چه بلایی برسر اقتصاد چین آمد؟
خبرنگار نیویورکر درباره اقتصاد چین و علتهای احتمالی مصیبتهایش با «اسوآر پراساد» اقتصاددان هندیآمریکایی، پروفسور دانشگاه کورنل و دستیار ارشد موسسه بروکینگز و متخصص اقتصاد چین و نویسنده کتاب «آینده پول» گفتوگویی انجام داده است. در این گفتوگو به این پرسش پاسخ داده شده که چقدر خطر فروپاشی اقتصاد چین برای دنیا جدی است.
اقتصاد چین - دومین اقتصاد بزرگ جهان - پس از یک نسل با یک عقبنشینی جدی روبهرو است. طی دو سال گذشته به نظر میآید که رشد اقتصادی نصف شده است. بعد از بیرون آمدن از سیاست «کووید صفر» که شی جین پینگ دستور آن را داده بود، حالا کشور با بحران مسکن و کاهش اعتماد از سوی شهروندان و تجار خارجی روبهرو است. اکنون مسالهای که در میان اقتصاددانان مورد بحث است این است که تا چه اندازه میتوان حکومت اقتدارگرای شی را متهم کرد و این موضوع تا چه حد میتواند برای مابقی جهان معنا داشته باشد.
خبرنگار نیویورکر اخیرا درباره اقتصاد چین و علتهای احتمالی مصیبتهایش با «اسوآر پراساد» - اقتصاددان هندی آمریکایی - پروفسور دانشگاه کورنل و دستیار ارشد موسسه بروکینگز - متخصص اقتصاد چین و نویسنده « آینده پول» مصاحبه تلفنی انجام داده است. در این مکالمه در این باره حرف زده شد که چرا شی نسبت به اعمال اصلاح اقتصاد چین تردید دارد و چقدر تهدید فروپاشی اقتصاد چین برای مابقی دنیا جدی است و همچنین اثری که سیاستهای پاندمی چین میگذارد چقدر طول میکشد.
شما فکر میکنید چه بلایی بر سر اقتصاد چین آمده و اینکه چرا اینقدر خودش را واضح نشان میدهد؟
اقتصاد چین با ترکیباتی از مشکلات کوتاهمدت و نیز چالشهای ساختاری درازمدت مواجه شده که به نظر میآید تمامی آنها در یک زمان به هم رسیدهاند. مدتها بود که این اقتصاد با سرمایهگذاری قدرتمند شده بود و هر چقدر شما بیشتر سرمایهگذاری کنید اقتصاد هم میتواند سریعتر رشد کند. اما چین نسبتا سرمایهگذاری غیربازدهی داشت. اکثر این سرمایهگذاریها توسط شرکتهای دولتی صورت گرفته بود که لزوما در بازدهترین مسیر سرمایهگذاریاش صورت نمیگرفته است.
چین به خصوص بر سرمایهگذاری در بخش مسکن متکی بوده به همین خاطر بازار مسکن حالا کمی شروع به از هم باز شدن کرده چون در این بازار فعالیتهای سفتهبازی بسیار زیاد است. در اینجا مشکلی است و آن این است که برخی از بخشهای اقتصاد از جمله دولتهای محلی مقدار زیادی بدهی دارند و فشار مالی زیادی را تحمل میکنند. همچنین در اینجا چالش دراز مدتی هم وجود دارد و آن این است که چین یک کشور پیر است و نیروی کارش تقریبا دارد متلاشی میشود. اگر در اینجا مسیری برای رشد بالاتر از طریق سرمایهگذاری نیست و اگر نیروی کار در حال شکسته شدن هست تنها راهی که میتوانید رشد را خلق کنید از طریق بهرهوری بیشتر است و چینیها قادر به انجام این کار نیستند.
در سطح بالای تحلیل هم میشود این را گفت که تقاضای جهانی برای چین ضعیف است؛ به همین خاطر قادر نیست که به آن اندازه صادرات داشته باشد تا به حمایت از اقتصاد ختم شود. چین سیاست « کووید صفر» را کنار گذاشته اما به نظر میآید که مصرفکنندگان و بازرگانان نسبت به دورنمای اقتصادی کشور کاملا نگران هستند. بازرگانان بهویژه بازرگانی بخش خصوصی سرمایهگذاری نمیکنند و مصرفکنندگان خیلی زیاد خرج نمیکنند. تمام اینها حالا به سمت مشکل دیگری پیش میرود که آن هم کاهش تورمی یا ریختن قیمتهاست.
یک حکومت به طور نرمال باید با اقتصادی که با این سه مشکل مواجه است، چه کند؟
این حکومت میتواند از سیاست مالی استفاده کند. به بیان دیگر حکومت میتواند برود و بیشتر هزینه کند. میتواند به مردم پول بدهد - میتواند در سرمایهگذاری بیشتر هزینه کند و چیزهای بیشتری بخرد و میتواند محرک فعالیت اقتصادی بشود. میتواند همچنین کارهایی مانند کاهش مالیات انجام دهد که پول بیشتری را در جیبهای مردم قرار میدهد به این امید که بیرون بروند و خرج کنند. همین طور بانک مرکزی میتواند پول ارزانتری بسازد با کاهش نرخ بهره و اقتصاد را با پول سرریز کند. آنها میتوانند برای بازرگانان و مصرفکنندگان پول ارزانتری درست کنند و هزینه پول را کاهش دهند.
مشکل این است که چین هم اکنون در دورنما چهره بزرگتری دارد چون حتی اگر به مردم پول برای خرج کردن بدهید اگر شما قرض گرفتن پول را ارزانتر کنید اگر شما به آنها جزوات دولت را بدهید مردم باید به آنها اعتماد داشته باشند؛ دورنمای اقتصادی آنها باید طوری باشد که بیرون بروند خرج کنند تا اینکه پسانداز کنند. هم اکنون چین میتواند از ابزارهای سیاسی سنتی خود استفاده کند اما فکر میکنم مشکل بنیادینی که اقتصاد چین را احاطه کرده حقیقتا فقدان اعتماد است و ما این را به انواع گوناگون میبینیم. طی سال گذشته سرمایهگذاری بخش خصوصی اساسا فروپاشیده هر چند که مقدار زیادی از آن به بخش مستغلات مرتبط است. خردهفروشی بهویژه در اقلام بزرگ مثل خودرو مقداری کم شده است. به نظر میآید مشکل واقعی این باشد که بازرگانان و مصرفکنندگان به توانایی حکومت اعتماد کامل ندارند که اینها را به حالت اول برگرداند.
در اینجا بحثی میان تعدادی از اقتصاددانان برجسته است که مشکل فعلی چین و قادر نبودن به حل آن از اقتدارگرایی آن برمی خیزد. چین فی الواقع برای مدتهای طولانی یک کشور اقتدارگر بوده است اما در دهه گذشته زیر نظر شی جین پینگ اقتدارگرایی آن بیشتر شده است. شما نسبت به این موضوع چه فکر میکنید و چرا این بحث این قدر مهم شده؟
حقیقتا ذهنیت دستور - کنترل حکومت چین این را برای آنها که بتوانند مشکل را بفهمند مقداری سختتر کرده تا با آن برخورد کنند. علاوه بر این شرکتهای دولتی که هنوز سهم قابلتوجهی از فعالیت اقتصادی را در بردارند، تحت کنترل مستقیم دولت است به همان اندازه نظام مالی بهویژه بانکهای دولتی. به نظر میآید حکومت باور دارد که میتواند خروج از این مشکل را مدیریت کند.
آنچه که من فکر میکنم این است که مشکل واقعی چین این است که در نیمه راه است. من نمیگویم که یک مدل کامل دستور - کنترل ایدهآل است اما آنچه که چین میخواهد انجام دهد این است که بگذارد بازارها تا اندازهای کار کنند و این کمی مشکل است. این خیلی چالش برانگیز است که بازارهایی را داشته باشید اما اصلاحات نهادی لازم را نداشته باشید. به زبان ساده این است که شما به حاکمیت قانون نیاز دارید. شما به همکاری و شفافیت حکومت نیاز دارید. شما به روشهای حسابداری و حسابرسی خوب نیاز دارید.
بدون این کارها که چین ندارد بازارها نمیتوانند واقعا کارکرد خوبی داشته باشند، خب ما در بازارهای سهام در قیمتهای زمین و... مقدار زیادی نوسان میبینیم. مشکل دیگر این است زمانی که کارها در بخشهای اقتصادی که توسط بخش خصوصی هدایت میشود خوب پیش نمیرود دولت وارد میشود و سعی میکند به طور مستقیم کارها را درست پیش ببرد. حالا ما وضعیتی داریم که مردم فکر میکنند دولت وارد خواهد شد اما آنها کاملا مطمئن نیستند به همین خاطر این باعث نوسانات بیشتر و حتی عدماطمینان بیشتر میشود.
این مورد که اقتدارگرایی چینی مشکلاتی ایجاد میکند فراتر از آن فاکتورهایی است که شما بیان کردید. گزارشهایی در والاستریت ژورنال و جاهای دیگر چاپ شده مبنی براینکه به دلایل ایدئولوژیک شی دوست ندارد که محور اقتصاد را به سمت هزینههای مصرف بیشتر سوق بدهد. نگرانیهایی هم در این زمینه وجود دارد که سخت گیریهای شی بر تجارت خارجی به اعتماد بینالمللی به چین هم ضربه زده است.
یقینا این حس درست است که شی بنگاههای خصوصی را تحمل میکند اما میبیند که بنگاههای دولتی مثل سنگر اقتصاد عمل میکنند. طی یک سال و نیم گذشته سخت شدن اقتصاد مشخصتر شده است. ما میبینیم که بنگاههای بلندپرواز «های تک» از لحاظ اندازه کوچکتر میشوند. ما هم چنین سرکوب صندوقهای خصوصی در بخشهای پزشکی و آموزشی میبینیم. یک حس خیلی واضح وجود دارد در عین حال که حکومت تمایل دارد بنگاههای خصوصی را تحمل کند اما دلش نمیخواهد که کارآفرینان بخش خصوصی خیلی موفق شوند یا آنکه شرکتهایشان آنقدر بزرگ شوند که برای دولت کنترل آنها سخت باشد. این مشکل اقتصاد چین است. بهتر است به همان جایی برگردیم که مصاحبه را شروع کردیم. چین دیگر نمیتواند بیشتر از این از طریق سرمایهگذاری یا از طریق افزایش نیروی کار رشد کند چون هر دوی اینها به وقوع نمیپیوندد. این کار به بهرهوری بیشتری نیاز دارد و واقعیت این است که بنگاههای خصوصی در ابداعات بیشتر، بهتر کار میکنند که به نوبه خود بهرهوری بیشتری هم ایجاد میکنند. بنگاههای کوچک و متوسط در ایجاد رشد اشتغال بهتر عمل میکنند.
تقریبا در اینجا یک ناهماهنگی معرفتی وجود دارد : به نظر میآید دولت میفهمد که به بخش خصوصی نیاز دارد تا تمام اهداف اقتصادیاش را جامه عمل بپوشاند اما نمیخواهد به عنوان مشوق برای بخش خصوصی دیده شود. این را هم اضافه کنم که در اوایل امسال دولت لحنش را عوض کرد. دولت شروع به بیان کرده که «ما خواهان بنگاههای خصوصی هستیم.» مشکل این است که تمامی کنشهایی که آنها طی 18 ماه گذشته انجام دادند اساسا اعتماد بخش خصوصی را کاهش دادند.
به نظر میآید که شما گفتید که تصلب ایدئولوژی، بخش عمدهای از این را شرح میدهد زیرا چین میداند که چه باید بکند و شی یا افراد اطرافش نمیخواهند این طناب را شل کنند و قدرت را واگذار کنند که بتوان این نقصها را اصلاح کرد.
این یک مختصاتسازی زیباست اما دوباره باید با این شناخت خودمان را متوازن کنیم که سیستم به نوعی برای 30 سال کاملا خوب کار کرده است. فقط کافی است نسبت به مفاد محتوا فکر کنید اقتصاد چین اکنون یک اقتصاد 19هزار میلیارد دلاری است که با اقتصاد آمریکا که تقریبا 25هزار میلیارد دلاری است قابل مقایسه است. این یک اقتصاد بزرگ است و داشتن اقتصادی به این اندازه و حتی با نرخ تورم 4 تا 5درصد - بر حسب تعدیل شده - اگراقتصادی غیر از چین بود ما آن را یک اقتصاد موفق میخواندیم. ما عادت داشتیم که رشد چین را 8 تا 10درصد ببینیم خوب ناگهان وقتی به 4 تا 5درصد میرسد به نظر خوب نمیآید هر چند که هنوز هم قابلتوجه است.
خب اگر شی نخواهد قدرت را به دلایل ایدئولوژیک واگذار کند، فکر نمیکند مسیری که میرود یک شکست کامل است، چون طی 30 سال گذشته موفق بودهاند.
این دقیقا درست است. این حس در چین هست که مدل اقتصادیشان اعتبار داشته است چون بسیاری از تحلیلگران ودانشمندان از جمله خود من برای سالها - اگر دههها نباشد - بحث میکردیم که مدل اقتصاد تاب نمیآورد اینکه در آنجا انواع ریسکهای مالی ساخته شده و مشکلات متنوعی در سیستم بروز میکند. این حقیقت دارد که آنها دورههای سختی را پشت سر گذاشتهاند مثل سال 2014 تا 2015 که ارزشان ریزش کرد اما آن را پشت سر گذاشتند و عملکردهای بهتری را ارائه دادند. مهم نیست که چطور آن را اندازه میگیرید فقط آن را با اقتصادهای دیگر از جمله اقتصادهای پیشرفته مقایسه کنید. برای آنها آنچه این محیط آن را میخواهد و دنبالش است، ترفندهایی است که سیاست شان را اعمال کنند تا اینکه تغییرات بنیادین بدهند. آنها نسبت به همه اینها دورنماهای خیلی متفاوتی دارند و آن این است که اقتصادشان بر لبه پرتگاه نیست.
اگر آنچه را که ما ترفند مینامیم تا تغییرات بنیادین اعمال شود، شما فکر میکنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟
خیلی سخت است که این مدل را پایدار نگه دارید. در دو یا سه سال گذشته نیروی کار شروع به ریختن کرده و دارد رشد اقتصادی را به شدت تحتتاثیر قرار میدهد. دولت چین برنامه دارد تا زنجیرههای ارزش را بالا ببرد، به تولید ارزش افزوده بالاتری سوق دهد تا بخش خدمات و... تشویق شوند. اهداف کاملا اهداف دست یافتنی است اما برای انجامشان به ابداعات بیشتری نیاز دارند و به پویایی بیشتر و واقعا این بخش خصوصی است که باید این کارها را انجام دهد. به نظرم اهداف اقتصادی را که آنها در ذهنشان دارند به سختی میشود با واقعیت روی زمین آشتی داد بدون اینکه در سیاستشان تغییرات اصلی روی دهد. این تغییرات فقط این نیست که بخش خصوصی احساس کند که مورد استقبال واقع میشود بلکه لازم است سیستم مالی آنچنان اصلاح شود که بخش خصوصی بداند باید برای تامین مالی که میگیرد تلاش کند و این واضح نیست که حکومت چگونه میتواند ببیند که این واقعا نیاز بخش خصوصی است و اینکه به جای آنکه در حرف با آن موافقت کنند، در عمل با آن موافقت کنند.
فقط برای بازگشت به بحثی که قبلا داشتیم در این مورد که به چه صورت اقتصاد چین به دلیل هجوم این تصلب ایدئولوژیک و اقتدارگرایی رنج می برد، آیا افرادی که این استدلال را مطرح میکنند نمی گویند: «خب، این چیزی بود که شما میخواستید. اعتماد تجاری در دوران کووید صفر یک مشکل بزرگ برای چینی بود که میخواست پیشرفت کند و اینکه آیا این سیاست از تصلب ایدئولوژیک رژیم شی نشات نمیگرفت؟»
بله من فکر میکنم این یقینا درست است. به نظر میآید که این حرف درست باشد که شما میگویید تصلب سیاستگذاری به زودی خودش را نشان میدهد و حکومت به خاطر این موضوع قادر نیست تا تغییرات سیاسی را اعمال کند و اگر شما یک حکومت باز و شفاف نداشته باشید یعنی یک حکومتی که پاسخگو باشد و بر اساس مبانی عرفی به شهروندانی که بهدنبال رای دادن هستند پاسخگو نباشد، پیامها خیلی سخت به بالا میرسد.
--> اخبار مرتبط