دوشنبه 5 آذر 1403

یک گزارش فوتبالی از کمپ اشرف

وب‌گاه فرارو مشاهده در مرجع
یک گزارش فوتبالی از کمپ اشرف

اصغر فرزین از اعضای جدای شده سازمان مجاهدین خلق با اشاره به خاطره‌ای از بازی ایران آمریکا در جام جهانی 98بیان کرد: یکی از خاطرات من به جام جهانی 1998 فرانسه باز می‌گرد. در اشرف بودیم آن روز‌ها مسابقات گرم بود و من قاچاقی از رادیوی ماشین نتایج مسابقات را دنبال می‌کردم قرار بر این بود که فقط فینال و نیمه نهایی را نشان دهند. توی آسایشگاه جدولی را درست کردم و نمونه آن را نیز در اتاق کار...

گفتم: «خواهر مگر ما آدم نیستیم و دل نداریم این که دیگر نه «ج» هست و نه «ف»، ورزش است.»، اما قبول نکردند و گفتند: «مسابقه ایران و امریکا را هم به دلیل اینکه کار سیاسی سازمان بود نشان دادیم!»

به گزارش ایسنا، تیم ملی فوتبال ایران در چارچوب مسابقات جام جهانی 98 در گروه F مسابقات با تیم‌های یوگسلاوی، آلمان و آمریکا همگروه بود. به دلیل مسائل سیاسی بین دو کشور، بازی ایران و آمریکا حساس‌ترین بازی تیم ملی ایران در جام جهانی 1998 فرانسه به شمار می‌رفت.

روز 31 خرداد 1377، بازی ایران آمریکا در جام جهانی 98، یکی از خاطره انگیزترین بازی‌های تاریخ جام جهانی در حضور 39هزار و 100 تماشاچی حاضر در ورزشگاه و میلیون‌ها طرفدار پای تلویزیون برگزار شد.

منافقین اسرای جنگی را چگونه جذب می‌کردند؟

اصغر فرزین از اعضای جدای شده سازمان مجاهدین خلق با اشاره به خاطره‌ای از این بازی سرنوشت ساز با اشاره به بخشی از زندگی نامه خود و جایگاه فوتبال در این سازمان ترریستی بیان می‌کند:

«من اصغر فرزین (رامین) متولد 1344 (1965) در آبادان هستم. در سال 1366 (1987) برای ادامه تحصیل به کشور ترکیه رفتم و در آن کشور مشغول تحصیل شدم. در دانشگاه در ترکیه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم. آن‌ها از آزادی و عدالت و همچنین اسلام صحبت می‌کردند و مرا به سمت خود جذب کردند. همان سال یعنی در آذر 1366 (دسامبر 1987) موقتا به عراق اعزام شدم و مجددا به ترکیه برگشتم. سال بعد از من خواسته شد تا باز به صورت موقت به عراق بروم که من هم قبول کردم و رفتم، ولی گذرنامه من را گرفتند و دیگر به من اجازه ندادند که به ترکیه برگردم و اجبارا تا سال 1382 (2003) در آنجا در «قرارگاه اشرف» ماندم.

زمانی که نیرو‌های ائتلاف و آمریکا عراق را اشغال کردند به نیرو‌های آمریکایی پناهنده شدم که نهایتا در بهمن 1382 (فوریه 2004) به اردوگاه پناهندگان آنان موسوم به TIPF منتقلم کردند. در اسفند سال 1383 (مارس 2005) به صورت داوطلبانه و به درخواست خودم به ایران و نزد خانواده‌ام در بوشهر بازگشتم.

یکی از خاطرات من به جام جهانی 1998 فرانسه باز می‌گرد. در اشرف بودیم آن روز‌ها مسابقات گرم بود و من قاچاقی از رادیوی ماشین نتایج مسابقات را دنبال می‌کردم قرار بر این بود که فقط فینال و نیمه نهایی را نشان دهند. توی آسایشگاه جدولی را درست کردم و نمونه آن را نیز در اتاق کار زدم. آقا بد نبینید پس از چند روز دیدم جدول نتایج من برداشته شده و گفتند: «چرا کار غیر تشکیلاتی انجام می‌دهی؟» گفتم: «چی شده؟» گفتند: «نتایج فوتبال. تا به حال رسم نبوده، از کی تا حالا.»

گفتم: «اولا من کار بدی نکردم تازه مسابقه ایران و امریکا را هم شما نشان دادید. گفتم فضا باز شده و دیگر مشکلی نیست من هم نتایج را زدم خب من قبلا فوتبالیست بودم.» گفتند: «باید بری عادی گریت را بخوانی این فوتبال را که ما نشان می‌دهیم برای افراد پایین است نه مسئولین سازمان.» گفتم: «خواهر مگر ما آدم نیستیم و دل نداریم این که دیگر نه ج هست و نه ف، ورزش است.»، اما قبول نکردند و گفتند: «مسابقه ایران و امریکا را هم به دلیل اینکه کار سیاسی سازمان بود نشان دادیم!»

بله این شد که ما جزو مخالفین در لیست سیاه قرار گرفتیم. مدتی بعد هم که المپیک بود آن‌ها افتتاحیه را نشان ندادند. گفتم: «ای داد مگر نمی‌گفتید سازمان ما مترقی است، اما حالا یک افتتاحیه المپیک را نشان نمی‌دهید؟» که جواد خراسان (مرتضی اسماعیلی) با من برخورد کرد و گفت: «تو پاسدار هستی!» گفتم: «آخر چه ربطی دارد؟» گفت: «تو میدانی که این از بالای سازمان تصمیم گیری شده و تو با خط رهبری مشکل داری!» ادامه دادم: «ای وای پس رهبری ما با همه چی مشکل داره با احساسات با خانواده با ورزش و همیشه من باید به او فکر کنم تازه کافی نیست؟»

که در اینجا فریاد جواد خراسان به هوا رفت و پرونده ما در مخالفت با رهبری قطورتر شد! گفت: «همین الآن باید از خودت انتقاد کنی و الا میدانی معنی این چیست و چه می‌شود؟!» گفتم: «باشد فکر می‌کنم، اما من قانع نیستم شما می‌گویید تناقضاتت را بنویس و ارزش است می‌نویسم بعد می‌گویید چرا و چرا آخر من چه کار کنم؟ به هر حال حال کاری ندارم واقعا دنیای بدون تشکیلات چه زیباست هر کانال را می‌خواهم می‌گیرم و هر بازی را بخواهم علاوه بر اینکه مستقیم می‌بینم تا چند بار دیگر هم تکرارش را می‌بینم. خوشحالم که آزاد هستم؛ و به امید آن روز که همه اسرای اشرف آزاد شوند.»

نزدیک به 17 سال از عمر من بالاجبار در عراق و علی‌رغم میل خودم تلف شده است و چنانچه آمریکا عراق را اشغال نکرده بود معلوم نبود تا چه زمانی باید در اشرف می‌ماندم. سازمان ادعا می‌کرد که راه‌های ورودی سازمان بسته است، ولی راه‌های خروجی کاملا باز است. مرا اغفال کردند و ظاهرا برای مدت کوتاه به عراق بردند، ولی بعدا گفتند که راه خروج از سازمان تنها به زندان ابوغریب در عراق باز است. خیلی‌ها را هم به زندان ابوغریب فرستاده بودند و برای همین من مجبور بودم در سازمان بمانم.

طی این مدت حتی یک بار نگذاشتند با خانواده‌ام در ایران تماس بگیرم و آن‌ها از سرنوشت من هیچ اطلاعی نداشتند. بعد از این همه سال که در سازمان شبانه‌روز کار کردم وقتی می‌خواستم از آن‌ها جدا شوم نگذاشتند هیچ وسیله‌ای با خودم ببرم و حتی کت تنم را هم در آوردند و مرا مزدور و خائن و نفوذی خواندند و اگر آمریکایی‌ها حضور نداشتند چه بسا برخورد فیزیکی هم می‌کردند.

طی این مدت هر زمان درخواست تماس با خانواده را می‌کردم یا خواهان جدا شدن بودم تحت شدیدترین فشار‌های روحی قرار می‌گرفتم تا بالاخره حرف خودم را پس بگیرم. سازمان مجاهدین خلق با توسل به دروغ و نیرنگ و همینطور تحمیل و اجبار تمامی سال‌های جوانی من را دزدید و طی این مدت مرا به زور به بیگاری واداشت. آیا برای عمر تلف شده من و وضعیت جسمی و روحی که در حال حاضر دارم قیمتی متصور است؟!»

از میان اخبار

ماجرای مسمومیت سریالی دانشجویان چیست؟

خرید و فروش کلیه و اعضای بدن از سر استیصال؟