وقتی گروهک تروریستی پژاک هم دلسوز ایران میشود / یاد شهدایی که در قله «جاسوسان» جان دادند، بخیر!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، این روزها که تشنج و اغتشاشاتی در گوشه و کنار کشور زندگی مردم را ملتهب کرده است، همه دشمنان انقلاب اسلامی که چهل و چند سال است با کابوس سربازان حضرت خمینی (ره) شب را به صبح میرسانند و صبح به امید براندازی نظام چشمشان را باز میکنند در این آشفته بازار میخواهند هر طور شده تکهای از این خاک را هم به نام خود بزنند.
حتی گروهک تروریستی پژاک هم ابراز دلسوزی میکند و میگوید که کنار مردم است و از آنها حمایت میکند! اما آیا کسی هست که فراموش کرده باشد پژاک با این ملت چه کرده؟ کسی فراموش کرده همین گروهک تروریستی چطور میخواست با کشتن مردم بیگناه کُرد بخشی از خاک کشورمان را اشغال کند؟
در این گزارش سعی داریم تنها به گوشهای از تحرکات وحشیانه این گروهک بپردازیم. ماجرا از این قرار بود؛ از سال 83 این گروهک تروریستی سر از قلههای شمال غرب کشور برآورده بود و به نام مردم کرد میخواست کشور را به آشوب و درگیری بکشاند، تا شاید بتواند بخشی از خاک ایران را اشغال کند. این گروهک ضدانقلاب با حمایتهای همه جانبه اطلاعاتی و حتی لجستیکی غرب به سردمداری آمریکا شمال غرب کشور را ناامن کرده بود و با شهید کردن سردار قهاری سعید فرمانده لشکر 3 حمزه سیدالشهدا هدف خود را علنی کرد. بلافاصله سپاه آماده مقابله با این گروهک شد.
اما پیامی که از طرف رهبری به رزمندگان رسید، موجب شد آنها با قوت بیشتری جلو روند و ظرف مدت کوتاهی با انجام چند عملیات، طومار گروهک پژاک را تا پایان تابستان سال 90 در هم بپیچند. آیت الله خامنهای به این نیروها فرمودند: «از حالت پدافندی بیرون بیایید و حالت تهاجمی به خود بگیرید. شما منتظر دشمن نباشید که بیاید و ضربه بزند و بعد دست به کار شوید، شما باید دشمن را در به در و آواره کنید.»
اما یکی از سختترین روزهای این مقابله، برای سپاه، روز 13 شهریور سال 90 بود. اگرچه بوی خوش فتح در کوهستانهای شمالغرب پیچیده بود، اما چند تن از رزمندگان گردان قمربنی هاشم یگان ویژه صابرین که از زبدهترین و حرفهایترین نیروهای سپاه بودند در این درگیریها به شهادت رسیدند.
شهیدان «محمد جعفرخانی»، «حسین رضایی»، «محمد غفاری»، «علی پرورش»، «مجتبی باباییزاده»، «مسلم احمدی پناه»، «کمیل صفری تبار»، «محمد محرابی پناه»، «محمد منتظر قائم»، «سید محمود موسوی»، «صمد امیدپور»، «یوسف فدایینژاد» و «علی بریهی» نامشان برای همیشه در تاریخ پرافتخار این مرز و بوم باقی خواهد ماند و سندی خواهد بود بر خیال باطل همه کسانی که در ذهنشان این کشور را تکه تکه تصور میکنند.
شهید محمد جعفرخانی فرمانده این گروه بود که از دوران دفاع مقدس وقتی خیلی جوان بود لباس جهاد در راه خدا را به تن کرده بود و در 33 سال مبارزه همواره به دنبال شهادت بود.
شهید محمد جعفرخانی
سید محمود موسوی یکی دیگر از شهدای صابرین است که در قله جاسوسان توسط پژاک به شهادت رسید. همسرش میگوید: «سفارش همیشگی ایشان به بنده، تبعیت از ولایت بود. حتی او در وصیت نامهاش نیز به دخترش که خردسالی بیش نیست، سفارش کرده که اگر میخواهی از فتنه آخرالزمان در امان باشی، تابع ولایت باش. با اطمینان میتوانم بگویم سید محمود شهید ولایت شد.»
شهید سید محمود موسوی
شهید حسین رضایی نیز در جمع این 13 شهید نامش میدرخشد. او خودش هم کرد و از اهالی روستایی در طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان بود.
شهید حسین رضایی
شهید علی پرورش از رزمندگان نوجوانی بود که در دوران دفاع مقدس مجروح شد. او بعدها در کنار شهدایی چون نورعلی شوشتری و شهید زلفی در منطقه «سرباز» سیستان و بلوچستان به مبارزه با اشرار پرداخت و درست روزی که رفقایش به شهادت رسیدند او کنارشان نبود. اما سرانجام در کوههای قندیل پیرانشهر در حالی که به تنهایی همراه با فقط دو نفر دیگر از همرزمانش با تقریبا 60 تا 70 نفر از عوامل گروهک پژاک به مدت چند ساعت درگیر شده بودند، در اثر اصابت تیر مستقیم به پیشانی به شهادت رسید.
شهید علی پرورش کنار شهید نورعلی شوشتری
شهید مسلم احمدی پناه از شهدای مبارزه با پژاک میگوید: «انگیزه بنده از ورود به سپاه، رضای خدا و بعد هم دفاع از مرز و بوم کشور در برابر دشمنان داخلی و خارجی است و انشاءالله اگر شد و خدا بخواهد، شهید بشیم.»
شهید مسلم احمدی پناه
کمیل صفری تبار سی و سومین شهید روستای بیشه سر شهرستان بابل است. او میگوید: «گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا میخواهم که اگر شهید نشدم، اجر شهید را به من بدهد.» و سرانجام به آنچه میخواست رسید.
کمیل صفری تبار
شهید محمد محرابی پناه نیز در مبارزه با پژاک شهید شد.
شهید محمد محرابی پناه
محمد منتظر قائم یکی دیگر از شهدای مظلوم صابرین است که در درگیری با پژاک شهید شد. همسرش میگوید: «حتی یک بار هم خشم و عصبانیتش را ندیدم، جز یک بار، وقتی یکی از اقوام مطلب نادرستی را در خصوص مقام معظم رهبری عنوان کرد دیدم خیلی عصبانی شد و همان لحظه یک جواب محکم، درست و دندان شکن به ایشان داد و خیلی خوب و به جا از رهبری دفاع کرد.»
شهید محمد منتظر قائم
یوسف فدایینژاد از آن افرادی بود که شهید بودن را زندگی کرد و بعد شهید شد. او در بخشی از وصیتش مینویسد: «... به یگان خودمان هم یک کتانی سالامون، دو پتو و... بدهکارم بگویید حلال کنند. یک سطل زباله جلوی گردان بود که یک روز در آن یک کاغذ در حال سوختن انداختم که قسمتی از سطل آشغال سوخت و من مسبب آن بودم. این مورد را هم خواهشا درست کنید.»
یوسف فدایی نژاد
مجتبی باباییزاده اهل اندیمشک بود. او نیز در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به خواهرانش مینویسد: «امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمی دارم به ملاقات من سر مزار بیائید...»
شهید مجتبی بابایی زاده
پیکر صمد امیدپور یکی دیگر از این 13 شهید که زخمی شده بود روی ارتفاعات افتاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جان شهید صمد امیدپور او را از پای در میآورد.
محمد غفاری از شهدای صابرین برای حفظ تمامیت ارضی و در درگیری با پژاک به شهادت رسید.
شهید محمد غفاری
هم رزم شهید علی بریهی نیز روایت می کند: «قبل از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید. دوست و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، میری بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی. شهید خندید و بعد باند رو تحویل گرفت و به شوخی (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و دستش رو روی پهلوی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر اینجا تیر خورد اینجوری بگذارم؟ بعد قه قه خندید و رفت.
شب عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچهها بیام. بالای سر هرکسی اومدم، تلاش کردم کمکش کنم. بعضی شهید شده بودند و بعضی هم زنده ماندند. وقتی رسیدم بالای سر عبدالزهرا، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی بدنش فرو رفت یاد شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم. بعد پیشونی شو بوسیدم، چشماشو بستم و رفتم کمک دیگر بچه ها»
پایان پیام /