چرا این فرماندهان بهسادگی مأموریت نمیپذیرفتند؟!
«عزیزان غواص وقتی دارید عبور میکنید اگر خواستید درجه اخلاص خودتان را بسنجید اگر تیر خوردید تا ترکش خوردید، آخ نباید بگویید چون اگر بگویید دشمن روبهرو میفهمد و همه شما را به رگبار میبندد ولی به شما بگویم در طلاییه سال 62 که دست من قطع شد من درد را احساس نکردم.»
به گزارش ایسنا، سرلشکر سید یحیی صفوی در بخشی از کتاب «از سنندج تا خرمشهر» درباره شهید حسین خرازی روایت می کند: «چند نفر بودند که بهسادگی مأموریت نمیپذیرفتند مثلا شهید احمد کاظمی هم همینطور بود تا مطمئن نمیشدند که در آن عملیات میتوانند به پیروزی برسند مأموریت قبول نمیکردند چون آدمهای دانا و صاحب فکر و اندیشه نظامی بودند. آدم شجاعی هم بودند.
حسین خرازی جزء آنها بود که یا عملیاتی قبول نمیکرد یا اگر میکرد با تمام قدرت، البته هم آقای محسن رضایی هم بنده ما در زمان جنگ طوری نبود که تحکم کنیم باید خود فرماندهان متقاعد میشدند حتی بهشان میگفتیم در کدام منطقه میخواهید بجنگید؟ ما این آزاداندیشی و آزادی عمل را به فرمانده داده بودیم، بههرجهت وقتی ایشان میآمد پای طرحریزی عملیات نظراتی میداد که فرماندهان دیگر هم تحت تأثیر قرار میداد. چونکه صاحب سبک و صاحب نظریه در جنگ بودند.
شهید حسین خرازی قبل از عملیات فاو (والفجر 8) برای غواصها صحبت میکند. غواصهایی که میخواهند عبور کنند میگوید: «عزیزان غواص وقتی دارید عبور میکنید اگر خواستید درجه اخلاص خودتان را بسنجید اگر تیر خوردید تا ترکش خوردید آخ نباید بگویید چون اگر بگویید دشمن روبهرو میفهمد و همه شما را به رگبار میبندد ولی به شما بگویم در طلاییه سال 62 که دست من قطع شد من درد را احساس نکردم. پای منبرها شنیدید که یاران امام حسین (ع)، شمشیر و نیزه و تیر که بهشان میخورد درد را احساس نمیکردند. و الله در طلاییه درد را احساس نکردم یکمرتبه میگوید الهی استغفرالله من نمیخواستم این حرفها را برایتان بزنم.»
*تاکید شهید حاج قاسم سلیمانی برای شکستن خط در منطقه عملیاتی والفجر8+ صوت *دستاوردهای عملیات «والفجر8» در یک نگاه *سالروز آغاز عملیات کربلای4 *«کربلای 4 و 5» به روایت یک فرمانده سپاه
شهید حسین خرازی در «کربلای4«، 15 روز قبل از «کربلای5» برای تصرف جزیره «امالرصاص» خیلی تلاش کرد خیلی هم نیرو وارد عملیات کرد، هم ایشان هم «لشکر 8 نجف». در کربلای4 ما 26 گردان وارد عملیات کردیم. البته جزیره بزرگی بود. ایشان تلفاتش زیاد بود شهدا و زخمیها زیاد بود. ایشان به بهانه استراحت زیر پتو میرفت هقهق گریه میکرد میگفت «خدایا من غلط کردم گفتم من را نبرید، من را ببرید.» در این عملیات کربلای5 در حین عملیات در خط مقدم در ذهنم در نهر جاسم یا دوئیجیه یک خمپاره 60 پشت سر ایشان خورد و ایشان به مقام مستجابالدعوه رسید.
انتهای پیام