یادی از آچار فرانسه جبهههای ایلام / جادهسازی زیر آتش سنگین دشمن
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، «خدابخش داودینصر» اظهار کرد: خاطره رشادتهای سنگرسازان بیسنگر هرگز از ذهن خارج نمیشود و بنده نیز به نوعی همواره با آن زندگی میکنم. دامنهی شهامت و ایثار جهادگران، کل جبهههای شمال غرب، غرب و جنوب را در بر میگرفت. اما در این میان، جبهه غرب و منطقه میمک، داستان دیگری دارد. وی گفت: قصهای که با نام و یاد شهیدی از خطهی خراسان گره خورده است. احداث...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، «خدابخش داودینصر» اظهار کرد: خاطره رشادتهای سنگرسازان بیسنگر هرگز از ذهن خارج نمیشود و بنده نیز به نوعی همواره با آن زندگی میکنم. دامنهی شهامت و ایثار جهادگران، کل جبهههای شمال غرب، غرب و جنوب را در بر میگرفت. اما در این میان، جبهه غرب و منطقه میمک، داستان دیگری دارد. وی گفت: قصهای که با نام و یاد شهیدی از خطهی خراسان گره خورده است. احداث جادهی مرزی و استراتژیک «میمک» به «سومار» آن هم در شرایطی که ارتفاعات میمک در دست دشمن بود، کار سادهای نبود. اما در آن شرایط سخت با رشادت جهادگران جهاد سازندگی و به ویژه نقشآفرینی شهید مهدی کاشیپور به عنوان رابط خط و فرمانده گروهان یکی از گردانهای مهندسی رزمی جهاد سازندگی استان خراسان، این کار محقق و منطقه عملیاتی میمک به منطقه سومار متصل شد و کار نقل و انتقال نیرو و ادوات نظامی، شکلی بهینه و سهلالوصول به خود گرفت. معاون گردان فنی مهندسی جهادسازندگی استان ایلام در دوران دفاع مقدس، ادامه داد: این جهاد گر مخلص، سرانجام مزد معامله اش با خدا را با شهادتش در تاریخ 6 خرداد 1362 در منطقه عملیاتی سومار گرفت و به پاس خدمات و ایثار گریهای وصف ناپذیرش، جادهای که در احداث آن نقش آفرینی کرده بود به نام مبارکش مزین شد، یاد این شهید عزیز، فتح باب و بهانهای شد برای بنده که به گوشهی کوچکی از حماسه و عظمت سنگرسازان بیسنگر در دوران دفاع مقدس، همان کسانی که بنیانگذار جمهوری اسلامی در وصف آنان فرمودند، اگر جهاد سازندگی نبود پیروزی در جنگ با این سرعت به دست نمیآمد، بپردازم. داودینصر گفت: کار با دستگاههای سنگین و غول پیکر، زیر آتش سنگین دشمن در شب تاریک و ظلمانی توأم با سر و صدای زیاد و گرد و غبار مداوم، بدون حفاظ در ارتفاع بالای 3 متر از زمین و در تیررس مستقیم و با فاصلهی اندک از دشمن، چیزی نیست که به راحتی در وصف، بگنجد. احداث خاکریز در فاصله کمتر از 500 متر خط اصلی دشمن، کاری بود که فقط از جهادگران گمنام و ذوب در ولایت جهادسازندگی برمیآمد انتقال جسم پل فلزی حدودا سی تنی با تریلی در شیب بالای 45 درجه در پای ارتفاعات گزیل به سمت رودخانه سیروان در منطقه عملیاتی والفجر 10 در کردستان به این راحتی که بنده آن را روی کاغذ میآورم، نیست. این جهادگر دوران دفاع مقدس ادامه داد: برای اینکه سخن به درازا نکشد به همین مقدار بسنده میکنم و نکاتی را به دستگاهها و نهادهای مسئول متذکر میشوم، مظلومیت جهادگران در شرایط فعلی، خیلی بیشتر از دوران دفاع مقدس است، متاسفانه صدا و سیمای استان، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و نهاد متولی برگزاری هفته دفاع مقدس با وجود توصیههای مکرر امامین انقلاب در انتقال حماسهها و رشادتهای بیبدیل سنگرسازان بی سنگر تا کنون کمتوجهی نشان دادهاند و به صورت سازمان یافته با این مقوله مهم فرهنگی تاریخی برخورد نکردهاند. تلاش کم نظیر و جامع جهادگران در سه جبههی دفاع مقدس، سازندگی روستاها و مناطق محروم و مناطق محروم برون مرزی مانند سودان، تانزانیا و... مدل و الگویی را به نام مدیریت جهادی به جهانیان معرفی کرد و این الگو اگر به درستی مورد توجه قرار گیرد، میتواند باعث رشد و شکوفایی سیستم اداری و اقتصادی کشور شود. در کتاب جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس، نوشتهی عیسی سلمانی لطفآبادی به نقل از یکی از همسنگران شهید مهدی کاشیپورمحمدی نوشته شده است: شهید کاشی پور روحیهای عالی داشت و فعالیتهای او خدایی بود. روحیه اش از تمام ما بالاتر بود. در اولین بار که ما به منطقه میرفتیم در آن جا با او آشنا شدیم، با چهره نورانی فردی رو به رو شدیم که بسیار شیوا و شیرین صحبت میکرد. یک بار در یک جمع نشسته بودیم و از او پرسیدیم: شما اینجا چه کار میکنید؟ گفت: هر کاری که پیش آید. گفتیم: خوب الان چکار میکنید؟ گفت من یک کلاه سفید دارم و شبها به کمک رانندهها میروم و به آنها در امر جاده سازی کمک میکنم. چون شب و در تاریکی جاده میسازند، من با کلاه سفید علامت میدهم که منحرف نشوند. او در عملیاتهای مختلف شرکت داشت و به آچار فرانسه معروف شده بود. وی از شاگردی ماشین شروع کرد و پس از مدتی تمام فنونی که به مهندسی رزمی نظیر رانندگی لودر، بولدوزر، گریدر و... مربوط میشد را آموخت و در نهایت هم به عنوان رابط خط عمل میکرد. هر کاری که روی زمین میافتاد، این مرد خدا انجام میداد که نهایت هم مزد خودش را گرفت و به قول خودش، در آن اواخر که او را ملاقات کردیم، میگفت: خدایا از ابتدای جنگ دارم خدمت میکنم، آیا هنوز مزدم که چیزی جز شهادت نیست را به من عطا نمیکنی؟ آیا هنوز به حدی خدمت نکرده ام که مزدم را در یافت کنم. نهایت آرزوی او شهادت بود که الحمد الله به آرزویش رسید.