همه راه ها به دور میدان ختم میشود!
«دور میدان» نوستالژی است که گویی تمام راههای جهان به آن ختم میشود و در این نوستالژی خاص، «دور میدان» برای ما سنندجیها نیز مرکز جهان است چرا که از همه جور آدم تا همه جور شغل و همه نوع ماشین و همه نوع آسیب و... در آن یافت می شود.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کردتودی، میگوییم یک سنندجی اصیل کسی است که هر نقطهی دنیا باشد و بخواهد تاکسی بگیرد اولین مسیرش دهور مهیان (دور میدان) است، بعد از آنجا تصمیم میگیرد که کجا برود!
برای یک مسافر یا رهگذر تازهوارد، دهور مهیان یا دور میدان یا همان میدان انقلاب سنندج چیزی جز یک میدان بسیار کوچک قدیمی با آن عمارت کلاهفرنگی شرق میدان و تندیس نه چندان خوشریخت وسط آن نیست و انبوه دستفروشان و سیگارفروشان و کارگران در اطراف آن.
اما برای یک سنندجی، این «دور میدان» کوچک چیزی است شبیه میدان آزادی تهران، نقشجهان اصفهان، پیکادلی لندن یا میدان سرخ مسکو که معیار رفاقت سنندجیها را هم گاه بر اساس مثلی قدیمی با آن میسنجند!
«دور میدان» نوستالژی است که گویی تمام راههای جهان به آن ختم میشود و در این نوستالژی خاص، «دور میدان» برای ما سنندجیها نیز مرکز جهان است چرا که از همه جور آدم تا همه جور شغل و همه نوع ماشین و همه نوع آسیب و... در آن یافت می شود.
همه میخواهند به دور میدان برسند چون آنجا مرکز جهان است و چون بازار قدیم سنندج آنجاست و انگار هیچ راهی جز گذر از پل صراط دور میدان به آنجا متصور نیست و این دایره گرد و کوچک در وسط نقشه جغرافیای شهر ما تحمل این همه فشار را ندارد چرا که هر روز صبح از ساعت 6 صبح تا نزدیکی های عصر میزبان کارگرانی است که با کیسه نانی در دست دلهره ی کسب نان یک روز خود را دارد.
صورت های آفتاب سوخته و دست های زبر و پینه بسته شان حکایت از رنج ها و تلخی های زندگی دارد، چشم هایی نگران، ابروانی در هم، خنده هایی گاه سرد بر لب و دل هایی آشفته که همواره دغدغه کار و درآمد، مثل خوره به جانشان می افتد.
در گروه هایی دو یا چند نفره دور هم ایستاده و به محض اینکه کسی از عابران نزدیک شان بایستد و سوالی بپرسد، همه اطرافش را می گیرند و از توانایی شان برای انجام کارهای مختلف می گویند به این امید که آن روز بیکار نمانند و غروب با دستی پر به خانه باز گردند.
کاک عبدالله زندی هر روز بعد از اذان صبح و صرف صبحانه راهی چهار راه انقلاب می شود و در کنار دیگر کارگران انتظار می کشد بلکه کاری گیرش بیاید و برای خرید مایحتاج خانواده دست خالی نماند.
این کارگر زحمتکش که سال 70 از روستا به سنندج مهاجرت کرده و مشغول به کارگری است، گفت: بیمه آزاد دارم، غیر از مستمری ناچیز بهزیستی منبع درآمدی دیگری ندارم و با توجه به تورم موجود، امرار معاش و تهیه مایحتاج خانواده برایم سخت و دشوار است.
فواد مستاجر است، 2 فرزند دارد و در محله تپه خدیجه (یکی از محلات حاشیه شهر سنندج) زندگی می کند و روزهایی را که کار ندارد هر روز صبح تا غروب در چهار راه انقلاب همراه با دیگر کارگران می ایستد که شاید کسی کاری به او پیشنهاد کند.
او که اغلب کار ساختمانی می کند در فصول سرد سال آمار روزهای بیکاری اش بالاست، می گوید: حقوق روزانه یک کارگر 60 تا 75هزار تومان است که با توجه به بالا بودن قیمت کالاهای اساسی و مواد غذایی، کفاف زندگی را نمی دهد اما خانواده و فرزندانم به این وضعیت عادت کرده و قناعت می کنند.
آه سردی کشید و در حالیکه از روی کنجکاوی به خیابان و دوستان دیگرش نگاهی می اندازد، ادامه می دهد: روزهایی که کار پیدا نمی کنم از شرمندگی تا غروب به خانه برنمی گردم و برای ناهار 2 قرص نان می خرم و وقتم را تا پایان روز در کنار خیابان سپری می کنم.
کابوس او بازگشت به خانه با دستانی خالی است، هر روز که از خانه خارج می شود از خدا می خواهد دست پر و با حقوقی هر چند کم به آغوش خانواده باز گردد تا خجالت زده زن و فرزندانش نشود.
چه زندگی سختی است که صبح تا پاسی از شب را در این دور میدان منتظر باشی تا بلکم صاحب کاری کارگری را لازم داشته باشد و بتوانی با رویی شاد و با دستی پر به خانه برگردی.
این تصویر کلیشه ای که برای تمام مردم سنندج آشناست بهترین معرف مراکزی است که کارگران در آن جمع می شوند و شخصیت اصلی این سریال ادامه دار کارگران بلند می گوید کارگر می خواهم و چندین نفر بر سر و رویش می ریزندو به زور سوار ماشین می شوند.
به راستی لازم است که نمایندگان مجلسی که تازه راهی بهارستان شده اند فکری برای این نوع مشکلات و بیکاری جوانان و کارگران شهرمان داشته باشند تا غول خفته ی بیکاری یکی یکی این ها را نبلعد.
انتهای پیام /