یادداشت | اسرائیل؛ موجودیت ژئوپلتیک چندملیتی با مرزهای نامرئی

اسرائیل بیش از آنکه یک رژیم با مرزهای کلاسیک باشد، یک موجودیت ژئوپلتیک چندملیتی است که بر مهندسی انسانی، انحصار فناوری و پیوندهای پیچیده مالی و امنیتی بنا شده؛ ساختاری که در ظاهر منسجم، اما در باطن، با ترکها و بحرانهای رو به گسترش مواجه است.
به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم، در تحلیلهای رایج از ساختار سیاسی و اقتصادی اسرائیل، اغلب تمرکز بر مرزهای جغرافیایی، قدرت نظامی یا منازعات منطقهای محدود میشود؛ اما نگاهی ژرفتر به سازوکارهای درونی این موجودیت نشان میدهد که اسرائیل، محصول یک طراحی ژئوپلیتیکی چندلایه و پیچیده است.
فرجالله معماری، رئیس کمیسیون اقتصاد کلان اتاق بازرگانی ایران، در این یادداشت اختصاصی برای خبرگزاری تسنیم، با عبور از روایتهای معمول، به کالبدشکافی اسرائیل بهمثابه یک «بستر چندملیتی راهبردی» میپردازد؛ بستری که به جای اتکاء صرف به مرزهای سرزمینی، بر پیوندهای انسانی، فناورانه، مالی و امنیتی در سطح جهانی استوار شده است. وی با بررسی تاریخی و ساختاری شکلگیری این موجودیت، نشان میدهد که اسرائیل چگونه از رهگذر مهندسی انسانی، سرمایهگذاریهای هدفمند و شبکهسازی جهانی، به ابزاری برای مدیریت منافع خاص در نظم بینالملل بدل شده است؛ ابزاری که در عین حال، عاملی برای بازتولید ناامنی و بحرانهای پایانناپذیر در منطقه نیز به شمار میرود.
مشروح این یادداشت به شرح زیر می باشد:
اسرائیل در ساختار داخلی خود واجد ویژگیهای دولت- ملت کلاسیک نیست، بلکه یک موجودیت ژئوپلیتیکیِ متکی بر همپوشانی منافع چند قدرت جهانی است؛ تحلیلی که میتوان آن را ذیل مفهوم (ساختارهای چندملیتی در نظم منطقهای) طبقهبندی کرد. در این الگو، مرزهای سرزمینی جای خود را به پیوندهای پیچیده در لایههای انسانی، فناورانه، مالی و امنیتی دادهاند. اسرائیل امروز، نهفقط بر اساس خاستگاه اشکنازی، بلکه بر مبنای ترکیبی پیچیده و هدفمند از مهاجران روس، اوکراینی، اتیوپیایی، آمریکایی، فرانسوی، مراکشی، یمنی، گرجی و هندی شکل گرفته است.
این تنوع هدایتشده، با اتکا به سیاست مهاجرت گزینشی، به موتور انسانی این ساختار بدل شده است. (کاربرد واژه "اشکنازی" صرفاً برای اشاره به خاستگاه جغرافیایی و بافت نخبگانی نخستین است و ناظر به تحلیل فرهنگی یا قوممحور نیست). این مهندسی انسانی، بهجای ایجاد گسست، به انسجام امنیتی، تفوق فناورانه و کارآمدی تصمیمگیری درون ساختار منجر شده است؛ مدلی که نوعی یکپارچگی هدایتشده با کارکرد ژئوپلیتیکی را بازنمایی میکند.
اسرائیل؛ بستر راهبردی برای مدیریت منافع غرب در خاورمیانه
در یک قرن گذشته، چهرههایی مانند لرد بالفور (اعلامیه 1917)، خانواده روچیلدها (حامیان مالی صهیونیسم)،هرتسل و وایزمن (بنیانگذاران ایدئولوژیک)، هنری کیسینجر، جورج سوروس (سیاستگذاران و تأمینکنندگان مالی)،جرد کوشنر و در نهایت دونالد ترامپ (تسهیلگران دیپلماتیک و رسانهای)، هرکدام در تثبیت و تحکیم این نظم چندملیتی نقشی ایفا کردهاند.
چهار کانون کلیدی، واشنگتن(مرکز تصمیمسازی راهبردی)، لندن(هسته سرمایهگذاری و شبکه بانکی)، برلین(بازوی صنعتی و پرداخت غرامتهای تاریخی) وپاریس(محور دیپلماسی چندسطحی در اروپا و آفریقا) بهصورت لایهای مکمل در تثبیت و توسعه این بستر ایفای نقش میکنند. در این طراحی، باید میان نهادهای ساختاری (نظام بانکی غرب، صنایع امنیتی، شبکههای فناوری) و کنشگران مؤثر (رهبران، سرمایهگذاران و مدیران تکنولوژی) تفکیک روشنی قائل شد. چراکه نقشآفرینی این ساختار، هم مبتنی بر سازمان و هم بر شخصیت است.
در کنار اینها، بازیگران مکملی نظیر،روسیه (با انتقال نیروی انسانی متخصص)، فرانسه (در حوزه هستهای)، هند (در همکاریهای نظامی، سایبری)، و برخی کشورهای عربی منطقه (در قالب مشارکتهای امنیتی و اقتصادی) نقشآفریناند و با اتکا به گزارشهای مستند در تاریخ روابط دوجانبه و تحلیلهای ژئوپلیتیکی، قابل ردیابی و تحلیلپذیر است؛ ولو آنکه در این متن، به منابع اشاره مستقیم نشده باشد.
از بازل تا امروز؛ تکامل یک پروژه ژئوپلیتیکی در سایه حمایت قدرتهای جهانی
پیدایش این ساختار به کنگره صهیونیسم در بازل (1897) بازمیگردد؛ جایی که ایده دولت یهودی نخستینبار با پشتوانه نخبگان اروپای شرقی و مرکزی (اشکنازیها) صورتبندی شد. تأسیس آژانس یهود در دهه 1920 و همکاری با بریتانیا در دوره قیمومیت فلسطین، مسیر اجرایی آن را هموار ساخت. پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه در دوره ریاستجمهوری ترومن، حمایت ایالات متحده این ایده را از یک پروژه مهاجرتی به ساختاری امنیتی - اقتصادی ارتقا داد. در همین دوره، حضور نخبگان یهودی در نظامهای مالی، رسانهای و فناوری غرب، بازوی اجرایی این پروژه را تثبیت کرد.
امروز، اسرائیل حاصل یک قرن سرمایهگذاری ژئوپلیتیکی است که به نقطه اتصال غرب با شرق بدل شده است. اسرائیل نهفقط یک کشور البته نامشروع، بلکه یک بستر چندملیتی راهبردی برای مدیریت منافع امنیتی و اقتصادی غرب در خاورمیانه است؛ ساختاری که با بهرهگیری از قومیت هدفمند، فناوری پیشرفته و سرمایه بینالمللی، نظمی فراتر از مرزهای جغرافیایی ساخته و از طریق سازوکارهای بینالمللی، سعی در بازتعریف نقش خود بهمثابه یک کانون تنظیمگر منطقهای دارد.
شکافهای پنهان در ساختار؛ از بحران مشروعیت تا فرسایش امنیتی
در دل این ساختار، ترکهایی نیز شکل گرفته است؛ از جمله تنشهای نژادی، شکافهای قومیتی، بحرانهای مشروعیت در افکار عمومی جهانی و فرسایش همپوشانی استراتژیک با نهادهای بینالمللی، نشانههایی از شکنندگی درونی این ساختار است. فشارهای اجتماعی، شکافهای نسلی و ناکارآمدی در مدیریت تنوع، میتواند در آینده به اختلالات ساختاری شدید بیانجامد.
اسرائیل بیش از آنکه یک کشور (نامشروع) با مرزهای سنتی باشد، یک بستر چندملیتی راهبردی است که بر مهندسی انسانی، انحصار فناوری، سرمایه بینالمللی و سیاست ناامنی بنا شده است. چنین موجودیتی، در خدمت مدیریت منافع خاص در نظام جهانی است، اما در عین حال عامل بیثباتی منطقهای و بازتولید بحران در شکلها و پوششهای متنوع نیز محسوب میشود. در این میان، تاریخ در حال ثبت لحظهبهلحظه این فرآیند است؛ تا ساختاری که در تار و پود آن حقیقتی پنهانشده، روزی بیپرده در پیشگاه وجدان بشریت نمایان شود.
آنچه روشن است که نمیتوان جهان را به آتش کشید و از صلح سخن گفت، صلح، نامی ندارد اگر عدالت در آن غایب باشد. وقتی موجودیت یک ساختار، بر کنترل، مهاجرت سازمانیافته، برتریطلبی و مهندسی ناامنی بنا شده باشد، صلح یا آتشبس نه پایان خشونت، که تجدید نفس برای دور بعدی آن است و اسرائیل، تا زمانی که فلسفه وجودیاش با حذف دیگری تعریف میشود، نه صلح میآورد، نه آرامش؛ فقط بازتولید بحران با لباسی تازه ، در مکان و زمان متفاوت خواهد داشت و مفهوم مرزهای نامرئی، جنگ های بی پایان، جلوه عینی پیدا میکند.