هجرت کامو از تباهی زندگی به عظمت عشق
تهران - ایرنا - حتی اگر کتابی از او نخوانده باشیم، اسمش را شنیدهایم. نویسنده فرانسوی که نامش در میان بزرگان فلسفه و ادبیات نیمه قرن بیستم نقش بسته، جایزه نوبل ادبیات را کسب کرد، آزادیخواه و عدالتطلب بود و در برابر وقایع سیاسی موضع میگرفت؛ اما این بخش از زندگی آلبر کامو، وقتی از تاریکی و سختی زندگی زیرسایه جنگ به عظمت عشق پناه برد، برای ما ناشناخته بود.
روزگار سختی بود، شاید چون همیشه، شاید مانند اکنون و شاید سختتر به باور آنها که تجربهاش کردهاند. جنگی که جهان را در هم پیچیده بود نه فقط نفس سربازان را در جبهه که نفس قلم به دستان و نویسندگان را هم به شماره انداخته بود؛ آنها که برای نوشتن باید به زیرزمینها پناه میبردند. در همین میانه بلا و زیر آسمانی مخاطرهآمیز، آلبر کامو نویسنده نامآشنای آن روز و اسطوره امروز، دور از یار و دیار دلباخته هنرمندی جوان شد و عشقی را تجربه کرد که آن را نوعی «شکوفایی باطنی و هماهنگ» نامید.
آلبر کامو (1913 تا 1960) نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل 1957 در ایران نیز مانند دیگر نقاط دنیا نویسنده مشهوری است؛ چنانکه تنها از یک اثر او یعنی بیگانه در فهرست اطلاعات کتابخانه ملی بیش از 15 ترجمه از مترجمان مختلف از جلال آلاحمد تا خشایار دیهیمی و امیرجلال الدین اعلم وجود دارد و ناشران فراوانی آثارش را چاپ و بازچاپ کرده و میکنند.
آخرین اثر او (اثری مشترک) که نویسنده نسبتا پرکاری در طول حدود چهار دهه فعالیت در بسیاری شاخههای ادبی از داستان کوتاه و بلند، نمایشنامه و جستارنویسی و حتی روزنامهنگاری بود، نزدیک به هفتاد سال پس از مرگش و در سال 2017 منتشر شد. این اثر که دربرگیرنده نامههای او و ماریا کاسارس (1922 تا 1995) بازیگر تئاتر و سینمای اسپانیاییتبار ساکن فرانسه به یکدیگر است توسط کاترین کامو (متولد 1945) دختر کامو ویرایش شده و به شکل کتاب درآمد.
کاترین کامو که مسئول حقوقی آثار ادبی و میراثدار معنوی پدرش است؛ یک سال بعد از انتشار این کتاب در گفت وگویی با روزنامه لس آنجلس تایمز گفت که ویرایش نامهها، 856 نامه در مدت رابطه دوازده ساله کامو و کاسارس، بیش از 15 سال زمان برده است.
کتاب که اصل فرانسوی آن به نام مکاتبات Correspondance 1944-1959 اواخر سال 2017 و در یکهزار و 372 صفحه به بازار آمد، به انتظار شماری از محققان و کاموشناسان پاسخ داد که از سالها قبل برای انتشار این نامهها در برابر انکار کاترین کامو، اصرار میکردند. او نامههای پدرش را به کاسارس اسنادی بهشدت صمیمانه خوانده بود. جای شگفتی نبود که اثر همان سال در فرانسه پرفروش و نقدهایی بر آن نهفقط در نشریات چاپی و برخط فرانکوفون؛ بلکه نشریات انگلیسی نوشته شد.
اولین دفتر از این کتاب تیرماه 98 به همت زهرا خانلو به فارسی و با عنوان خطاب به عشق ترجمه و توسط فرهنگ نشر نو در 263 صفحه راهی بازار شد و تاکنون به چاپ پنجم و بیش از پنج هزار نسخه از آن به دست علاقهمندان رسیده و چاپ ششم بهزودی به بازار میرسد. خطاب به عشق ترجمه کامل کتاب مکاتبات نیست و به گفته مترجم «از آنجا که حجم کتاب در زبان فارسی زیاد میشد و بخش چشمگیری از خوانندگان توانایی خریدش را نمیداشتند، این نامهنگاری به چهار جلد تقسیم شده است. ص. نه». بنابراین، خطاب به عشق نامههای سالهای 1944 تا آخر سال 1949 را دربرمیگیرد و تقریبا یکچهارم نامهها در این کتاب به فارسی برگردانده شده است. خانلو این کتاب را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرده و پیش از این نیز آثاری از نویسندگان فرانسوی از جمله یاسمینا رضا (نمایشنامهنویس فرانسوی ایرانیتبار، متولد 1959) نیز از وی به فارسی منتشر شده است.
کتاب دو مقدمه خوب، روان و با اطلاعات کاربردی برای خواننده علاقهمند ولی ناآشنا به زندگی شخصی کامو دارد. مقدمه خانلو در مقام مترجم که توضیح داده چرا این اثر را برای ترجمه انتخاب کرده و بعد شیوه کارش، پانویسها و تا حدی چم و خم مطلب را برای خواننده گشوده و مقدمه دوم از کاترین کامو که در مورد زمان و شکل آشنایی کامو و کاسارس مینویسد، نثر کاسارس و روحیاتش را تا جایی که از نامهها برمیآید توضیح می دهد و دستکم مقداری متعجبانه او را میستاید؛ زنی که به جای مادرش از عشق بیحساب و دمافزون پدرش برخوردار بود.
کی و کجا بود آن نگاه؟
ماریا کاسارس و آلبر کامو اولین بار ژوئن 1944 یکدیگر را در پاریس و هنگام تمرین نمایشنامهای ملاقات میکنند، کامو آن هنگام به علت اشغال بخشهایی از فرانسه توسط ارتش آلمان نازی از همسرش فرانسین فور (موزیسین و ریاضیدانی از خانوادهای متوسط و متولد 1914) دور مانده و از اکتبر 1942 در پاریس تنها زندگی میکرد، در همین احوالات دلباخته ماریا میشود و همزمان وی را مناسب برای ایفای نقش در نمایشنامه سوءتفاهم میبیند که بهتازگی نوشته بود.
کاسارس بیستویکساله به تازگی کارش را به عنوان هنرپیشه تئاتر آنهم از تابعیتی دیگر در جامعه مدرن و روشنفکرپرور فرانسه شروع کرده بود؛ اما کامو سیساله آن زمان به دلیل انتشار نمایشنامه کالیگولا، افسانه سیزیف، فعالیت روزنامهنگاری (مقدمه طاعون، ترجمه رضا سیدحسینی، ص. 8) و واکنشهای سیاسی و پیوستن به نهضت مقاومت تا حدی نامی شناختهشده بود و از روشنفکران فرانسه به حساب میآمد.
با اینکه کاسارس در کتاب زندگینامه خودنوشتی به نام شهروند افتخاری/ Residente privilegiada در سال 1981 به زبان اسپانیایی ضمن بیان زندگیاش از چهاردهسالگی در فرانسه در مورد این رابطه نیز نوشته است و شماری از کتابهای در مورد زندگی کامو نیز در این مورد مطالبی داشتند (هر چند به این بخش از زندگی کامو در منابع فارسی کمتر توجه شده است)، نامههای گردآمده در این اثر مدارکی دستاول است که چراغی فروزان بر لایههای درونی زندگی این نویسنده معاصر فرانسوی بخشی از تاریخ معاصر این کشور، زندگی نخبگان آن روز جامعه فرانسه و روابط این دو میتاباند.
پرحرفیهای کامو و جوابهای کاسارس
کتاب با نامههای کامو و از همان تاریخ ژوئن 1944 آغاز میشود؛ هر چند نامههای اول تاریخ روز و ساعت دقیق ندارند، مشخص است از همان لحظه اولین دیدار و در نخستین جدایی اجباری کامو از کاسارس به دلیل فرار ضروری از پاریس، وی شروع به نامهنویسی میکند.
این نامهها تا نوامبر (آبان / آذر) همان سال ادامه دارند ولی یکطرفه هستند و فقط نامههای کامو را دربرمیگیرند، یک نامه در سال 1946 و بعد تا سال 1948 سکوت دو طرف به درخواست کاسارس. گواهی تاریخ و مقدمههای کتاب نشان میدهد تاریخ دلبستگی آنها چون بسیاری عشقنامههای دیگر فراز و فرودهای مختلفی از دلباختگی تا دلگیری و وصال و فراقهای مکرر را در خود دارد که در نامهها بهخوبی منعکس است. آنگونه که دستکم از طرف ماریا این عشق به دلیل متاهل بودن کامو باید در قلبهای آنها دفن شود، ولی دیدار مجددشان 4 سال بعد در بلواری در پاریس آتش زیرخاکستر عشق دوسویه را روشن میکند و بعد از 25 نامه، نامه بیست و ششم در کتاب از طرف ماریا به اوست به تاریخ ششم اوت 1948 یعنی 4 سال بعد از اولین دیدار.
نامههایی که شاید در بادی امر برای خواننده عادی و نه مخاطب جدی ادبیات و تاریخ فرانسه، تا حدی خستهکننده یا حوصلهسربر باشند؛ به تدریج جذاب میشوند و روایتی داستانی از دو شخصیت اصلی با پارهای شخصیتهای فرعی از جمله پدر کاسارس مییابند که از خلال آن میتوان کامو جدیدی را یافت؛ او که جایگاهی در ادبیات و جامعه نخبگانی فرانسه دارد اما تنهاست و ناامید از دنیا و مینویسد: فارغ از عشقمان، الان بودنت برایم حیاتیست. روحیهام را باختهام. از هر نظر. و این اعترافیست سنگین. (ص. 26)
یا شکایت های کاسارس را از زبان کامو شنید که: هر چند تو روزی با من از بیاخلاقیام گفتی و واقعیت داشت. اما همه اینها کجا رفته؟ (ص. 27) یا صدای تو امروز صبح، بالاخره صدای تو!... صدایی که بیوقفه برایم تکرار میشد با تمام لحنها، حتی همان که راسخ گفت که من باید از تو دوربمانم! (ص. 32) یا وقتی میان درستی یا نادرستی ارتباطش با کاسارس غوطه میخورد و مینویسد:... اما دیگر سعی خواهم کرد فرانسین را خوشحال کنم. با بیرون آمدن از این ماجرا خودم را از هر لحاظ رو به زوال میبینم. (ص. 38).
کامو مانند دیگر عشاق واقعی در این نامهها انحصارجوست و به صراحت حسادت خود را نسبت به کاسارس بیان میکند: واقعیترین و غریزیترین آرزویم این است که هیچ مردی بعد از من دستش به تو نخورد. میدانم که ممکن نیست. فقط میتوانم آرزو کنم که این وجود محشرت را هدر ندهی و تنها به کسی بسپری که واقعا شایستهاش باشد (همان).
اما بالاخره ماریا مینویسد: همه جا تو را میخواهم، تمامت را، تمام تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم. بله، همیشه، و نه که بگویند «اگر...» یا «شاید...» یا «به شرط اینکه...» تو را میخواهم، میدانم، این نیاز است و من تمام قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و ارادهام را و حتی اگر لازم شود تمام بیرحمیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت (ص. 109).
اما فقط سخن از عشق آتشین نیست؛ هر چند سخن اصلی است. برنامه کاری ماریا، اجرای تئاترها، بازی در فیلمها و نمایشنامههای رادیویی، اینکه چه کتابهایی میخواند و کدام را دوست دارد و کدام را نه، بیماری خاله کامو و سفر او به الجزایر به این دلیل، کنفرانسهای سال 1949 کامو در آمریکای لاتین و تنبلی چشم دختر کامو (کاترین) و عینک او و تقریبا از همه چیز در زندگی و پیرامون آن دو در این نامهها مطرح میشود.
شیوه کار کردن کامو هم از میان سطور نامههاست که برای مخاطب روایت میشود: زندگی اینجا جریانی آرام دارد و روزها شبیه هماند. دارم روی نمایشنامه جدیدم کار میکنم (طناب، عنوان مناسبیست؟) عکس شخصیتهایم را زدهام به دیوار. زندگی شان را دوباره خواندهام. چقدر حیرت آورند! (ص. 63) یا اینجا: اصلاحات نقشت را برایت میفرستم. فرستادهامشان پاریس تا تایپ شوند. در واقع صحنهای اضافه کرده بودم که دورش انداختم. خیلی راحت تمرکزم را گذاشتم بر اینکه صحنه قاضی را با بقیه نمایشنامه تطبیق دهم و از پرسوناژ تو استفاده کردم. (ص. 81).
پایان و یک سوال بزرگ
از خلال این نامهها میتوان فهمید با همه صبوری که کاسارس و کامو در بیان این عشق دارند و استمرار تعهدی که کامو نسبت به فرانسین احساس میکند و سعی برای انجام وظایفش در زندگی خانوادگی با دو فرزندش دارد، همچنین پذیرش واقعیت این عشق توسط کاسارس، بازهم کامو خود را در میانهای میبیند که نه راه پس دارد و نه پیش: وقتی خودم را در بنبست میدیدم، آرزو میکردم که ای کاش عهدی فراتر از اینها وجود میداشت، نوعی ازدواج مخفیانه که ما را ورای شرایط به هم پیوند میداد؛ ازدواجی که در آن هر کدام با پیوندی ستایشبرانگیز به دیگری وابسته باشد و مدام تقویت شود (ص. 185).
هر چند هنوز همه نامهها به فارسی برگردانده نشده و تا جایی که صفحات موتورهای جستوجو اجازه میداد ترجمه انگلیسی کاملی هم از این کتاب در دست نیست، از خلال مطالب فرانسه و نقدهای انگلیسی و سرنوشت فرانسین فور میتوان فهمید وی در بازهای در دهه 50 میلادی بهشدت دچار رنجهای روانی میشود و حتی یک بار قصد خودکشی دارد که کامو مانع از این کار میشود. اینجاست که همان سوال در کمین نشسته از بدو شروع کتاب به ذهن خواننده سرکش و کنجکاو خطور میکند که چطور کامو به عنوان یک نویسنده و حتی کنشگر سیاسی و اجتماعی که در برابر رویدادهای زمانه نیز ساکت نمینشست، مدافع برابری، آزادی و اصول اخلاقی بود و حتی با وجود گرایشهای سوسیالیستی از انقلاب مجارستان در سال 1956 علیه سیاستهای تحمیلی اتحاد جماهیر شوروی حمایت کرد و به طور کلی ردای روشنفکری بر تن داشت؛ تن به رابطهای می دهد که خواهناخواه حقوق همسرش (یا بخشی از آن) به موجب این رابطه فراموش میشود.
او که در مصاحبهای در روزهای پایانی عمر کوتاه خود گفته بود: در روابط خصوصی خود بسیار راحتم. اما جنبه عمومی کارم، که هیچگاه دوست نداشتهام، برایم غیرقابل تحمل میشود. (دلهره هستی، محمدتقی غیاثی، ص. 172) و او که به روایت و شهادت همین دو مصاحبه کتابهای خود را نمیخواند زیرا میخواست کار دیگری انجام دهد و چیز دیگری بنویسد (همان ص. 184) شاید وقت دوباره خوانی کتاب زندگی خود را نیز نداشت. هر چند خود از رویداد عاشقی کاسارس به عنوان بازشناخت زندگی یاد میکند: زندگی را میفهمم و میدانم کجاهاست. فکر میکنم که زندگی را بازشناختم؛ اولین روزی که در لباس دردر حرف میزدی. بالای سر من...(ص. 19)
در پایان خواندن خطاب به عشق با همه سوالاتی که در ذهن ایجاد میکند به سوالات فراوانی نیز پاسخ میدهد و برای علاقهمندان به ادبیات فرانسه و تاریخ معاصر اروپا مفید و برای همه سرگرمکننده و جذاب است؛ بهویژه که ترجمه روانی دارد و مترجم آگاهانه در ترجمه نامههای کامو به عنوان نویسندهای مطرح از کلمات درست و حتی گاه شاعرانه «وقتی فرق میکند که بتوانی بیایی، رغمارغم تمام موانع... ص. 28) استفاده کرده که خوب در متن نشستهاند و هر جا اشتباهی در متن نامه کاسارس بوده چه از نظر زبانی یا املایی، به دلیل جلوگیری از سرگشتگی مخاطب فارسی آن را نیاورده ولی لحن نامههای کاسارس با لحن نامههای کامو متفاوت است و خانلو در انتقال دقیق لحن تا حد زیادی موفق بوده است.
*س_برچسبها_س*