چه کسی برای ناصرالدین شاه کتاب می خواند؟ / ناامیدی اعتماد السلطنه از عبرت آموزی شاه / اجرای خواندنی جوراب پای خرس!
همهشری نوشت: او بارها از اینکه کتابخوان شاه است، گله میکند و مینویسد: یکشنبه 23 شعبان 1302؛ سر شام احضار شدم. 4 ساعت تمام تاریخ فردریک را [پادشاه آلمان] خواندم. عجیب اینکه در سال متجاوز از چهارصد تومان خرج میکنم و از این قبیل کتابها که سراپا تنبیه است میآورم و برای شاه میخوانم، اما او هیچ ملتفت نیست.»
نام اعتماد السلطنه یک جوری به اسماعیلآباد گره خورده که اصلاً بدون اسم و رسم این وزیرناصر الدین شاه قاجار نوشتن درباره تاریخ این روستای قدیمی منطقه ما مفهومی ندارد.
جای دوری نروید اسماعیلآباد خودمان در منطقه 18 را میگویم که در دوره ناصرالدینشاه قاجار، ملک محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، روزنامهخوان و «وزیر انطباعات» شاه بود و امروز شاید کمتر کسی از اهالی محله بداند که روزگاری، یعنی 130 سال قبل اینجا، محل اطراق «مشیر» شاه قاجار بوده و گاهی وقتها هم بر سر ملکیتش با این و آن جر و بحث داشته است.
پس ابتدا به یاداشتهای اعتمادالسلطنه درباره چگونگی مالکیت او بر اسماعیلآباد میپردازیم و بعد، از این آقای روزنامهخوان مینویسیم که پدر شقاوتپیشهاش، خون پاک یکی از مردان شجاع روزگارش را (امیر کبیر) بر زمین ریخت تا در برابر دریافت مزد خیانتش به مردم ایران، صاحب آلاف و الوفی شود و فرزندش، جناب محمد حسن خان سالها در پناه شاه قاجار، امن و امان زندگی کند و در سفرهای فرنگی شاه مملکت، مترجم مخصوص او باشد.
محدوه جغرافیایی اسماعیلآباد در گذشته از شمال به یافتآباد» از شرق به وصفنارد، از جنوب به تپه صیف، علیآباد و قاسمآباد و از غرب به رودخانه کن و شمسآباد محدود میشد که امروز هم جغرافیای مکانی آن تغییر نکرده است.
یاداشتهای اعتماد السلطنه درباره ملکش
اعتمادالسلطنه در آخرین روز ربیعالثانی سال 1298 قمری درباره اسماعیلآباد، چنین مینویسد: پنجشنبه سلخ ربیعالثانی 1298؛ امروز خواستم گردشی شخصی بکنم... جمعی را در کالسکه دیوانی [دولتی] نشانده از راه راست فرستادم. خودم با محقق سر قنات رفتم و از آنجا بهآبادی اسماعیلآباد، ملک خودم.» (1)
او 14 سال بعد، درباره اسماعیلآباد نوشته است: «چهارشنبه پنجم ذیالقعده سنه 1312 قمری؛ عزیزخان خواجه که قریه وصفنار خالصه را اجاره کرده، به واسطه مجاروت با اسماعیلآباد، به ملکم تعدی نمود، به همین دلیل والده شکایتی به انیسالدوله [یکی از همسران ناصرالدین شاه] کرد. امروز مجلس در بیرونی انیسالدوله تشکیل شد. حسام لشکر (سید عبدالکریم خان)، برادر انیسالدوله را حَکَم قرار دادم. بعد از گفتوگوی بسیار که عزیزخان همه را به قوت عشق صدارت، شاهنامهخوانی میکرد، به ما سختگویی کرده، تشر میزد، اما قبالهجات و نوشته جات ما را دید، قدری ملایم شد. قرار به این دادند که فردا حساملشکر برود در اسماعیلآباد و معین نماید که حق با کیست؟» (2)
شاید بهتر باشد قبل از آنکه به ضدونقیضگویی اعتمادالسلطنه درباره مالکیتش به اسماعیل بیشتر بنویسیم، توضیحی هم درباره «عزیزخان» و کنایه «قوت عشق صدارت» بدهیم. در خیابان حافظ، اندکی بالاتر از میدان حسنآباد، سهراهی وجود دارد که «چهارراه عزیزخان» مینامند. عزیزخان یکی از خواجهسرایان اندرونی ناصرالدینشاه است که بسیار مورد توجه «میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» صدراعظم ناصرالدین شاه بود، به همین دلیل او هر کاری که دلش میخواست انجام میداد و به علت اقامت در این ناحیه از طهران، نام خود را بر آن گذاشته بود.
اسماعیلآباد در تصرف عزیزخان!
اما ادامه نوشتههای اعتمادالسلطنه؛ او روز دوشنبه دهم ذیالقعده سال 1312 نوشته است: «امروز بندگان همایون به باغ امینالملک تشریف بردند. در این بین که شاه تشریف داشتند رعایای اسماعیلآباد را که رعایای وصفنارد کتک زده بودند، آمده بودند تا خواستهشان را به شاه عرض کنند، مانع شدم. زیرا که هیچ فایدهای نداشت. قرار شد که به صدراعظم عرض کنند. صدراعظم را هم ندیدند. صاحب جمع برادر صدراعظم که ملتفت مشکل شد سرکرده آنها را توسط یک نفر فراش نزد عزیزخان فرستاد. بعد من آنها را به خانه انیسالدوله فرستادم. آن هم بیاثر و ثمر شد. کتکی خوردیم. آن هم از عزیزخان خواجه. محض نداشتن دردسر و زحمت، حسنآبادی که به 30 هزار تومان تمام شده بود، به 4 هزار تومان فروختم که با مجدالدوله طرف نشوم. اگر اسماعیلآباد ملک شخصی من بود، یقیناً همین کار را میکردم که با عزیزخان مجادله نکنم.» (3) به راحتی میتوان نتیجه گرفت که به وجود شکایت مادر اعتمادالسلطنه و نفوذ او در دربارشاه قاجار، عزیزخان خواجه، توانسته بود به فاصله 6 روز اسماعیلآباد را نیز تصرف کرده و اعتمادالسلطنه را وا دارد که بگوید «کتکی خوردیم» و اضافه کند «اگر اسماعیلآباد ملک شخصی من بود.»
اسماعیلآباد تا اوایل دهه 1350 به صورت بیابانی وسیع در جنوب شرقی مهرآباد قرار داشت و پس از آنکه «رحیم متقی ایروانی» سرمایهدار معروف و صاحب کارخانه کفشسازی، تصمیم گرفت کارخانهاش را از سرآسیاب مهرآباد به اسماعیلآباد منتقل سازد، منطقه 18 تهران، رفته، رفتهآباد شد و امروز یکی از مناطق پرجمعیت جنوب غربیتهران است.
بیشتر بخوانید:
اعتمادالسلطنه که بود؟
چهارمین فرزند حاجعلی خان فراشباشی، محمدحسن نام داشت. فراشباشی که در به قتل رساندن شادروان میرزا تقی خان امیرکبیر دست داشت پس از مرگ او صاحب موقعیت خاص و ملکهای فراوانی شد که تا آخرین روزهای عمرش با فروش همین ملکها گذران زندگی میکرد. او باغهای گلشن و دلگشا را به میرزا حسینخان سپهسالار فروخت تا او در آنجا خانه و مسجد معروف سپهسالار را بسازد، یعنی محل کنونی مجلس شورای اسلامی و مجلس شورای ملی سابق، کتابخانه مجلس و مدرسه عالی شهید مطهری. فرزندان او از جمله عبدالعلیخان ادیبالملک هنر چندانی نداشتند، اما محمدحسنخان، پس از ورود به دارالفنون در سن 12 سالگی به عنوان نوکر ولیعهد ناصرالدین شاه امیرقاسمخان که بعدها مرد انتخاب شد. در 16 سالگی به درجه سرهنگی قشون رسید و در 17 سالگی حاکم شوشتر شد. او در 23 سالگی به عنوان وابسته نظامی ایران در سفارت فرانسه گمارده شد و پس از تکمیل تحصیلاتش به ایران بازگشت. محمد حسن خان ابتدا لقب صنیعالدوله را از شاه دریافت کرد و بعد به عنوان مترجم برای شاه روزنامههای خارجی را ترجمه میکرد و میخواند.
محمد حسن خان 16 سال خاطرات خود را پنهانی نوشت و هم زمان کتابهای بسیار دیگری تألیف کرد. گاهی اوقات هم به عنوان رئیس دارالطباعه، دستور تألیف کتاب میداد. از جمله آثار او کتاب المآثر و الآثار است که وقایع 42 سال سلطنت ناصرالدینشاه را با تملق نوشته، اما در خفا انتقادهای او از شاه قاجار خواندنی است.
از حق نگذریم، خاطرات اعتماد السلطنه یکی از ارزندهترین اسناد بجامانده از دوران ناصرالدینشاه است. کتابهای دیگرش نیز با آنکه با لحن و قلم تملقآمیز نوشته شده، دارای ارزش بسیار است. او بارها از اینکه کتابخوان شاه است، گله میکند و مینویسد: یکشنبه 23 شعبان 1302؛ سر شام احضار شدم. 4 ساعت تمام تاریخ فردریک را [پادشاه آلمان] خواندم. عجیب اینکه در سال متجاوز از چهارصد تومان خرج میکنم و از این قبیل کتابها که سراپا تنبیه است میآورم و برای شاه میخوانم، اما او هیچ ملتفت نیست.»
جوراب پای خرس می کردند!
لحن و زبان اعتمادالسلطنه در خاطراتش قدری تلخ است و این را ناصرالدینشاه میدانست و با او شوخیهای عجیبی میکرد. بهتر است ماجرا را به قلم خودش بخوانیم: «شنبه دوم ذیالحجه سنه 1305 قمری، شاه چون دیروز فرموده بودند که فردا به قله کوه میرویم، یقین فلانکس نخواهد آمد. این تفصیل را ادیبالملک به من خبر داد. به دلیل اینکه هنوز پیریام به این درجه نرسیده که از صعود به قله کوهها عاجز باشم از صبح مصمم حرکت شدم. منزل امینالسلطان رفتم. مدتی نشستم تا از خوابگاه خودشان بیرون آمدند. خواستند با من شوخی بکنند. چون چندین سال است علیالرسم هر وقت شاه «دونا» تشریف میبرند، خرس شکار میکنند، بعد یک لنگه جوراب مرا میگرفتند پای خرس میکردند و یک لنگه جوراب و خلخال «زهرا سلطان خانم» زن شاه را به پای دیگر خرس میکردند و به هر یک از ما 50 تومان میدادند. این کار شگون چندین ساله شاه است.» (4)
اعتمادالسلطنه در روز سیزدهم فروردین سال 1275 درست یک ماه قبل ازترور ناصرالدین شاه در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) ازدار دنیا رفت، چون اگر میماند و شاه قاجار را در برابر چشمان او ترور میکردند، معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا میکرد.
به هر حال، اسماعیلآباد که روزگاری پیشکش مادرش بود و به او رسیده بود سرانجام به عزیزخان رسید و امروز، هیچ نام و نشانی از خاندان حاجعلی خان فراشباشی در آنجا نیست. به بیانی واضحتر باید بگویم این بخش از تهران، صله خیانت به ملت ایران است که در زمان شاه قاجار دست به دست شد.
21220
کد خبر 1665204