شنبه 3 آذر 1403

نگاهی به «قهرمان» اصغر فرهادی

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
نگاهی به «قهرمان» اصغر فرهادی

میلاد جلیل‌زاده / قهرمان را اگر از لحاظ کیفیت فنی با سینمای خود فرهادی مقایسه کنیم، احتمالا چیزی در ردیف سایر آثار او بعد از «جدایی نادر از سیمین» به نظر بیاید. تکنیک‌های فرهادی در روایت‌گری کاملا لو رفته‌اند و کارهای آوانگاردی مثل استفاده نکردن از موسیقی یا باز گذاشتن پایان قصه، دیگر مثل 10 یا 20 سال پیش بدیع و تازه نیستند. میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار: بعد از «چهارشنبه‌سوری»، «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین»، «گذشته» و «فروشنده»، بالاخره اصغر فرهادی پا را از روایت‌گری دغدغه‌ها، رویاها، ایده‌آل‌ها و عادت‌واره‌های فرهنگی طبقه متوسط مدرن ایران بیرون گذاشت. البته باید «همه می‌دانند» را از دایره این بررسی کنار بگذاریم چون غلبه دغدغه‌های فلسفی و روان‌شناختی فیلمساز، این اثرش را تبدیل به موردی کرده بود که کمتر از لحاظ مسائل اجتماعی جلب‌توجه می‌کرد. او قبل از چهارشنبه‌سوری، در دو فیلم «رقص در غبار» و «شهر زیبا» سراغ طبقات بسیار فرودست جامعه و اصطلاحا نقاط زیر پونز نقشه رفته بود اما حالا سراغ طبقه‌ای رفته که خاستگاه اجتماعی خودش است و احساسی‌ترین فیلم کارنامه‌اش را ساخته؛ فیلمی که کارگردانش نسبت به شخصیت‌های آن حب و بغض دارد، آنها را قضاوت می‌کند و دیگر نسبت خالق اثر با شخصیت‌ها، نسبت یک پژوهشگر با عناصر آزمایشگاهی نیست که بگوید ما در مقام دانشمند چون منواکسیدکربن برای سلامتی مضر است از آن بدمان می‌آید و به اکسیژن ارادت بیشتری داریم چون برای سلامتی مفید است. اینجا خود واقعی فرهادی را دیدیم. احساساتش نسبت به زن و فرزند را دیدیم. درونمایه‌های مذهبی شخصیت او را دیدیم که در فضای باج دادن به جو روشنفکری عرفی، تا مدت‌ها مخفی می‌شد و حتی کم‌مانده بود در حاشیه صوتی فیلم، موسیقی هم نواخته شود؛ اما چه حیف که دوران اوج خلاقیت فرهادی و بداعت سبکی او، در ژست بی‌احساسی و بی‌قضاوتی گذشت و او حالا سراغ عواطفش می‌آید که به لحاظ فنی، درحال تقلیدهای دست‌چندم از تکنیک‌های لورفته خودش است. فرهادی در روزگاری احساساتی شده و آن را بروز می‌دهد که موج پسافرهادی در سینمای ایران، جزء‌به‌جزء، تکنیک‌ها و ابزار بیانی او را نخ‌نما کرده و خودش هم چیز تازه‌ای ندارد به این دستور زبان اضافه کند.

فرهادی تا قبل از «قهرمان» در انتخاب طبقه‌ای که چشم‌انداز فیلم‌هایش به جهان را مشخص می‌کرد، بسیار رادیکال بود و صفر و صدی نگاه می‌کرد. یا حاشیه‌نشین‌هایی را که به‌واسطه فقر، زندگی و ایده‌آل‌های نرمالی نداشتند، نشان می‌داد یا برج‌عاج‌نشین‌هایی که فارغ از دغدغه‌های حیاتی در زیست اقتصادی‌شان، سودای مهاجرت به بهشت را داشتند و در کل با مسائل دیگری مثل این درگیر بودند که اساسا برساخته ذهن خودشان بود نه هجوم مصائب واقعی. خود فرهادی نه به طبقه‌ای تعلق داشت که در رقص در غبار و شهر زیبا نشان داد و نه تا قبل از تبدیل شدنش به فیلمسازی مشهور، به طبقه‌ای که از چهارشنبه‌سوری به بعد صدای آن شد، متعلق بود. بعد از آن هم در این طبقه و در این فضا یک مهاجر خوشبخت بود نه یک بومی که به بوی خاک آمیخته باشد. او در قهرمان برای اولین‌بار سراغ همان طبقه اجتماعی رفته که به آن تعلق داشت و اتفاقا در ماجرای این فیلم خودش را دیده و متعاقبا خودش را نشان داده است. نه اینکه همه‌چیز نعل‌به‌نعل با هم یکی باشند اما چیزی در ذات قهرمان فیلم قهرمان هست که آن را برای اصغر فرهادی قابل همزاد‌پنداری می‌کند. به‌عبارتی رحیم، پدر سیاوش، همان اصغر، پدر ساریناست، هرچند سیاوش می‌تواند همان سارینا نباشد و بسیاری از جزئیات دیگر هم در این دو شخصیت متفاوت باشند. کلید فهم ماجرا شاید در اینجاست که قهرمان شدن رحیم را می‌توان تمثیلی از قهرمان شدن خود فرهادی در سینمای ایران دانست. قهرمان، اولین فیلم فرهادی است که در آن به‌طور عینی و مشخص، شخصیت منفی وجود دارد؛ بهرام، باجناق سابق رحیم که به شهرت این فرد حسادت می‌کند. بهرام به‌عنوان دلیل خودش برای مقاومت سرسختانه در برابر هر نرمشی که به باز شدن گره از کار رحیم بینجامد، آشکارا می‌گوید قهرمان واقعی منم که سه سال پیش به این آدم پول دادم، بدهی‌هایش و حتی سود نزول پول‌هایش را صاف کردم اما حالا همه دارند از این مرد قهرمان می‌سازند. او شیطان‌صفتانه از هر فرصتی برای افشای اسرار رحیم استفاده می‌کند تا اجازه ندهد از این مرد زخم‌خورده، چهره یک قهرمان ساخته شود و دخترش هم همدست اوست. کسی که سینمای او به نمادی از اخلاقیات لیبرال طبقه متوسط تبدیل شده و اعلا‌ترین نمود این اخلاقیات، همین جمله است که لطفا هیچ‌کس را قضاوت نکنید، وقتی پس از حداقل 25 سال کار حرفه‌ای، نهایتا فیلمی می‌سازد که شخصیت خودش را وارد جهان آن کرده، نمی‌تواند در مقابل قضاوت کردن دیگران خویشتنداری کند و کسانی را که علیه او داد سخن می‌راندند یا او را با عنوان همکار تلخ‌مزاج خطاب می‌کردند باکریه‌ترین چهره نمایش ندهد؛ حسود و کینه‌ای و بدبین. حلول درونیات کارگردان در اثرش حتی تا آنجا پیش می‌رود که ماجرایی را در شیراز دهه 90 شمسی روایت می‌کند اما تمام فضاها به خمینی‌شهر دهه 60 شبیه‌اند و خبری از مظاهر مدرن کلانشهری مثل شیراز امروز در هیچ‌کدام از نماها نیست (هرچند این نوع نمایش از شیراز امروز را می‌توان به پسند جشنواره‌های خارجی از تصویر ایران هم ربط داد.) قهرمانی که فرهادی در این فیلم نشان می‌دهد، نه شبیه همت و باکری و زین‌الدین یا همتایان تاریخی‌تر آنهاست و نه به مشاهیر هشتگی امروز در فضای مجازی می‌ماند. سال‌ها پیش فرهادی در «دایره زنگی» که نویسنده‌اش بود، به این هشتگی‌های اپوزیسیون که آن‌موقع هنوز فقط در ماهواره‌ها می‌پلکیدند و البته به طریقه مشهور شدن‌شان، طعنه‌هایی جدی زد. خصوصا جایی که یک شاعر سانتیمانتال و بی‌نمک (با بازی بهاره رهنما) حین گفت‌وگو با یک شبکه ماهواره‌ای، به‌دلیل دعواهای داخل ساختمان‌شان، امکان ادامه ارتباط با آن کانال ماهواره‌ای را از دست می‌دهد اما مجریان شبکه، این قضیه را به یورش نیروهای امنیتی ربط می‌دهند و از ترانه‌سرای شکم‌سیر و بی‌هنر آن‌سوی خط، یک قهرمان می‌سازند. درمورد قهرمان‌های ملی هم فرهادی تابه‌حال همیشه سکوت کرده و شاید هم بهتر است چنین باشد. جهان‌بینی محتاط و نسبی‌انگار فرهادی طبیعتا در برابر چنین پدیده‌هایی که عقل و بی‌عقلی را همزمان به ریشخند می‌گیرند، بهتر است سکوت کند تا دچار اظهارنظر پارادوکسیکال و پشیمان‌کننده نشود. قهرمان فرهادی کسی است که رسانه رسمی بالایش می‌برد و رسانه‌های غیررسمی بر زمینش می‌کوبند. رسانه رسمی فقط در مواقع گل و بلبل سر و کله‌اش پیدا می‌شود تا همه‌چیز را خوب و زیبا بنماید اما وقتی در فضای مجازی یا همان رسانه‌های غیررسمی، موضوع به چالش کشیده می‌شود، این رسانه رسمی درنهایت محافظه‌کاری از معرکه فرار می‌کند و انتخابش آسان‌ترین واکنش است؛ لغو مصاحبه تلویزیونی رحیم، آن هم درحالی که تنها یک گفت‌وگوی صریح درباره تمام اتفاقات و شایعات، می‌توانست قضیه را در دادگاه افکار عمومی فیصله بدهد و اتفاقا همین سکوت و لغو مصاحبه، به نوعی شایعات را رسمیت داد و به‌مثابه جدی گرفتن‌شان بود. رسانه‌های غیررسمی هم اما همه‌چیز را سیاسی می‌کنند و سعی دارند از هر نمد، کلاهی برای خودشان ببافند. قبل از اینکه کوچک‌ترین نشانه‌ای راجع‌به راست یا دروغ بودن ادعای رحیم بروز پیدا کند، در فضای مجازی این داستان سر هم می‌شود که او را به عمد قهرمان کرده‌اند تا روی ماجرای خودکشی یک زندانی در همین زندان سرپوش بگذارند. سیستم رسمی کشور هم درنهایت محافظه‌کاری از خود رحیم می‌خواهد سندی علیه این شایعات دست‌وپا کند. از آن‌طرف باجناق رحیم که نماد حسادت و کینه‌توزی است، به همراه دخترش، روی این حریق نفت می‌پاشد. کار رحیم به جایی می‌رسد که دیگر طالب آزادی از زندان نیست، بلکه برای حفظ آبرویش تلاش می‌کند. او دیگر عطای قهرمان شدن را به لقایش بخشیده و حاضر است به زندان برگردد اما نه به‌عنوان یک دروغگو که ماجراهای ساختگی یک کیف پر از سکه طلا را علم کرده تا با گلریزان خیریه‌ها از زندان آزاد شود، بلکه به‌عنوان یک زندانی مالی معمولی و کسی که یک کیف را پر از سکه طلا پیدا کرد اما خدا به قول خودش نخواست مال حرام وارد سفره‌اش شود و حتی اصراری نداشت کسی از این ماجرا باخبر شود. جامعه‌ای که اصغر فرهادی در فیلم قهرمان نشان می‌دهد، برخلاف بعضی فیلم‌های قبلی او، یکسره سرشار از دروغ و سودجویی نیست و می‌توان در آن نقاط امیدوارکننده‌ای هم دید؛ خواهر رحیم و شوهرخواهرش که بی‌هیچ چشمداشتی از فرزند او مراقبت می‌کنند و تا این حد پیگیر کارهایش هستند، زنی که تا پای جان از این مرد حمایت می‌کند، راننده تاکسی باشرافتی که او هم بی‌هیچ چشمداشتی می‌خواهد یاری‌گر رحیم باشد و افراد دیگری از این‌دست؛ اما غلبه گفتمان غیررسمی و مجازی، پایه‌های تمدنی این جامعه را لرزانده است. در ابتدای فیلم رحیم را در کنار نمادی از خشایارشاه می‌بینیم؛ یک شاه باستانی ایران که به یونان، یا چنان‌که فیلم ضدایرانی «سیصد» اشاره می‌کرد، نماد باستانی غرب، حمله کرد اما وقتی رحیم از پله‌های آن مکان تاریخی در پاسارگاد پایین می‌آید، پا به جامعه‌ای می‌گذارد که توسط فرهنگ غرب به آن حمله شده است. وقتی رحیم با گزارشگر تلویزیون استانی گفت‌وگو می‌کند و به زندان باز می‌گردد، از هم‌بندهایش تشویق و ستایش دریافت می‌کند اما یکی هست که در خلوت با او سرشاخ می‌شود و می‌گوید اگر مرد بودی، در مصاحبه تلویزیونی‌ات راجع‌به فلان زندانی که چند روز پیش خودکشی کرد، حرف می‌زدی. دقیقا عین همین اتفاق پس از اکران فیلم قهرمان در جشنواره کن رخ داد و خبرنگاران رسانه‌هایی مثل ایران‌اینترنشنال و رادیو فردا از فرهادی می‌خواستند با استفاده از فرصت تریبونی که نشست خبری در اختیار او قرار داده، علیه حکومت ایران مواضع رادیکال بگیرد. این فشار قبر، قبل از قهرمان و قبل از فرهادی، بر بسیاری از فیلمسازان دیگر ایرانی هم در نشست‌های خبری جشنواره‌ها وارد شده بود و حالا در فیلم او هم نمود پیدا کرد و اتفاقا نقطه شروع تمام چالش‌ها بود. انتقاد به انفعال رسانه‌های رسمی هم که منجر به تنوره گرفتن چنین آتشی می‌شود، تا آنجا ادامه پیدا می‌کند که حتی عوامل زندان برای رفع و رجوع قضیه، این‌بار به جای توسل به تلویزیون استانی فارس، به گوشی موبایل خودشان متوسل می‌شوند و سعی در ساختن کلیپی جانسوز با صدای بریده‌بریده پسر رحیم می‌کنند. رحیم درحالی به زندان برمی‌گردد که خبر انصراف او از دریافت کمک‌های خیریه به نفع یک زندانی زیر حکم قصاص - یعنی خبری که همه آن را باور کرده‌اند، کاملا دروغ است و برعکس، خبر بازگرداندن کیفی پر از سکه به صاحبش توسط او، یعنی خبری که تقریبا همه در صحت آن شک دارند - کاملا حقیقت دارد. فضای غیر‌رسمی‌شده مدرنی که باعث سقوط جامعه از برج تمدنی خودش می‌شود و در آن نیروی شر همیشه از نیروی خیر قوی‌تر است، بر جامعه سیطره دارد. انگار در فضای به‌شدت محافظه‌کار و بسته رسانه‌های رسمی، رسانه‌های غیررسمی که خاصیت پرورش شر در آنها خیلی قدرتمند است، تمام فضا را در دست گرفته‌اند. این چیزی است که فیلم فرهادی می‌خواهد نشان بدهد. این‌که برآورد فرهادی از جامعه ایران چقدر درست است و در کجاها درست نیست، بحثی جداگانه دارد اما نقدا همین را می‌شود فهمید که او در این فیلم برای اولین‌بار دست به روایت حدیث نفس خود زده است و این بخش از روایت او شاید برای خیلی از عوامل جامعه هنری ایران مساله‌ای اساسی باشد که فضای غیررسمی، از آنها می‌خواهد در بازی پرخطرشان نقش‌های بخصوصی را ایفا کنند و اگر چنین نکنند، تکفیرشان می‌کند. رحیم در محیط زندان یک عنصر مطلوب است که کارگزاران محیط هم با او رابطه خوبی دارند و حتی شماره تلفن دفتر زندان را دارد و در تمام کلاس‌های فرهنگی زندان شرکت می‌کند و روی دیوارهای آنجا خطاطی و نقاشی انجام می‌دهد. او هرچند سودای اصلی‌اش بیرون رفتن از این محیط است، از آدم‌های آنجا هم چندان بدی ندیده و متنفر نیست؛ اما عده‌ای از او می‌خواهند در فرصت‌های رسانه‌ای که درحقیقت همین کارگزاران زندان برایش فراهم کرده‌اند، علیه همان‌ها مواضع رادیکال بگیرد و در ادامه وقتی به خواسته‌شان نمی‌رسند، با همدستی آشنایان حسود و کینه‌جوی خود رحیم، از او بابت اینکه در پازل خودشان بازی نکرد، انتقام می‌گیرند.

قهرمان را اگر از لحاظ کیفیت فنی با سینمای خود فرهادی مقایسه کنیم، احتمالا چیزی در ردیف سایر آثار او بعد از «جدایی نادر از سیمین» به نظر بیاید. تکنیک‌های فرهادی در روایت‌گری کاملا لو رفته‌اند و کارهای آوانگاردی مثل استفاده نکردن از موسیقی یا باز گذاشتن پایان قصه، دیگر مثل 10 یا 20 سال پیش بدیع و تازه نیستند. هنوز «درباره الی» محبوب‌ترین فیلم فرهادی به‌حساب می‌آید و او که حالا نشان داده دیگر بعید است به همان سطح سابق برگردد، به‌دلیل وجود بعضی ضعف‌های تکنیکی در کارگردانی، به‌خوبی نمی‌تواند سوار قصه‌اش شود؛ چنان‌که تمام داستان در لانگ‌شات می‌گذرد، زاویه دوربین هیچ کمکی به روایت نمی‌کند و درنتیجه همزاد‌پنداری مخاطب با هرکدام از شخصیت‌های قصه، حتی قهرمان آن، بسیار دیریاب است. فرهادی بازی‌های خوبی می‌گیرد اما کات و شات را بلد نیست و رنگ و نور و لنز را نمی‌شناسد. با صدا بلد نیست بازی کند و حتی اگر بهترین و به‌اندازه‌ترین موسیقی متن را در پایان تدوین فیلم به او بسپارند، روی دستش می‌ماند و نمی‌داند که در کجا سوار کند. زمانی بود که می‌شد خیلی از این ضعف‌ها را پشت فرم‌های آوانگارد و ژست‌های تجربه‌گرا مخفی کرد اما این‌دست خلاقیت‌ها که برای پنهان کردن ضعف‌ها به‌کار می‌روند، معمولا در اولین مواجهه مخاطبان جالب و نمکین هستند و خیلی زود از دهن می‌افتند؛ به‌خصوص برای مخاطب ایرانی که موج پسافرهادی او را خفه کرده و همه این فرمول‌ها را از بر است.

قهرمان از لحاظ بازتاب دادن جهان‌بینی اصغر فرهادی فیلم خاصی است که حتی می‌تواند یک نقطه‌عطف در کارنامه سازنده‌اش به‌حساب بیاید اما از لحاظ کیفیت فنی، یک در جا زدن خسته‌کننده بود. شاید تنها برنده این فیلم به لحاظ فنی و تکنیکی، امیر جدیدی باشد که توانست نشان بدهد غیر از قیافه و استایل مناسب، چیزهای دیگری هم به‌عنوان یک بازیگر دارد. منبع: فرهیختگان