گزارش تاریخ |"رضاخان" چرا جمهوریخواه شد و چه کسانی حامی سلطنتش بودند؟
"رضاخان میرپنج" برای انقراض قاجاریه و دستیابی به قدرت مدعی جمهوریخواهی شد، اما با مخالفتهای آیتالله مدرس ناکام ماند. او پس از آن با یاری منورالفکران به سلطنت رسید.
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم - 22 آذر سال 1304 مجلس موسسان با تغییر چهار اصل از متمم قانون اساسی، سلطنت را به رضاشاه و اعقاب وی تفویض کرد. پیش از آن و در نهم آبان ماه سال 1304 نمایندگان مجلس شورای ملی با اکثریت آرا، سلطنت قاجار را خاتمه داده بودند. در پی آن انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد و آن مجلس با سخنرانی رضاخان پهلوی شروع به کار کرد. رضاخان میرپنج دو روز بعد از تفویض سلطنت بر تخت پادشاهی نشست.
خوشخدمتی رضاشاه به انگلیس؛ تحمیل قراردادی بدتر از دارسی بر مردم ایران راه آهن رضاشاهی؛ مسیری که مصدق آن را "جهنمی" میدانست! تکرار جنایت رضاشاه توسط فرزند در حمله به حرم رضوی / فاجعهای که «شریعتمداری» شاه را از آن تبرئه کرد چرا ارتش مدرن رضاشاه در برابر تجاوز متفقین کارآیی نداشت؟** رضاخان چرا جمهوریخواه شد؟
پس از کودتای 1299، سیدضیاءالدین طباطبایی رئیسالوزرا و رضاخان میرپنج سردار سپه شد. رضاخان پس از مدتی وزیر جنگ شد، اما عزل و تبعید سیدضیاء الدین طباطبایی و صعود و سقوط کابینههای گوناگون هیچ یک نتوانست رضاخان را از وزارت جنگ کنار بگذارد.
رضاخان در آبان ماه سال 1302 و در پی استعفای مشیرالدوله به نخستوزیری منصوب شد. یک ماه پس از آن، حکومت ترکیه به جمهوری تغییر یافت و مصطفی کمال پاشا رئیسجمهور آن کشور شد. رضاخان پس از آن «جمهوری» را گزینه خوبی برای انقراض قاجاریه و به قدرت رسیدن خود دانست. با افتتاح مجلس پنجم به تدریج ندای جمهوریخواهی رضاخان و طرفدارانش بلند شد و هواداران او در مجلس و مطبوعات با جنجال و حمایت همهجانبه خود جامعه را به سوی تغییر نظام حکومتی و اعطای مقام ریاستجمهوری به رئیسالوزرا هدایت کردند.
روشنفکران و روزنامهنگاران در این رابطه نقش مهمی داشتند. آنها سلطنت موروثی را به این دلیل که افراد ناشایست بر سر کار میآورد، نفی میکردند و میگفتند در جمهوری معتمدین مردم حاکم خواهند بود. جالب این است که پس از به سلطنت رسیدن رضاخان، همین کسانی که سلطنت موروثی را نفی میکردند، بر سر کار آمدند و مناصب دولتی و حکومتی دریافت کردند. سیدحسن تقیزاده نیز اصلاح مملکت را نیازمند پنجه آهنین میدید.
حزب تجدد به عنوان کاتالیزور سلطنت رضاخانی شناخته میشود
حامیان سردار سپه که نمونه ترکیه را به عنوان الگو در نظر داشتند حزب تجدد را با هدف ایفای نقشی مشابه حزب ملت ترکیه تاسیس کردند. تدین رهبر این حزب باور اصلی خود را بر سردار سپه قرار داده و جهت حمایت از وی جمهوریخواه شده بود و افراد عضو حزب خود را به این موضوع ترغیب میکرد.
اما مخالفتهای آیتالله مدرس و روحانیون موجب شد تا جمهوریخواهی رضاخان که با هدف کنار گذاشتن احمدشاه قاجار و به قدرت رسیدن او دنبال میشد، به نتیجه نرسد. مخالفتهای مدرس نه به دلیل حمایت او از سلطنت که به دلیل عدم اعتماد وی به سردار سپه بود. مدرس بدون مخالفت مبنایی با جمهوری و در مخالفت با روند جاری جمهوریخواهی گفت: «من مخالف جمهوری نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریبا بلکه تحقیقا حکومت جمهوری بوده است. ولی این جمهوری که میخواهند به ما تحمیل کنند، بنابر اراده ملت نیست بلکه انگلیسیها میخواهند به ملت ایران تحمیل نمایند و رژیم حکومتی را که صد درصد دست نشانده و تحت اراده خود باشد در ایران برقرار سازند... اگر واقعا نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود حتما با او موافقت میکردم و از هیچ نوع کمک و مساعده با او دریغ نمینمودم.»
آیتالله مدرس در جمهوری رضاخانی امیال جاهطلبانهای میدید که ملت و مملکت را به سقوط میکشاند و اصولا سردار سپه را فردی دیکتاتورمنش میدانست که حضورش در جمع مقامات ارشد حکومت زیانهای بیشماری را برای ملک و میهن به همراه داشت.
آیتالله مدرس در جمهوری رضاخانی امیال جاهطلبانهای میدید که ملت و مملکت را به سقوط میکشاند و اصولا سردار سپه را فردی دیکتاتورمنش میدانست.
** چه کسانی حامی سلطنت رضاشاه بودند؟
پس از شکست جمهوریخواهی، رضاخان تمام عزم خود را جزم کرد تا به سلطنت برسد. از این رو پس از مدتی فرماندهی کل قوا را کسب کرد و سپس تلاشهای خود را برای تصاحب نیم دیگر سلطنت به کار انداخت. در این مسیر روشنفکران همراهی بسیاری با او داشتند و مسیر کسب قدرت را برای وی هموار کردند.
روشنفکران معتقد بودند تنها راه ترقی ایران، غربگرایی در سایه یک دولت اقتدارگراست. بنابراین گروهی از روشنفکران عصر قاجار، رضاخان را که دارای شخصیتی مستبد و خودخواه بود، پادشاهی تجددخواه و منجی آرمانهای خود دانستند و تمام تلاش خود را انجام دادند تا او را شاه ایران کنند.
مدت کوتاهی پس از کودتای 1299 به پیشنهاد یکی از طرفداران و نزدیکان رضاخان، شورای مشورتی با عضویت روشنفکران و به منظور حمایت از رضاخان شکل گرفت که اعضای آن تقیزاده، مشیرالدوله، مستوفیالممالک، مخبرالسلطنه و میرزا یحیی دولتآبادی بودند.
تقیزاده، رضاخان را بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» و ظهور فردی مقتدر و نوسازگرا را راهحل فوری نجات ایران میدانست.
«سیدحسن تقیزاده» از چهرههای برجسته روشنفکری در آن دوره بود که میگفت که ایران باید ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگیمآب شود و رضاخان را بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» یافتند و ظهور فردی مقتدر و نوسازگرا را راهحل فوری نجات ایران دانستند.
یکی دیگر از حامیان روشنفکر رضاخان، «محمدعلی فروغی» بود. فروغی در نطق تاجگذاری رضاشاه، او را پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد خواند و او را با شاهان باستانی ایران همتراز دانست. او در نطقش گفت: «شاه پهلوی وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت است.»
عبدالحسین تیمورتاش، حسین کاظمزاده ایرانشهر، علیاکبر سیاسی، محمود افشار، احمد کسروی، مرتضی (مشفق) کاظمی و علیاکبر داور نیز از دیگر روشنفکرانی بودند که رضاشاه را مورد حمایت خود قرار دادند. همچنین برخی از شاعران و نویسندگان روشنفکر در اشعار و نوشتههای خود به حمایت از رضاخان پرداختند.
در ادامه نیز روشنفکران و تجددخواهان با جنایتهای رضاشاه همراه بودند. قانون استعماری «کشف حجاب» با همکاری آنها در کشور اجرا شد و آنها به رضاشاه جهتگیری دادند تا تفنگ را کجا به کار ببرد. «علیاصغر حکمت» روشنفکری است که در این ماجرا نقش مهمی داشت. همایش زنان بیحجاب مقامات عالی مملکت نیز به پیشنهاد حکمت برگزار شد که پس از آن کشف حجاب رسمی شد و ماموران شهربانی با زور چماق زنان را در کوچه و خیابان وادار به برداشتن حجاب کردند.
تیمورتاش وزیر دربار اگرچه نقش مهمی در به قدرت رسیدن رضاشاه داشت، اما در سال 1312 هنگامی که نمایندهای از طرف دولت شوروی برای آزادی او به ایران آمده بود، توسط پزشک احمدی شکنجهگر معروف دوره پهلوی اول به قتل رسید.
البته برخورد سخت و خشن رضاخان دامن روشنفکران را هم گرفت و اختناق در دوره پهلوی اول، برخی از روشنفکران را منزوی کرد و امکان تعامل با حوزه عمومی از آنها گرفته شد. برخی از آن روشنفکرانی هم که به دربار و دولت راه یافته بودند همچون تیمورتاش از خطر دیکتاتوری رضاشاه در امان نماندند. تیمورتاش اگرچه نقش مهمی در به قدرت رسیدن رضاشاه داشت، اما در سال 1312 هنگامی که نمایندهای از طرف دولت شوروی برای آزادی او به ایران آمده بود، توسط پزشک احمدی شکنجهگر معروف دوره پهلوی اول به قتل رسید. علیاکبر داور هم که وزیر عدلیه و سپس وزیر مالیه دولت پهلوی بود، یک هفته قبل از رفتن به سوئیس برای دفاع از لغو قرارداد دارسی برکنار و تحت تعقیب قرار گرفت. اما قبل از آنکه رضاشاه او را به زندان بیاندازد، خودکشی کرد و در بهمن 1315 درگذشت. داور در انتقال قدرت به رضاخان میرپنج نقش مهم و اثرگذاری داشت که از او به عنوان کارگردان نمایش انتقال سلطنت یاد میشود.
روشنفکران، تجدد و نوسازی را از فردی بیسواد و دانشگاه نرفته طلب میکردند. آنها انتظار داشتند او ایران مدرن و نوین را بر اساس تجدد بنا بگذارد؛ رضاخانی که درس نخوانده بود و در یک محیط کاملا نظامی و خشن رشد کرده بود.
به عبارت دیگر رضاخان قلدر در قد و قواره معماری ایران نبود که روشنفکران غربگرا پای او را به میان اهالی مطبوعات و روزنامهنگاران باز کردند، مجلس شورای ملی را در طرفداری از او بسیج کردند، نقش بسیار مهمی در به سلطنت رسیدن او ایفا کردند و در ادامه نیز به بدنه حکومت او پیوستند. در نهایت هم خود قربانی آن رژیم شدند و به دلیل جاهطلبیها و سوظنهایی که رضاشاه داشت از عرصه سیاسی کشور حذف و برخی محکوم به قتل و مرگ شدند.