کفگیری که به ته دیگ خورده است
سینمای ایران در سالهای اخیر به شکل آشکاری در حال پوست انداختن بوده است اما معلوم نیست این پوست اندازی به پیشرفتی در سینمای ایران منجر باشد. با نگاهی به لیست عوامل قریب به پنجاه فیلمی که تقاضای حضور در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را داشته اند، نکته ای که پیش از هر چیز به ذهن می رسد، جای خالی چندساله فیلمسازان پیشکسوتی است که همواره حضورشان و آثارشان به لحاظ کیفی ضامن اعتبار جشنواره آن سال است. در میان خیل کمدی های بی مایه ای که این روزها نبض بازار را در دست دارند، تنها این خائن کشی است که توسط یک کارگردان پیشکسوت جلوی دوربین رفته است. کارگردانی که به نسل موج نوی سینمای ایران منسوب است. نسلی که بانی اولین جریان پیشرو و متحول کنننده سینمای ایران بوده است. در میان چهره های شاخص این جریان، داریوش مهرجویی با مرگ هولناک و غم انگیزی علاقمندان سینما را بهت زده برجای گذاشت؛ ناصرتقوایی سالهاست مجال ایستادن پشت دوربین را نیافته است. علی حاتمی هم که سالهاست روی در نقاب خاک کشیده و بهرام بیضایی نیز چند سالی است خود خواسته راهی غربت شده؛ بنابراین تنها مسعود کیمیایی است که پرچم این نسل را بالا نگه داشته است.
در میان فیلمسازان متقاضی حضور در جشنواره نیز فعلا به سه نام بر می خوریم: ابراهیم حاتمی کیا، فریدون جیرانی و رسول صدر عاملی هستند که چهره های نسبتا پیشکسوتی محسوب می شوند که از میانه دهه شصت کار خود را شروع کرده اند. با اینکه در کنار آنها هستند کسانی که به عنوان فیلمسازانی با تجربه در دهه های بعدی کار خود را شروع کرده اند. همانند حمید نعمت الله یا کاظم راست گفتار و... اما آنچه در این میان خود نمایی حضور فیلمسازان جوانی است که در یکی دو دهه گذشته کار خود را شروع کرده اند. فیلمسازانی که حالا به عنوان بدنه غالب سینمای ایران آینده این سینما را تشکیل می دهند.
سینمای ایران دوران اوج و فرود گوناگونی داشته است. اما هریک از این دوره ها به فراخور شرایط اجتماعی و فرهنگی دستاوردهایی را به دنبال داشته است. سینمای خانوادگی دهه شصت، سینمای دفاع مقدس در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، سینمای اجتماعی دهه هشتاد و.... جملگی از دستاوردهای فیلمسازان در طول این سالها بوده اند. اما هیچ از آنها بهشکل حرکتی فراگیر و جریان ساز مطرح نبوده اند. شاید در این میان تنها موج فیلمهای جشنوارهای بود که برای مدتی نسبتا قابل توجه به عنوان جریانی پرطرفدار مطرح شد. حرکتی که هم تولیدی آسان و هزینه های پایین داشت و هم اینکه در جشنواره های ریز و درشت آن سوی آبها، بسیاری خواهان آن بودند. ا ما سوالی که اینجا به ذهن می رسد آن است که دستاورد فیلمسازان نسل امروز چیست؟ نسلی که اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم امکانات نسبتا بهتری در قیاس با گذشته دارند و به واسطه رشد وسایل ارتباط جمعی اغلب آنها هم به منابع مهم تاریخ سینما دسترسی داشته اند و هم با سینمای روز آشنا هستند. اما با توجه به چنین شرایطی که سطح انتظارات را از آنها بالا برده است، آیا توانسته اند انتظارات را برآورده کنند و منشا تغییر و تحولی جدی در سینمای ایران باشند؟ متاسفانه جواب این سوال چندان رضایت بخش نیست. دستاورد این نسل به جای آنکه به یک جریان جدی انجامیده باشد، تنها به تک ستاره هایی معطوف است که برای مدتی کوتاه در خشیده اند و بعد اگرنه خاموش که کم سو شده اند. در دو دهه اخیر فیلمسازان مطرح ایرانی کم نبوده اند. برخی از آنها همانند اصغر فرهادی که در خارج از ایران نیز بزرگترین جوایز جشنواره های جهانی را بدست آورده اند. اما بازهم منشا حرکتی جدی در سینما نشدند. فیلمسازانی همانند سعید روستایی، هومن سیدی و... نیز بوده اند که هریک به صورت انفرادی کارها قبال تاملی انجام داده اند، اما هیچیک جریان ساز نبوده اند. شاید سینمای ایران در شرایط به سر می برد که داشتن چنین انتظاری از آن ناممکن به نظر می رسد. شاید هم آن تکثرگرای که خاصیت دوران پسامدرن است موجب شده کنارهم قرار گرفتن این فیلمساز جوان و خوش ذوقی که در سینمای ایران ظهور کرده اند، شکلی فراگیر پیدا نکند.
شاید به همین دلیل است که اگر چند دهه بعد، وقتی این سالها از سینمای ایران را به خاطر بیاوریم، خواسته یا ناخواسته سینمایی کمدی کم مایهای را به یاد خواهیم آورد که گرایش غالب سینمای ایران محسوب می شود با رویکردی به سوی گیشه و جذب مخاطب بدون آنکه خاستگاهی فکری یا اجتماعی بتوان برای آن در نظر گرفت. به همین خاطر حتی نمی توان آن را در حد حرکت های نصف و نیمه دهههای قبل به سوی سینمای خانوادگی، جنگی و... ارزیابی کرد. به نظر سینمای ایران نیازمند یک تلنگر است، تلنگری برای بیدار شدن و به حرکت در آمدن... چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؟ باید امیدوار بود که بیش از این طولانی نشود!