شنبه 3 آذر 1403

«آغوش باز» درهم‌تنیدگی نادیده شدن و نادیده‌گرفته‌شدن

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
«آغوش باز» درهم‌تنیدگی نادیده شدن و نادیده‌گرفته‌شدن

بهروز شعیبی را از زمانی که خبرنگار هفته‌نامه سینما ویدیو بود می‌شناسم. او نوجوانی با دغدغه و فعال و تلاشگر در عرصه رسانه بود. وقتی برای اولین بار در فیلم آژانس شیشه‌ای ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا بازی کرد با خود گفتم این نوجوان با افقی که برای خود ترسیم کرده است حکایت از استعدادی دارد که می‌تواند آینده روشنی برای خود رقم بزند که اینگونه هم شد.

اما او به همین بسنده نکرد و پس از ساخت چندین فیلم کوتاه، در سال 1391 با اولین سینمایی خود به نام «دهلیز» وارد آوردگاه جشنواره فجر شد که نظر مخاطبان و منتقدان را بخود جلب کرد. او در اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند خود در واقع موجودیت خود را در سینمای ایران تثبیت کرد و توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم سی و یکمین جشنواره فیلم فجر در بخش «نگاه نو» (مسابقه فیلم‌های اول) را به خانه ببرد.

او که همزمان با بازیگری در کسوت کارگردانی به فعالیت خود ادامه داد پس از ساخت چند فیلم و سریال، در سال 1402 و در جشنواره چهل و دوم فیلم فجر از آخرین کار خود یعنی «آغوش باز» رونمایی کرد. فیلمی که به لحاظ فیلمنامه و ساختار با فیلم‌های قبلی‌اش متفاوت بود اما همچنان دغدغه اجتماعی‌اش و پرداختن به خانواده و اخلاق که همواره مورد تاکید او در آثارش بوده و به اشکال مختلف در فیلم‌های قبلی‌اش حتی با تم سیاسی دیده بودیم همچنان در این فیلم جاری و ساری است.

شعیبی با طرحی که به مهرداد کوروش‌نیا و محمد سجاد نجفی پیشنهاد می‌کند، نگارش فیلمنامه این اثر را به آن دو می‌سپارد اما آنچه که در فیلم می‌بینیم و از تجربه کارهای قبلی شعیبی در اذهان باقی است اندکی فاصله دارد. چرا که مخاطب همچنان طعم خوش فیلم «دهلیز» و حتی «سریال پرده‌نشین» را فراموش نکرده است.

«درآغوش باز» که محوریت قصه خود را بر مبنای زندگی کاری و شخصی یک خواننده بنا نهاده است سعی دارد آن را با فراز و نشیب‌های روابط عاطفی دو زوج دیگر در هم آمیخته و به هرکدام فرصت تجربه و تعریف جدیدی از عشق بدهد و در تعریف این سه زندگی نمادی از عشق در نسل قدیم را در تقابل با جدایی و دروغ و خیانت و شاید صداقت و فداکاری و دلسوزی در نسل جدید به تصویر می‌کشد که هر کدام به صورت جداگانه در فیلم قابل تامل و جذاب هستند.

سوژه این فیلم می‌تواند به لحاظ اجتماعی سوژه جذابی باشد. روایت اصلی فیلم که تلاش و چالش برگزاری کنسرت کاراکتر اصلی داستان را به تصویر می‌کشد و درهم تنیدن این رویداد با زندگی شخصی خواننده و ناپدید شدن زهره به بهانه نادیده گرفته شدنش در زندگی مشترک تعلیق مناسبی را در فیلم ایجاده کرده و رنگ و لعابی که کارگردان در مهندسی تولید و دکوپاژ فیلم در نظر گرفته فیلم را در بستر یک ملودرام اجتماعی برای مخاطب جذاب کرده تا جایی که حال او را خوب می‌کند. اما این که حامد کمیلی از پس این نقش برآمده داستان دیگری است و با توجه به تجربه نقش آفرینی‌های او در کارهای قبلی‌اش که او را در اذهان محبوب کرده بازی‌اش در این فیلم چندان دلچسب نیست و به نظر می‌رسد بازیهای خوب و درخشان احترام برومند و مهدی هاشمی در روند کل فیلم بازی کمیلی را در راستای کلیت قصه و رسیدن به تجربه و تعریف جدیدی از عشق کاملا تحت‌الشعاع قرار داده است و به همین دلیل است که در پایان و برای جبران کاستی‌ها، فیلم تن به پایانی کلیشه‌ای می‌دهد.

این که معمولا در ملودرم‌های اجتماعی سینمای ایران شاهد عشق قبل از ازدواج بوده‌ایم، پرداختن به این موضوع در رابطه با کاراکتری که قرار است خواننده‌ای معروف باشد و زندگی او در بعد از ازدواج تعریف می‌شود نکته قابل تاملی است و شاید نمونه‌هایی از این جنس را در سینمای ایران کمتر دیده‌ایم. مثل فیلم «توفیق اجباری» که به زندگی محمدرضا گلزار به عنوان بازیگری مطرح در سینمای ایران با بازی خودش در بعد از ازدواج پرداخته بود و یا حتی فیلم «سوپر استار» که شهاب حسینی در نقش بازیگری که موفقیت و شهرت، او را به آدمی مغرور و خوش‌گذران و غرق در فساد تبدیل می‌کند. اما آیا مخاطب «آغوش باز»، حامد کمیلی را در نقش یک خواننده معروف در فیلم می‌پذیرد؟ و این که اگر شعیبی از یک خواننده شناخته شده برای بازی در این نقش استفاده می‌کرد می‌توانست جذابیت فیلم را بیشتر کند؟

همانگون که پیش از این اشاره کردم «آغوش باز» با تجربه کارگردانی‌ای که از بهروز شعیبی سراغ داریم فیلمی است که استانداردهای یک فیلم سینمایی را رعایت کرده است و به نظر نقصی که در آن شاهد هستیم به فیلمنامه آن باز می‌گردد که در روایت و چفت و بسط خرده داستانهایش که هر کدام به تنهایی آموزنده هستند ناتوان عمل کرده و در معرفی مافیای کنسرت دست به عصا و محتاطانه پیش می‌رود که این ترس و خودسانسوری به ماهیت مشکل و چالش برگزاری کنسرت در این فیلم لطمه زده است.

در دهه هفتاد افتخار داشتم با مرحوم رسول ملاقلی‌پور همکلام شوم. از او پرسیدم چرا فیلم «کمکم کن» را ساختید. فیلمی که مثل همه آثارش خوش ساخت بود اما در کارنامه او به عنوان بدترین فیلمش شناخته می‌شود. وی خیلی کوتاه پاسخ داد «نیاز داشتم به ذهنم استراحت بدهم» و از آنجایی که او عاشقانه سینما را دوست می‌داشت به جبران آن در همان سال فیلم درخشان «هیوا» را ساخت که 7 سیمرغ بلورین از جشنواره هفدهم فیلم فجر را برایش به ارمغان آورد.

فیلم «آغوش باز» شعیبی هم با وجود خوش ساخت بودن در کارنامه او نمی‌تواند خاطره «دهلیز» را تکرار کند اما معتقد هستم او همچنان دغدغه‌مند، فعال و عاشقانه به سینما نگاه می‌کند.

5757

کد خبر 1958589
«آغوش باز» درهم‌تنیدگی نادیده شدن و نادیده‌گرفته‌شدن 2