نظرات فیلسوف نروژی درباره جامعه آزاد و انتخاب اجباری درد
آرنه یوهان وتلسن معتقد است جامعه آزاد غربی در باطن مبتلا به استبداد شدیدی است که دردورنج زیادی را به واسطه ابزارهایی چون جراحی زیبایی، صنعت مد، سلبریتیها به روح و روان مردمش تحمیل میکند.
آرنه یوهان وتلسن معتقد است جامعه آزاد غربی در باطن مبتلا به استبداد شدیدی است که دردورنج زیادی را به واسطه ابزارهایی چون جراحی زیبایی، صنعت مد، سلبریتیها به روح و روان مردمش تحمیل میکند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _صادق وفایی: آرنه یوهان وتلسن نویسنده و استاد نروژی فلسفه، کتابی با نام «فلسفه درد» دارد که مطالبی در حوزههای فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی را در خود جا داده و ترجمه فارسی محمد کریمی از آن، مردادماه سال گذشته توسط نشر نو به بازار نشر کشور آمد. نویسنده کتاب مورد اشاره، در فرازهایی از ایناثر، درباره درد در ابعاد شخصی نوشته و در فرازهای دیگر، درباره حضور درد در اجتماع انسانی و نقش فرهنگ در درمان ایندرد بحث کرده است.
بخشها و فرازهایی از کتاب «فلسفه درد» که آرنه یوهان وتلسن در آنها درباره وجوه اجتماعی و جمعی درد صحبت کرده، در حکم نیشتری بر پیکر جامعه غربی و سرمایهداری امروز هستند. در مطلبی که در ادامه میآید، قصد داریم همینفرازهای «فلسفه درد» را مرور و تحلیل کنیم و در مقالهای که بهعنوان قسمت دوم اینمطلب منتشر میشود، درد جسمی، درد روانی را نزد اینفیلسوف و همچنین وجوه روانشناسانه درد شخصی انسانها را در کتاب مذکور مورد بررسی قرار دهیم.
آرنه یوهان وتلسن در کتاب خود، درد را به دو گونه روانی و جسمی تقسیم میکند و در صفحات آغازین، در پی تعریف درد جسمی و مفهوم شکنجه، و سپس سراغ تشریح درد روانی میرود. مفهوم مهمی هم که از پی بحث درد روانی مطرح میکند، انتقال ایننوع درد است؛ اینکه درد روانی میتواند به خود فرد یا به جامعه و دیگران منتقل شود. او به پدیدههای مختلف و منفی امروز جامعه نئولیبرالیسمی پرداخته و بهنوعی به آنها میتازد. آزادی ظاهری جامعه امروز غرب را هم یک استبداد میداند که نهتنها منفعتی برای انسانها ندارد بلکه بیشتر باعث درد و رنج است. بهعنوان مثال، او افسردگی را وجه منفی اقتداری میخواند که انسان به واسطه تمدن و مدرنیسم به دست آورده است. انسان افسرده امروز، از نظر اینفیلسوف کسی نیست که از نظر اخلاقی مرتکب خطا شده بلکه کسی است که بهخاطر حضور و وجود امکانات بیش از حد، از کنشگری ناتوان شده است.
پیشتر در مقالات دیگری، دو کتاب «فلسفه ملال» و «فلسفه تنهایی» را از لارس اسونسن فیلسوف دیگر نروژی، را مورد بررسی قرار دادهایم که در پیوندهای: «چرا بشر امروز ملول و چرا مد نشانه بیمعنایی است؟» و «تلاش برای ارائه تصویرفلسفی از تنهایی / تنهایی مربوط به مدرنیته نیست» قابل دسترسی و مطالعهاند.
* مقدمه بحث؛ شکست فرهنگ در مدیریت درد روانی
نهمین فصل «فلسفه درد» درباره مساله فرهنگ و درد است. عنوانش هم «نقش فرهنگ در نحوه مواجهه با درد» است که نویسنده در آن، به اینمساله اشاره کرده که فرهنگ در اینکه افراد چگونه از سطح انتقال درد روانی به سطح دگرگونسازی درد روانی برسند، اهمیتی حیاتی دارد. او به مفهوم مهم «فرایند نمادپردازی امر آسیبزاد و دردناک» اشاره کرده و میگویند فرهنگ اینفرایند را پردازش میکند. یعنی به بیان سادهتر با فرهنگ میشود فشاری را که از درون فرد، در پی برونریزی است، مدیریت کرد. یوهان وتلسن میگوید دگرگونسازی و پردازش درد روانی به کمک فرمهای نمادین، به اینمعناست که فرد مجال پیدا کند به فشار درونی تحملناپذیر خود فرم بدهد، آن را به زبان بیاورد و از آن تصاویری خلق کند. چون اگر ریشه درد و فشار روانی نتواند وارد قلمرو نمادپردازی و ارتباطات اجتماعی شود، باعث درد و رنج شدیدی میشود و تنش درونی خطرناکی را موجب میشود که یا به درون یا بیرون جهتگیری میکند. جهتگیری اینتنش به درون، باعث خودآزاری و به بیرون، باعث تخریب دیگران یا دیگر آزاری میشود.
آرنه یوهان وتلسن در یازدهمینفصل ایناثر (وقتی درد بازتولید میشود و به نمایش درمیآید: خشونت در فرهنگ) در پی اثبات اینمدعاست که فرهنگ مسلط بر جوامع امروزی بشر، در وظیفهای که پیشتر در فصلهای گذشته تشریح کرده، (یعنی نمادسازی و انتقال صحیح) ناکام مانده است. او میگوید یکی از دلایل اینناکامی، این است که غالب چیزهایی که در فضای عمومی نمادهای مشترک ارائه میشوند، بیش از حد شبیه امور آسیبزا و منفیای هستند که به شکل فیزیکی و ملموس اعمال میشوند. و هنگامی که بازنماییها بیش از اندازه به نسخه واقعیشان شباهت داشته باشند _ یعنی همانچیزهایی باشند که مبنای نیاز فرد به تسکیناند _ نمیتوانند نقش تسکینبخش خود را ایفا کنند.
شاید اینبحث کمی انتزاعی و غیرقابل فهم باشد. بههمیندلیل هم نویسنده از مثالی در عالم سینما بهره برده است. او یکی از نمونههای اینوضعیت را در صنعت سینما و ژانرهای آن، بهویژه ژانر عامهپسند آمریکایی جستجو کرده و میگوید در اینفرهنگ عامهپسند، شخصیت و کاراکتر خونآشام، بیش از آنکه تصویری از شیطان باشد، تصویری از مفهوم شر است. در حالیکه مقوله شر، فقط در تقابل و جنگ همیشگی با خیر است که معنا دارد؛ یعنی در جهانی که نیروهای خیر و شر بهیکاندازه، واقعی باشند. اما فیلمهای خشن آمریکایی، مثل نوعی دستورالعمل میمانند و کارکردشان اینگونه است که خونآشام را نمادی از مقوله شر نشان بدهند در حالی که خیری مقابلش وجود ندارد.
* دگرگونی بلوغ جوانان؛ وارونگی جایگاه تجربه دستاول و دوم
یکی از بحثهای مهم آرنه یوهان وتلسن درباره شکست فرهنگ در اجرای رسالت خود برای نمادسازی (بیان) درد در جامعه امروز بشر، «دگرگونی در فرایند رشد کودکان و نوجوانان» است که پژوهشگران آلمانی روی آن کار کردهاند و نویسنده کتاب هم اشاراتی به اینتحقیقات دارد. او با اشاره به تولیدات محتوایی امروز فضای مجازی و شبکههای تلویزیونی، میگوید در گذشتهای نهچندان دور، معمولا اینگونه بود که وقتی دو جوان میخواستند برای نخستینبار رابطه جنسی را با یکدیگر تجربه کنند، تازهکار محسوب میشدند و اطلاع چندانی از چندوچون اینرابطه نداشتند؛ چه برسد به جزئیاتش. حرف کلی آرنه یوهان وتلسن این است که دو جوان موردنظر، پیش از آنکه «خودشان» رابطه جنسی را تجربه کنند، اطلاعی از این نداشتند که بناست چهاتفاقی در رابطهشان بیافتد. در نتیجه در اینکار، تجربهای دستاول به دست میآوردند. اینفیلسوف نروژی میگوید در آنگذشته نهچندان دور، در زمینه امور عاطفی، روانشناختی و اجتماعی، خود شخص باید تجربه دستاول به دست میآورد تا تصوری دقیق از اینکارها پیدا کند.
در نتیجه شرایط امروز، یعنی شرایطی که دیگر مثل آن گذشته نهچندان دور نیست، فرد جوانی که میخواهد برای نخستینبار چیزی را تجربه کند، پیش از آندستاولیبودن، زندگیهای دور و درازی را بهعنوان دستاوردهای دیگران در اختیار دارد. چون از زمانی پیشتر، خواننده مجلاتی بوده که با تصاویر اروتیک، صریح و بیپرده، تجربیاتی را در اختیارش قرار دادهاند؛ همچنین تماشاگر برنامههای تلویزیونی، فیلمها، کلیپها و بازیهای ویدئویی بوده و در سایتهای اینترنتی پرسهزنی کرده استآرنه یوهان وتلسن میگوید در گذشته مورد اشارهاش، تجربه دست اول، مقام و جایگاه انکارناپذیری داشت و نخستین تجربه فرد، نقطه ورودش به جهانی تازه و ناشناخته محسوب میشد. اما امروز شرایط و توازن به هم ریخته و تجربیات دست دوم هستند که در اولویت اول قرار دارند و از تجربیات دست اول جلو زدهاند. اینگونه تجربیات، یعنی تجربیات دست دوم، از تجربیات و تصورات دیگران حاصل میشوند نه خود فرد. در نتیجه شرایط امروز، یعنی شرایطی که دیگر مثل آن گذشته نهچندان دور نیست، فرد جوانی که میخواهد برای نخستینبار چیزی را تجربه کند، پیش از آندستاولیبودن، زندگیهای دور و درازی را بهعنوان دستاوردهای دیگران در اختیار دارد. چون از زمانی پیشتر، خواننده مجلاتی بوده که با تصاویر اروتیک، صریح و بیپرده، تجربیاتی را در اختیارش قرار دادهاند؛ همچنین تماشاگر برنامههای تلویزیونی، فیلمها، کلیپها و بازیهای ویدئویی بوده و در سایتهای اینترنتی پرسهزنی کرده است. البته در شرایط اکنون، تجربه دست اول، معنای خود را دارد و میتواند فرد را زیر و رو کند، اما به تعبیر آرنه یوهان وتلسن، دیگر واجد آنوسعت و عمق گذشته نیست. بهعلاوه، اینتفاوت نیز با گذشته وجود دارد که تقریبا هر تجربه دست اول، نمونههایی دقیق، با جزئیات و از همهجهت قوی دارد که به شکل الگو و انتظارات فرد درمیآیند.
نویسنده «فلسفه درد» ایننکته را هم گوشزد میکند که چگونه مجلات پرمخاطب نوجوانان، طی چندسال گذشته تغییر رویه دادهاند و بیشتر از همه زمانها، شامل مطالب دقیق و واقعنما از رابطه جنسی هستند و با تیترهایی مثل «همهچیز در باب سکس» منتشر میشوند. او در اینباره مینویسد: «این نشان میدهد که تقدم و تاخر برعکس شده است و تجربه دستاول به سادگی ممکن است به نسخه بدل رنگ و رو رفتهای بدل شود، در حالی که تجربه دستدوم اصل محسوب میشود.» (صفحه 140)
* حد اعلای وارونگی در رئالیتی شوها و از بینرفتن حریم خصوصی
نمونه کاملتری که آرنه یوهان وتلسن برای وارونگی توازن بین تجربه دست اول و دست دوم مثال میزند، برنامههای واقعنمای تلویزیونی یا همان رئالیتی شو (Reality television) ها هستند که از سال 2000 در آمریکا رواج پیدا کردند و سپس به دیگر کشورهای جهان از جمله ایران سرایت پیدا کردند. ایننویسنده معتقد است وارونگی توازن اصلی بین تجربه دست اول و تجربه دست دوم در اینگونه برنامهها کاملتر از هر ژانر عامهپسند دیگری خود را نشان داده است. گرایش کلی اینبرنامهها هم متمایل به ایدههای بیش از پیش جسورانه، قوی و انگیزهبخشی است که بناست بهطور مداوم جایگزین ایدههای قبلی شوند؛ ایدههایی که به تعبیر نویسنده کتاب، بهسرعت رنگ میبازند، توان انگیزشی خود را از دست میدهند و ملالآور میشوند.
کنود ای. لاگستروپ (Knud E.Logstrup) فیلسوف دانمارکی درباره منطقه تخطیناپذیر اطراف هر انسان، مطالبی دارد که در اینفراز بحث، مورد استفاده نویسنده «فلسفه درد» قرار گرفتهاند. او میگوید اینمحدوده که فضایی حفاظتی را گرداگرد حریم درونی و حجبوحیا و شرمندگی احتمالی هر انسان میساخت، بهواسطه تولیداتی مثل همینرئالیتیشوها و تولیدات دیگری که به آنها اشاره کردیم، در حال نابودی تدریجی است. آرنه یوهان وتلسن هم مینویسد: «این منطقه به جای اینکه قلمرویی باشد که از بازنمایی آن (مثلا در تلویزیون) حذر کنند، به منطقه ای تبدیل شده که روی آن زوم کردهاند، و آن را به کانون توجهات و نقطه عطف رویدادهای واقعی تبدیل کردهاند، و از ما بینندگان نیز دعوت میشود که مستقیما به آن چشم بدوزیم.» (صفحه 140) و میگوید بههمیندلیل هم هست که اینگونه برنامههای تلویزیونی که بر سکس، خشونت و افراطهای گوناگون و فعالیتهای تابوشکن تمرکز دارند، بهسرعت در حال تبدیلشدن به سطحیترین مخرج مشترک رسانههای امروز هستند. چون در آنها، ببینده و مخاطب کنجکاو، از نزدیک به پدیدهها و اتفاقاتی خیره میشود که هنر و فرهنگ گذشته، صرفا در ساختار قصه و داستان، اشاره به آنها را مجاز میدانست. اما امروز با وجود دوربینهایی که همهجا حضور دارند، و همچنین با استفاده از پخش مستقیم که تاثیری زیاد بر مخاطب دارد، کنشهایی واقعی توسط افراد واقعی به تصویر کشیده میشوند؛ کسانی که دیگر نقش فرد دیگری را باز نمیکنند. بلکه خودشان واقعا کنشها را انجام میدهند. در اینگونه تولیدات، تجربههای دستاول یک شخص، همان تجربههای دستدوم جمع زیادی از مخاطبان یا بینندگان هستند.
این منطقه به جای اینکه قلمرویی باشد که از بازنمایی آن (مثلا در تلویزیون) حذر کنند، به منطقه ای تبدیل شده که روی آن زوم کردهاند، و آن را به کانون توجهات و نقطه عطف رویدادهای واقعی تبدیل کردهاند، و از ما بینندگان نیز دعوت میشود که مستقیما به آن چشم بدوزیم. بازیگر - شرکتکنندههای رئالیتیشوها یا همانبرنامههای واقعنما، نقطه مقابل داستانپردازی کلاسیک و شیوه بازنمایی نمادین آن هستند. چون نه به بازنمایی کنش میپردازند و نه تقلیدش میکنند. کارشان، اشاره به کنش هم نیست بلکه دقیقا خود کنش مورد نظر را انجام میدهند. کنایه آرنه یوهان وتلسن در اینزمینه این است که «دقیقا خود آن کنشها را انجام میدهند، بیآنکه از تکنیک متعارف فاصلهگذاری در هنر (برشت) استفاده کنند، یا از شیوه غیرمستقیم و جایگزینی بهره ببرند؛ در یک کلام، در اینجا هیچ میانجیای در کار نیست. آنچه نشان داده میشود و کسانی که (انجام) آن را نشان میدهند یکیاند، بهخوبی (یا به بدی) هرکس دیگر.» (صفحه 141)
نکته مهمی که نویسنده کتاب «فلسفه درد» در پی تذکر آن است، این است که چنیندوگانهها یا تمایزهایی در گذشته، مبتنی بر دوگانه امر خصوصی و امر عمومی یا امر پنهان و امر آشکار بود اما امروز اینتمایز تا حدی از بین رفته که میتوان آن را محو و نابود شده پنداشت. در اینشرایط، امر خصوصی نه از سر تصادف بلکه طبق نوعی منطق عامدانه و سیستماتیک، عمومی میشود.
* چرا کودکان غربی خشن بار میآیند؟
استیگ رونه لوفنس رئیس مرکز اطلاعات سازمان مراقبت از کودکان در نروژ (در سال 2004) گزارشی منتشر کرده که یکی از مواد بحث آرنه یوهان وتلسن درباره مساله وارونگی ارزشهای کودکان و نوجوانان امروز است. خیلی از جوانان غربی و به تبع آنها جوانان غیرغربی در سالهای اخیر دست به جنایات و بزهکاریهایی زدهاند که مورد پژوهش و تحقیق افرادی چون استیگ رونه لوفنس قرار گرفتهاند. رئیس مرکز اطلاعات سازمان مراقبت از کودکان نروژ در پژوهش خود به ایننتیجه رسید که پیام نهچندان غیرمستقیمی که کودکان و نوجوانان تحت تاثیرش قرار میگیرند این است که جامعه فرقی با جنگل ندارد و به هیچکس، بهویژه غریبهها، نمیتوان اعتماد کرد. همچنین بیاعتمادی شرط اصلی و انتظار همیشگیای است که باید طبق آن با دیگران رفتار کرد. اینپدیده با نام «سندروم دنیای بیرحم» چنینتصویری از جهان یعنی جهان بزرگسالان دارد؛ همانتصویری از جهان که نویسنده «فلسفه درد» میگوید در ذهن کودک دهساله معمولی آمریکایی پس از تماشای 8 هزار قتل بازسازیشده در تلویزیون به وجود میآید. در نتیجه برای چنینکودکی که بناست نوجوان و جوان شود، در مقابل سرخوردگی و هر مانع دیگری، خشونت یکواکنش طبیعی و ناگزیر است.
رئیس مرکز اطلاعات سازمان مراقبت از کودکان نروژ در پژوهش خود به ایننتیجه رسید که پیام نهچندان غیرمستقیمی که کودکان و نوجوانان تحت تاثیرش قرار میگیرند این است که جامعه فرقی با جنگل ندارد و به هیچکس، بهویژه غریبهها، نمیتوان اعتماد کرد. همچنین بیاعتمادی شرط اصلی و انتظار همیشگیای است که باید طبق آن با دیگران رفتار کردنوجوانانی که در آلمان یا نروژ به خاطر یکسیگار یا دزدی از منزل، دست به قتل میزنند، با همیننگاه بزرگ میشوند؛ نگاهی که خشونت فیزیکی را شیوه طبیعی و معمول مواجهه با اختلافاتشان با دیگران میداند. آرنه یوهان وتلسن در اینباره مینویسد: «بدین ترتیب بقای خود به والاترین ارزش تبدیل میشود، تنها هدف واقعی به حساب میآید، و همه ارزشهای اخلاقی همچون مراقبت، همدلی و احترام در برابر آن رنگ میبازد؛ هرچیز دیگر _و به تعبیر دقیقتر، هر کس دیگر_ صرفا وسیلهای برای رسیدن به اینهدف محسوب میشود. در بازیهای کامپیوتری نیز که امروزه بسیار محبوباند، دوباره شاهد همین اصل هستیم.» (صفحه 143)
پس کودکان غربی بهایندلیل، دست به خشونت میزنند و احساس پشیمانی نمیکنند. چون آموختهاند جهان اطراف یا دنیای بزرگسالان که بعدا قرار است دنیای اطراف خودشان باشد، ناامنی وجود دارد و برای تامین خواستههای خود، باید دیگری را کنار زد. آرنه یوهان وتلسن در کتاب خود، ایننگاه را «ایدئولوژی فردمحور کنونی» نامیده که به حفظ چارچوب سیاسی و اقتصادی بزرگی کمک میکند که موجب سرخوردگی، خشم و اعتراض مردم شده است. اینمردم سرخورده و خشمگین، از نظر او قربانیان «مدرنیزاسیون»، «عقلانیسازی» و «تعدیلات ساختاری» غیرشخصی شدهاند. او میگوید سرخوردگی اینقربانیان باعث تولید انرژیای میشود که یا علیه خود فرد جریان پیدا میکند یا به سمت کسانی که از نظر جایگاه اجتماعی، رتبه پایینتری دارند. چون بالادستانی که سررشته امور و کنترل اتفاقات را به دست دارند و در قلههای قدرت سیاسی و اقتصادی جهانیشدن نشستهاند، خیلی بالاتر از دسترس اینمردم خشمگین قرار دارند که ناچارند با سیاستگذاریهای آنها زندگی کنند. در نتیجه مردم عادی در اینجامعه فردمحور و رقابتی، بازندهاند.
دیگر محققی که نتایج تحقیقاتش در کتاب «فلسفه درد» مورد استفاده قرار گرفته، رگینا جنرال روزنامهنگار آلمانی است که بازه زمانی دو هفتهای را به پوشش جرم نوجوانان آلمانی ازجمله آدمکشیهای آنان اختصاص داد. اینروزنامهنگار در مسیر تحقیقات خود به ایننتیجه رسید که نوجوانان بزهکار، به این باور رسیدهاند که با اینجرمها میتوانند به شهرت برسند؛ جایگاهی که با فعالیتهای ساده و معمولی نمیتوان به آن رسید. برای آنها اصل این است که خودشان و زندگیشان در کانون توجه اکثریت جامعه قرار بگیرد؛ همانجامعهای که پیشتر، هیچعلاقه یا انگیزهای برای توجه به آنها نداشته است. نتیجهگیری دیگر رگینا جنرال این است که خلاف تصور عمومی که اتفاقاتی مثل قتل یا ضربوجرح، بدون پیشزمینه - مثلا به دلیل توهین و تحقیرهایی پیش از حادثه - رخ میدهند، تحقیقات بعدی پلیس معمولا نشان داده قاتلان نوجوان، ماهها و حتی سالها پیش از انجام عمل، کل فرایند کشتار و هویت و تعداد قربانیان را با جزئیات تمام بارها تصور کردهاند.
در آنآینده که بهزودی از راه میرسد، در فضای بحث و جدل، اینفرد بزرگسال است که باید در موضع دفاع باشد و کودک و نوجوان است که همیشه در جایگاه قربانی، از هرجهت مطمئن است از پشتیبانی والدین روشنفکر خود برخوردار است. اگر چنینشرایطی را آیندهای بدانیم که بهزودی از راه میرسد و چهبسا از راه رسیده باشد، گذشته اینآینده همین امروز است که در آن نوجوانان و جوانان آلمانی و غیرآلمانی در اروپا و آمریکا، دست به جرمهای خشونتآمیز میزنند و هیچگونه احساس پشیمانی نمیکنندآرنه یوهان وتلسن میگوید ناظران بیرونی ایناتفاقات مثل مددکاران اجتماعی، پلیس یا ضابطان قضایی دنبال پیداکردن منظری اخلاقی برای تبیین چنینبزهکاریهایی هستند اما اینمساله یعنی نگاه اخلاقی، نه به ذهن افراد درگیر در ماجرا رسیده نه برایشان اهمیت دارد. اینافراد در عوض از منظر زیباییشناسی به مساله نگاه میکنند؛ اینکه سلسله مداوم خشونت بهوجود آمده، چشمگیر، خلاقانه یا سرگرمکننده هست یا نه؟ جان کلام اینفیلسوف نروژی این است که تعابیری که بیشتر اینمجرمان برای توصیف وجه متمایز نحوه اجرای خشونت خود به کار میبرند، تعابیری زیباییشناسانهاند نه اخلاقی. یعنی در چنین جوانانی، صرف بالا بردن آدرنالین و هیجان هرچه بیشتر به غایتی فینفسه تبدیل شده است.
او برای جمعبندی اینبحث، دوباره از زبانی آغشته به کنایه بهره میبرد و اینسوال را مطرح میکند که «شاید سوءفهمی واقعی در بطن جامعه در کار است؛ این که همگان مجازند به هر قیمتی در پی رضایت و لذت خویش باشند.» او معتقد است در تعامل بین نسلهای امروز و دیروز، بدفهمیهای زیادی وجود دارد. به اینمعنی که واژهای مثل «تربیت» امروز در بسیاری از محافل، تعبیری نامناسبت محسوب میشود. ایندیدگاه چه بین بزرگسالان و چه نوجوانان وجود دارد و «تربیت» را چیزی منسوخشده، اخلاقمدارانه، ضدپیشرفت و از موضع بالا میبینند. در چنینشرایطی، تلاش برای انتقال ارزشهای اخلاقی بزرگترها به فرزندان و نوجوانان، هر روز سختتر میشود. یکی از دلایل ایندشواری تدریجی هم، این است که مرجعیت والدین به چالش کشیده میشود؛ آنهم از همهطرف و نه فقط از سمتوسوی تبلیغات و برنامههایی که برای کودکان تولید میشوند و تلاش دارند با کودکان علیه بزرگترهایشان همدست شوند. یکنمونه چنینتبلیغاتی، نشر اینمفهوم است که بزرگترها قدیمیاند و هیچچیز درباره خواستههای امروزی بچهها نمیدانند.
علاوه بر بحث تربیت فرزند خود، مساله اصلاح و تربیت فرزندان دیگران نیز در بحث نویسنده «فلسفه درد» مطرح شده که میگوید نمونههای فراوان از زندگی امروزی نشان میدهند اینمساله بهزودی به یک تابو تبدیل خواهد شد. در آنآینده که بهزودی از راه میرسد، در فضای بحث و جدل، اینفرد بزرگسال است که باید در موضع دفاع باشد و کودک و نوجوان است که همیشه در جایگاه قربانی، از هرجهت مطمئن است از پشتیبانی والدین روشنفکر خود برخوردار است. اگر چنینشرایطی را آیندهای بدانیم که بهزودی از راه میرسد و چهبسا از راه رسیده باشد، گذشته اینآینده همین امروز است که در آن نوجوانان و جوانان آلمانی و غیرآلمانی در اروپا و آمریکا، دست به جرمهای خشونتآمیز میزنند و هیچگونه احساس پشیمانی نمیکنند. همچنین به تعبیر آرنه یوهان وتلسن نه تنها هیچگونه پشیمانی از خود بروز نمیدهند، بلکه اصلا نمیفهمند چرا باید کسی بخواهد حس پشیمانی داشته باشد!
* جوامع آزاد غربی و انتخاب اجباری درد
واژه جامعه آزاد غربی، که بر محور اصل انسانگرایی (اومانیسم) بنا شده، مفهومی است که واژههایی چون فردگرایی، مصرفگرایی، تنوع، مد، سلبریتی، زیبایی و... را یدک میکشد. آرنه یوهان وتلسن در پی بحثی که درباره ناتوانی فرهنگ برای درمان درد روانی بشر امروز شروع کرده، به اینجا میرسد که جامعه آزاد غربی با همینآزادیهایش، درد اجباری را به انسان تحمیل میکند. او در اینباره در فصل دوازدهم کتابش (درد همچون انتخابی اجباری در جامعهای با انتخابهای متعدد) بحث کرده است. از نظر او، در جوامع غربی امروز، آزادی بهمعنای عامی که به کار میرود، وجوه معضلبرانگیز بسیاری دارد که با مساله ایجاد و انتقال درد ارتباط دارند. نئولیبرالیسم یا همان ایدئولوژی مسلط بر جهان امروز هم، بر آن است که وضعیت فعلی دنیا، برای تحقیق آزادی وضعیتی مناسب و ایدهآل است. اما نویسنده کتاب «فلسفه درد» میگوید اوضاع بهعکس است چون «این وضعیت به افراد تحمیل میشود و مدام آنها را مجبور به انتخاب، یا به تعبیر دقیقتر مجبور به انتخابهای درست میکند و از آنها میخواهد انتخابهای خویش را مدام به روز کنند و بالطبع انتخابهای قبلی خویش را ملغی کنند، به جای اینکه افراد به آزادی واقعی برسند، به نوعی بنبست ناآزادی میرسند؛ یعنی بنبست خستگی و خودخوری و نه شکوفایی خلاقیت و فردیت.» (صفحه 162)
نئولیبرالیسم یا همان ایدئولوژی مسلط بر جهان امروز هم، بر آن است که وضعیت فعلی دنیا، برای تحقیق آزادی وضعیتی مناسب و ایدهآل است. اما نویسنده کتاب «فلسفه درد» میگوید اوضاع بهعکس است چون این وضعیت به افراد تحمیل میشود و مدام آنها را مجبور به انتخاب، یا به تعبیر دقیقتر مجبور به انتخابهای درست میکند و از آنها میخواهد انتخابهای خویش را مدام به روز کنند و بالطبع انتخابهای قبلی خویش را ملغی کنند، به جای اینکه افراد به آزادی واقعی برسند، به نوعی بنبست ناآزادی میرسندکالاشدگی و مسخشدگی هم از مفاهیم مهمی هستند که فیلسوف نروژی در اشاراتش به مکتب نئولیبرالیسم به آن اشاره کرده است. او گرایش کلی اقتصاد سرمایهدارانه را در زمانه نئولیبرالیسم، بهسمت اینخواسته میداند که کل جامعه با تمام فعالیتهای سازمانیافته گوناگون، در قالب یکبازار بزرگ مسخ، و تبدیل به فضایی شود که در آن، همهچیز کالا باشد. در چنینبازاری که همهچیز کالاست، تنها چیزی که اقتصاد به آن نیازمند است، تعبیر روانشناسانه «فرد ضعیفالنفس» است. در شرایطی که فرد ضعیفالنفس، کالا شده، نحوه برخوردش با خود، یکبهرهکشی بیرحمانه است و آرنه یوهان وتلسن معتقد است اینبهرهکشی باعث درد میشود.
نویسنده کتاب «فلسفه درد» برای توصیف بهتر جهانی که نئولیبرالیسم و سرمایهداری به وجود آورده، از نظریات اولریش بک (Ulrish Beck) جامعهشناس آلمانی استفاده میکند که گفته: «در جامعه امروزی، تناقضها و تعارضهای اقتصادی - سیستمی به خطاهای فردی و شخصی مبدل میشوند، و نواقصی میشوند که فقط خود فرد است که باید مسئولیت آنها را پذیرد.» (صفحه 180) اگر دقت کنیم، دعوا همچنان بر سر مفهوم فردگرایی است؛ همانفردگرایی که کمی پیشتر به آن اشاره کردیم و بناست در ادامه بحث به گونه ستیزهجویانهاش که به قول آرنه یوهان وتلسن، مخلوق ژان پل سارتر است اشاره کنیم. او میگوید «فرد گرایی» بهطور کلی و «ایدهآل اصالت» بهطور خاص در حال از بینبردن امکان نقد و اصلاح جامعه هستند چون باعث شدهاند موضوع نقد و شخص منتقد، چنان با هم یکپارچه شوند که تمایز بینشان قابل تشخیص نباشد. همچنین در شرایط فعلی، نقد و اصلاح، معنی «مزاحمت» را پیدا کرده است.
درباره فردگرایی، علاوه بر اولریش بک، جامعهشناسی دانمارکی بهنام راسموس ویلیگ (Rasmus Willing) هم مواضعی دارد و در اینباره، از یک دادگاه درونی سخن گفته که فرد باید در پیشگاه آن، بهخاطر فقدان مهارتها و قابلیتهایی از خود دفاع کند که جامعه پرانتخاب از او توقع دارد. توضیح بیشتر آنکه، مردان و زنان امروزی، خود را از قید و بند اخلاقیات به معنای سنتی کلمه، که در زمان فروید حاکم بودند، رها کردهاند و ترس از تهدیدهای بیرونی، در قالب ممنوعیتهای صریحی که قبلا از طرف مراجع هنجارگذار اعلام میشد، امروز جای خود را به ترس از شکست از سر تقصیر خویشتن خویش، به دلیل محدودیتهای خویش داده است.
نویسنده «فلسفه درد» با برگشت دوباره به بحث آزادی در جوامع غربی، از نظرات آلن ارنبرگ (Alain Ehrenberg) روانپزشک و جامعشناس فرانسوی استفاده کرده که گفته افسردگی به معنای مالیخولیا در جامعهای است که همه در آن برابر و آزاد هستند و افسردگی در واقع، یکبیماری فرداعلا در دموکراسیها و اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد است. با ایننقلقولها آرنه یوهان وتلسن ایننظر خود را به بحث اضافه میکند که افسردگی، همان وجه منفی اقتداری است که انسان بهواسطه تمدن به دست آورده است. اینانسان، کسی نیست که از نظر اخلاقی مرتکب خطا شده باشد، بلکه کسی است که بهدلیل وفور امکانات مختلف، فلج شده و ناتوان از کنش است.
به اینترتیب نظر ژان پل سارتر در حال حاضر در زمانه فردگرایی، واقعیت پیدا کرده و همانچیزی است که آرنه یوهان وتلسن از آن، با لفظ «اگزیستانسیالیسم الحادی و ستیزهجویانه سارتر» یاد میکند و میگوید در حال حاضر تبدیل به چیزی ضد خود شده است. یعنی منطق دوران، آن را در بر گرفته و در خود هضمش کرده است.
نسخهای که نویسنده «فلسفه درد» برای اینزمانه فردگرا میپیچد، این است که برای ایجاد انگیزش صحیح، نیاز به حرکتی است که کاملا مخالف جهت حرکت سارتر باشد و آنحرکت، اولویت دادن به جماعت است.
* تحقق رویای مصرفگرایی با جراحی زیبایی، صنعت مد و سلبریتیها
مولف «فلسفه درد» آزادی جامعه امروز غربی را استبدادی میداند که بهنام آزادی و فردیت در همه وجوه زندگی بشر نفوذ کرده است. رویای جامعه مصرفگرای غرب را هم شرایطی میخواند که همه آرزوها و خواستههای فرد در لحظه برآورده شود. او معتقد است همینشرایط بود که فرد را گیر انداخت و عملا او را در خود غرق کرد. او با اشاراتی که در کتابش به سارتر دارد، در فرازی از فصل دوازدهم کتابش، یادآوری مهمی دارد؛ اینکه در جامعه مدرن غربی، مردم انتظار ندارند معنای زندگی را در چگونگی نظم کهکشان یا خدای همهجا حاضر و یا مرجعیت اخلاقی جامعه [که همه از دیدگاه قدیمیها بودند] پیدا کنند، بلکه در تلاشاند معنا را در درون خود پیدا کنند.
داروهای ضدافسردگی در آمریکا تبدیل به سودآورترین قرصها شدهاند و واقعیت آزاردهنده اینجامعه از نظر فیلسوف نروژی این است که داروهای ضدافسردگی صرفا برای درمان افسردگی بالینی جدی مصرف نمیشوند بلکه در ابعادی گسترده برای درمان انواع اضطرابهای اجتماعی، استرسهای پس از تروما، انواع رفتارهای غیرارادی، اختلاهای تغذیهای، اضطرارهای جنسی، وسواسها، بیقراریهای پیش از قاعدگی زنان و... به کار برده میشوندایالات متحده آمریکا یکی از نمونههای بارز و شاید مهمترین نمونه جامعه مصرفگرا و فردگرای غربی است که آرنه یوهان وتلسن میگوید داروهای ضدافسردگی در آن، تبدیل به سودآورترین قرصها شدهاند و واقعیت آزاردهنده جامعه آمریکا از نظر اینفیلسوف نروژی این است که داروهای ضدافسردگی صرفا برای درمان افسردگی بالینی جدی مصرف نمیشوند بلکه در ابعادی گسترده و فزاینده، برای درمان انواع اضطرابهای اجتماعی، استرسهای پس از تروما، انواع رفتارهای غیرارادی، اختلاهای تغذیهای، اضطرارهای جنسی، وسواسها، بیقراریهای پیش از قاعدگی زنان و... به کار برده میشوند. در همینجامعه است که به محض تولید یکدارو برای اختلال روانی، منافع اقتصادی هم ایجاب میکند پزشکان معالج، هرچهبیشتر به درمان آناختلال بپردازند.
ازجمله مولودهای چنینجامعهای، پدیدههایی چون صنعت مد و جراحی زیبایی هستند که میدانیم خریداران بسیار زیادی هم در ایران دارند. آرنه یوهان وتلسن معتقد است ایندو مولود جامعه سرمایهداری، با خلق ستارهها و سلبریتیهایی که شهرت و تاثیری بینالمللی دارند، به اعتلای فردیت و تنوع کمک میکنند اما تاثیری که میگذارند، کاملا به عکس است. چون اینرویه، تنوع و اعتمادبهنفس اکثریت عظیمی از افراد نهچندان مشهور را نسبت به چهرهشان از بین میبرد.
راس هرم جامعه مدرن امروز غرب از نظر نویسنده «فلسفه درد» معجونی از روانشناسی، پزشکی و تجارت دارد که او به آن میتازد و میگوید سوادآوری اینمعجون، ناشی از فشار بر عزت نفس مردم است چون مدام نقصهای آنها را گوشزد میکند و میگوید میتوان ایننقیصهها را از بین برد. آرنه یوهان وتلسن در صفحه 192 کتاب مینویسد: «بهطورکلی میتوان گفت مصرفگراییای که سرمایهداری جهانی معاصر آن را به راه انداخته، از اینجا تغذیه میکند که از بدنهایمان بیزار شویم و از چهرههایمان ناراضی باشیم. وقتی دچار اضطراب و نیازمند باشیم، مشتریهای بهتری خواهیم بود.» سخن او در همینفرازهای کتاب، وقتی میگوید اینوضعیت را میتوان نشانه فرهنگی دانست که تلاش دارد ادای خدا را در بیاورد، مخاطب را به یاد اشارات و نوشتههای یووآل نوح هراری در کتابهای «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» میاندازد. اما اینسخن آرنه یوهان وتلسن بهطور مستقیم ناظر به کتاب «آینده طبیعت انسان» نوشته یورگن هابرماس است.
بههرحال در آنفرهنگ غربیای که میخواهد ادای خدا را در بیاورد، 2 وعده داده شده: «از یک سو، افزایش اعتماد به نفس و بالا رفتن ارزش اقتصادی شخص؛ و از سوی دیگر، فروکاستن یا در نهایت پایاندادن به حضور درد در زندگی بشر.» نتیجه تلاشهای عظیم فرهنگ معاصر هم برای کنترل درد و دور زدن سرچشمهها وعلائمش هم، چیزی نیست جز اینکه زندگی نه به لحاظ جسمانی، بلکه به لحاظ استرس روانی، دردناکتر شده است. در مجموع، نسخه نهایی آرنه یوهان وتلسن در ضدیت با حاکمیت نئولیبرالیسم، اینچنین است:
«دیگر وقتش رسیده این پرسش مطرح شود که این استبداد که به نام آزادی و فردیت در همه وجوه حیات انسان نفوذ کرده، واقعا چه نفعی دارد و اصلا برای چه کسی مفید است؟»