ناگهان درب کریدور بازشده و خاتمی با همراهی چند دیپلمات وزارت خارجه و تیم همراهش وارد سالن میشود. اسد از پشت میز بلند شده و به استقبال رئیسجمهور وقت میرود.
تیم سوری متوجه دلهره و اضطراب شدید در چهره خاتمی شده است. اسد با نگاهی نافذ رو به همتای خود میگوید: آقای رئیس به نظر شب بدی داشتهاند؟ خاتمی کمی مکث کرده و سرش را پایین انداخته و میگوید: خسته هستم امیدوارم تأخیر ما دوستان را ناراحت نکرده باشد. اسد با لبخند پاسخ میدهد: در خاورمیانه ما به این تأخیر کردنها عادت داریم. دوباره رئیسجمهور سوریه رشته کلام را در دست گرفته و ادامه میدهد: به نظرم شما کمی نگران هستید؛ اتفاق خاصی افتاده است؟
خاتمی با کمی تعلل میگوید: «شب گذشته با آقای ژاک شیراک صحبت کردم، او گفت آمریکاییها ظرف دو یا سه روز آینده به ایران حمله میکنند» درحالیکه لقمه صبحانه در دست اسد چنددقیقهای مانده او هاج و واج به خاتمی خیره میشود و میگوید: «این خبر کذب است، ما در مراکز امنیتی خود اطلاع دقیق داریم که عملیات آمریکا به ایران کشیده نمیشود».
خاتمی با قطع کردن سخنان بشار میگوید، شیراک خودش به من گفت که آمریکا از ما خواسته اجازه پرواز بمبافکنهایش از آسمان فرانسه را بدهیم! اسد دوباره به خاتمی پاسخ میدهد: آنها این دیوانگی را انجام نخواهند داد. تهران کابل نیست که ژنرال آمریکایی به آن گوشه چشمی داشته باشد*. پیش بینی های اسد مثل یک ساعت سوئیسی دقیق بود؛ آمریکایی ها در سال 2001 حتی یک لحظه نیز هوس جنگ با ایران به سرشان نزده بود.
واقعیت آن بود که در تهران جز سران دولت اصلاحات و چند دیپلمات وزارت خارجه، کسی نگران جنگ با آمریکاییها نبود. فرماندهان نیروی مسلح ایران بهخوبی میدانستند که اگر آمریکاییها قطار جنگ را به سمت ایران بکشند، سربازان آنها دیگر خواب رفتن به خانه را خواهند دید و خلیجفارس به گورستان همیشگی آنها تبدیل میشود.
این پیشبینی خیلی زود محقق گردیده و فردای تلفن شیراک به خاتمی؛ جورج بوش در میان افسران نیروی دریایی در پنسیلوانیا نطق هلمنمبارز برای مردم منطقه خوانده اما مشخص میشود آمریکاییها همانطور که فرماندهان عالیرتبه ایران پیشبینی کرده بودند، هیچ برنامهای برای حمله به ایران نداشته است. این روایت یک خبرنگار اصلاحطلب از آن روزهای پراسترس دولت اصلاحات است.
دیدار رئیس جمهور اصلاحات با رئیس جمهور سوریه
در مسیر تندباد!
دو روز قبل از سفر بشار اسد به تهران روزنامه زنجیرهای صبح امروز نزدیک به اصلاحطلبان تندرو در سرمقالهاش نوشته است: ارتباط با سوریه بهاندازه ارتباط با اروپاییها به سود ایران نیست و بهتر است بهجای وقت تلف کردن در منطقه با غرب اعتمادسازی شود. این روزنامه در ادامه نوشته بود: بیایید واقعیت را ببینیم؛ آمدن اسد به تهران چقدر دلار برای ایران می آورد و رفتن به قلب اروپا چه مواهبی در خود دارد!
خاتمیها برای این اعتمادسازی سنگ تمام گذاشته بود. او یک روز تور اروپایی و دیدار با کشورهای غربی میگذاشت و برای سناتورهای دموکرات پیغام فدایت شوم ارسال میکرد و روز دیگر با شعارهایی چون «گفتوگوی تمدنها» سیگنال مثبت به بوش داده و راه خود را از مقاومت منطقه جدا میکرد. اما چه اتفاقی افتاد که در شب حادثه این اروپاییهای کروات زده و پشت میز مذاکره پشت خاتمی را خالی کرده و او را تهدید به حمله نظامی کردند؟ واقعیت ماجرا آن بود که برای غربیها خاتمی و دولت اصلاحطلب او تنها ابزاری برای نرمالسازی و تضعیف قدرت نیروی مسلح ایران بود.
بعدها مشخص شد آن مذاکره تلفنی؛ تنها بلوف سیاسی برای کشاندن تهران به سر میز مذاکره بوده است. اما آن گفتوگوی پنجاهوپنج دقیقهای میان خاتمی و شیراک نشان داد که اصلاحطلبان در ایجاد ارتباط با غرب به تندباد تکیه دادهاند. دولت اصلاحات باور کرده بود که اروپاییها میتوانند امنیت ایران را تضمین کرده و تهران با کمترین هزینه ممکن عضو خانواده تجارت جهانی شود. تلفن شیراک به خاتمی آن آرزو را تبدیل به سراب کرد.
البته لیبرالهای مستقر در تهران از آن شب سخت و طولانی درس عبرت نگرفته و یک دهه بعد با شعار «ارتباط با کدخدا» معیشت و زندگی مردم را به یک توافق نیمبند گره زدند. عجیب آنکه دوباره آمریکاییها پشت اصلاحطلبان و میانهروها را خالی کرده و با گذاشتن چند شرط بر سر معامله موشکی و خلع سلاح مقاومت منطقهای آنها را به حال خود رها کردند.
دست روزگار آن بود که تاریخ برای اصلاحطلبان به تراژیک ترین حالت ممکن تکرار شود. روزنامه جامعه فردا که 20 سال بعد از صبح نو جایگزین آن گروه افراطی شده بود در شب مذاکرات روحانی در نیویورک در سرمقالهاش نوشته بود: بهتر است دیپلماسی را یاد بگیریم، گاهی لازم است اسلحه را بر دوش گذاشته و با غربیها دست رفاقت بدهیم! اشاره نویسنده روزنامه بر آن بود که با ترامپ مذاکره کرده و با تعارف زدن توان دفاعی خود به آنها چند امتیاز اقتصادی از او بگیریم. مدتی بعد ظریف در یک فایل صوتی ادعا کرد که میدان مانع از آن شده است که این واقعه روی دهد! این سادهلوحی تحت تأثیر شبکه نفوذ چنان جدی بود که 100 اصلاحطلب در نامهای خواستار مذاکره رسمی ایران با جنایتکارترین دولت تاریخ در آمریکا شوند.
اشرف غنی؛ خاتمی و رفقا: یک سرنوشت، یکراه حل
روایت است دو ماه قبل از تصرف کابل توسط طالبان ژنرال آستین میلر فرمانده نیروهای آمریکایی در افغانستان نزد اشرف غنی رفته و به او گفته است طالبان پشت درهای شهر است و بهتر است نیروهای مسلح خود را آماده یک جنگ کنید؛ رئیسجمهور فراری افغانستان در پاسخ گفته است؛ شما اشتباه میکنید طالبان هیچگاه به کابل نمی رسد، بهتر است باهم بر سر طرح دیجیتال کردن اقتصاد افغانستان بحث کنیم. میلر پسازآن دیدار در قطر با نماینده طالبان بر سر نحوه خروج آمریکاییها از افغانستان مذاکره کرده است!
اشرف غنی دچار چنان توهمی از میزان اعتماد به آمریکاییها گردیده بود، که حتی به ذهنش خطور نمیکرد که پشتش به این سادگیها خالی شود. مشاور او تا یک هفته قبل از فرار از کابل در توییتر خود نوشته می نوشت: مردم کابل تشویش نکنید؛ آمریکاییها با ما هستند. او غافل از آن بود که سربازان آمریکایی گربههای شهر را با خود میبرند؛ اما مقامات افغانستانی را خیر!
سرنوشت این روزهای اشرف غنی در امارات و خاتمی در تهران بیشباهت به هم نیست، یکی در خیال خود گمان میکرد که سرباز آمریکایی برای حفظ دولت او حاضر است؛ بجنگد و دیگری در توهم آن بود که با نوشتن یک بیانیه و طلب امداد از جامعه جهانی میتواند در برابر تحریک طالبان ایستادگی کند. هر دو گمان میکردند که میتوان با تکیهبر غربیها پیشرفت کرد و به دروازههای اقتصاد بینالمللی رسیده و امنیت را از آنها خرید. خاتمی؛ اشرف غنی و سایر لیبرالهای وا داده در خاورمیانه با فرستادن پالسهای تسلیم هم در آزمون میدان شکستخوردهاند و همبازی دیپلماتیک با غربیها را نیاموختهاند. البته تفاوت خاتمی با غنی آن است که دومی اینقدر خوششانس نبود که زیر سایه امنیت نیروی مسلح بتواند در دفتر کارش بیانیه امضا کند!