پنج‌شنبه 27 دی 1403

ابراهیم نبوی؛ «یک دست لباس زندان بدهید ببرم خانه»/ طنازی که زندانی سیاسی قبل و بعد از انقلاب بود

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
ابراهیم نبوی؛ «یک دست لباس زندان بدهید ببرم خانه»/ طنازی که زندانی سیاسی قبل و بعد از انقلاب بود

شب گذشته در بهت و حیرت روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی و آنانی که نوشته‌ها و اجراهای او را دنبال می‌کردند، خبر آمد که «ابراهیم نبوی» به زندگی خود پایان داد و این تلخ‌ترین خبر یک طناز و طنزنویس بود.

حسین قره: سید ابراهیم نبوی در دوره‌ای به اوج رسید که جریان‌های سیاسی در مقابل هم ایستاده بودند تا دیگری را از میدان به در کنند. او به جریان اصلاح‌طلب که امید تغییر را در جامعه به وجود آورده بود، تعلق داشت. در روزنامه‌نگاری تحلیلی باتوجه‌به سابقه سیاسی و حضور در وزارت کشور به‌عنوان مدیر دفتر سیاسی سال‌های 61 تا 64 موفق بود و شناخت دقیقی از جریان‌ها و گروه‌ها داشت؛ بااین‌همه اما ذوق او در طنزنویسی فوق‌العاده بود. دانش سیاسی سید ابراهیم نبوی از او طنزنویسی خاص ساخت، آن هم در دوره‌ای که طنز محدود شده بود و تمام طنزنویسان باسابقه یا از ایران رفته بودند یا دیگر نمی‌نوشتند و آن‌هایی که در عرصه مانده بودند فقط یک فرصت داشتند آن هم هفته‌نامه گل‌آقا بود. به اعتراف خودش او علاقه ویژه به ادبیات داشت و خودش را بیشتر یک نویسنده می دانست تا یک مرد سیاسی.

ستون طنز در مطبوعات کم‌جان بود و نام‌ها اندک؛ نبوی؛ اما با حضورش ستون طنز روزنامه‌ها را دوباره احیا کرد، طنزنویسی با قلم و نثرهای متفاوت در روزنامه‌های مختلف را جان داد و باری دیگر طنزنویسی دوره مشروطیت و بعضی از دوره‌های پهلوی دوم زنده شد. او مخاطبان بسیاری داشت و کسانی برای خواندن طنز او روزنامه می‌خریدند.

او مثل هر طنزنویس دیگری روی خطوط قرمز راه می‌رفت و گاهی آن خطوط را پشت سرمی گذاشت، او سر شوخی را هر جایی باز می‌کرد حتی در دادگاه در مقابل قاضی آن روزگار سعید مرتضوی.

او وقتی بعد از مدتی تجربه سلول انفرادی و زندان در دادگاه حاضر شد رو به سعید مرتضوی گفت: «اگر «اکبر گنجی» این همه از لباس زندان ناراحت است، من حاضرم لباس او را هم به من بدهند تا پس از آزادی از زندان آن را به خانه ببرم و دیگر هوس کاری را نکنم که به زندانی شدنم بیانجامد. وی افزود: پیشنهاد می‌کنم که مسوولان زندان به بعضی از زندانیان علاوه بر یک دست لباس دولتی که به عنوان یونیفورم می‌دهند، یک دست لباس هم به هنگام آزادی از زندان به آنان بدهند، تا در خانه با دیدن آن، کمی بیشتر مواظب خودشان باشند. (خنده حاضران)» (به نقل از ایرنا)

نبوی در همان جلسه آن قدر طنازی کرد که حکمی جز برائت نمی‌شد به او داد. نبوی کنایه‌های بسیاری را در جلسه دادگاه مطرح کرد که اگرچه دفاعیه جدی او بود؛ ولی مخاطب می‌توانست باور کند او همه چیز را شوخی گرفته و روی لبه تیز طنز راه می‌رود و شاکیان چیزی جز بیهودگی شکایت نصیبشان نشده است. او در همان دادگاه گفت: «من اگر چیزی را معقول و درست ندانم به‌زور نمی‌پذیرم و اگر چیزی را درست بدانم لحظه‌ای از اظهار ملامت و اشتباه خودداری نمی‌کنم، جهت توضیح می‌گویم که من از سادات هستم و اصلاً آذری‌ام بنابراین زیر بار حرف زور نمی‌روم حتی اگر زور بسیار پرزور باشد.»

او سال‌ها بعد وقتی قاضی مرتضوی بازداشت و راهی زندان شد، نوشت که سلول انفرادی و آن سفیدی مطلق سه‌ماهه با او چه کرده است. متنی که دیگر طنز نبود.

نبوی از کجا آمد

نبوی آذری بود؛ ولی در 1337 در آستارا به دنیا آمد، احتمالاً به دلیل شغل پدرش در کودکی سفر و اقامت‌های متعددی در شهرهای دیگر ایران از جمله رفسنجان و جیرفت و... داشته است، او ورودی سال 56 دانشگاه پهلوی شیراز بود و جامعه‌شناسی قبول شد. او پیش‌ازاین شور مذهبی و انقلابی داشت و در سال 52 دستگیر شد و مدتی طولانی زندان بود که باعث آشنایی او با اولین نخست‌وزیر فقید انقلاب محمدعلی رجایی شد.

نبوی بعد از انقلاب در دولت بود تا آن که دوباره به دانشگاه برگشت و با انتقال به دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.

بعد از روی کار آمدن دولت اصلاحات و باز شدن فضای مطبوعات او جز اولین نیروهای روزنامه‌نگار و سیاسی بود که بازداشت شد، 1377 به اتهام اقدام علیه امنیت کشور به مدت یک ماه و بار دیگر به اتهام اهانت به مسئولان حکومتی و توهین به نظام جمهوری اسلامی در سال 1379 راهی زندان اوین شد.

بعد از زندان خاطرات آن روزها را در قالب کتاب «سالن شماره 6 یادداشت‌های روزانه» منتشر کرد که باز هم با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شد. او البته کتاب‌های متعددی در زمینه طنز نوشت که هر کدام در آن دوران مخاطبان بسیاری داشت که از آن جمله می‌توان به ستون‌پنجم اشاره کرد.

نبوی سال 1382 ایران را برای همیشه ترک کرد. در سال‌های دوری از وطن به هم گونه طنزی روآورد از جمله استندآپ‌کمدی مختلف و کماکان طنز مکتوب را ادامه داد. او اگرچه در بعضی از نامه‌هایش نقدی تندوتیز سیاسی داشت، اما همیشه دلش می‌خواست به ایران برگردد. هر دولتی که کوچک‌ترین امیدی برای بازگشتش ایجاد می‌کرد، او استقبال کرد و عزم برای بازگشت را می‌گفت و حتی جار می‌زد. فرصتی که هیچ‌وقت محقق نشد و طناز آخرین روایت را با تلخی با طنز سیاه مرگ خودخواسته پایان داد.

5757

کد خبر 2011535
ابراهیم نبوی؛ «یک دست لباس زندان بدهید ببرم خانه»/ طنازی که زندانی سیاسی قبل و بعد از انقلاب بود 2
ابراهیم نبوی؛ «یک دست لباس زندان بدهید ببرم خانه»/ طنازی که زندانی سیاسی قبل و بعد از انقلاب بود 3