چهارشنبه 8 مرداد 1404

او که «جای پدرم بود»؛ خاطراتی از سردار حاجی زاده به روایت دختر شهید طهرانی مقدم

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
او که «جای پدرم بود»؛ خاطراتی از سردار حاجی زاده به روایت دختر شهید طهرانی مقدم

فرزند شهید طهرانی مقدم: هر وقت آقای حاجی‌زاده را می‌دیدم و آقای موسوی را می‌بینم، انگار پدرم را می‌بینم. چه از جهت اعتقاد چه تخصص شبیه هم هستند. امیدوارم کارشان همچنان پیش برود و رضایت آقا را در پی داشته باشند.

- اخبار فرهنگی -

خبرگزاری تسنیم- گروه فرهنگی: سردار شهید امیرعلی حاجی زاده این روزها نامی است که زیاد شنیده‌ایم اما اینکه چقدر او را می‌شناسیم، فاصله زیادی با شخصیت واقعی او دارد. مردی که به حق پرچم برافراشته حاج حسن طهرانی مقدم را با عزت به دست گرفت و اجازه نداد جای خالی این رفیق قدیمی خدشه ای بر طرح‌ها و اهدافی که داشتند وارد کند. سردار حاجی زاده صنعت موشکی را همراه دیگر همسنگران خود چون شهید محمود باقری، سید مجید موسوی و صدها سرباز گمنام دیگر که شبانه روز برای انقلابی که امام خمینی (ره) به راه انداخت در تلاشند تا لبخند رضایت بر لبان خلف صادق او، سید علی خامنه‌ای بنشانند. و امروز آرزویی که حاج حسن طهرانی مقدم داشت، برای یار دیرین‌اش برآورده شد. سردار حاجی زاده 40 و چند روز پیش توسط شقی‌ترین انسانها، یعنی اسرائیلی‌ها به شهادت رسید.

برای اینکه خود را به شخصیت این مرد بزرگ نزدیک کنیم، دقایقی او را از زبان زینب خانم، فرزند ارشد شهید طهرانی مقدم شنیدیم:

*خاطرات کودکی در کنار مردان موشکی

ارتباط پدرم با سردار حاجی زاده بر می‌گردد به قبل از ازدواجش، همان وقت که هر دو با سر و صورت خاکی در جنگ هشت ساله تصمیم گرفتند گامی بلند برای اقتدار ایران بردارند. یادم هست پدر و مادرم تعریف می‌کردند وقتی آقای حاجی زاده عروسی کردند آنها که خودشان زوج جوانی بودند برای عرض تبریک رفتند خانه شان.

ما و فرزندان سردار حاجی زاده، سید مجید موسوی و دیگر فرماندهان موشکی هم در یک رنج سنی هستیم و کودکی‌مان در همسایگی هم گذشت. اگر درست‌تر بخواهم بگویم از اقواممان هم بیشتر همدیگر را می‌دیدیم. لذا بخشی از خاطرات شیرین کودکی ما هم مشترک است. مثلا پدرم مقید بودند تحویل سال مشهد باشیم. از چند روز قبل تدارک می‌دیدند و با اتوبوس خانواده‌ها را جمع می‌کرد و می‌رفتیم زیارت امام رضا (ع). این سفر سالانه برای ما بچه‌ها که پدرهایمان یا جبهه بودند یا مأموریت، فرصت بسیار مغتنمی بود. خوشحال بودیم که چند روز با پدرهایمان در راه هستیم و چند روز هم در مشهد آنها را می‌بینیم.

* بسیاری از طرح‌های پدرم را این شهید دنبال کرد و به سرانجام رساند

وقتی پدرم به شهادت رسید برای دوستان نزدیکش، به خصوص شهید حاجی زاده بسیار شوک برانگیز بود. در همه سال‌هایی که پدرم نبودند، سردار حاجی زاده مستمر همراه خانواده به منزل ما می‌آمدند و جویای احوالمان بودند. بیشتر صحبت‌شان هم از رشادت‌ها و کارهایی بود که حاج حسن انجام داده بود. بسیاری از طرح‌های پدرم را این شهید بزرگوار دنبال کرد و به سرانجام رساند. پرتابی هم نبود که در آن یاد شهید طهرانی مقدم برده نشود. سردار حاجی زاده همیشه از دستاوردهای پدرم صحبت می‌کرد و گاهی گزارش‌هایی از اینکه دارند چه کارهایی می‌کنند می‌داد که ما را دلگرم کند به اینکه بعد از حاج حسن، نیروی هوافضا به کار خود با قوت ادامه می‌دهد.

*شبی مثل قدیم‌ها!

هر سال سالگرد شهادت پدرم که با حضور دیگر خانواده‌ای شهدای نیرو بود، را خود سردار حاجی زاده برگزار می‌کرد و پیگیری او بود که شهادت حاج حسن هفته هوافضا نامیده شد. فیلمی از سردار حاجی‌زاده بعد از شهادت‌شان در فضای مجازی پخش شد که بعد از عملیات وعده صادق یک است. او در خانه ما سخنرانی می‌کند. همه خانواده‌های فرماندهان موشکی منزل ما مهمان بودند، در حالی که بسیار خوشحال بودیم. به قولی مثل قدیم بگو بخند می‌کردیم. بعد از شهادت پدرم این جمع شدن‌ها، به دلیل مشغله‌های زیاد خیلی کمتر شده بود.

*نهال ابتدایی صنعت موشکی بر پایه اخلاص بود

شهید حاجی زاده می‌گفت: برایم خیلی عجیب است که فرماندهی موشکی سپاه اینقدر برکت دارد. از اول انقلاب گروه‌های زیادی با شور انقلابی شروع به کار کردند اما برکتی که موشکی داشت متفاوت است در حالی که هر ساله پر ثمرتر می‌شود. هر چه در خلوتم فکر می‌کنم می‌بینم دلیلی ندارد مگر به خاطر اخلاص شهید مقدم. بعد توضیح دادند که نهال ابتدایی موشکی بر پایه اخلاص بود. آن شب کمی در مورد عملیات صحبت کرد و از زوایای مختلفی برایمان گفت. اینکه هدف‌شان زدن مناطق مسکونی نبود و چند نقطه نظامی را می‌خواستند بزنند. همین عملیات باعث خوشحالی آزادگان جهان شده بود.

*دخترانی که ظاهرشان متفاوت بود، متعجب بودند از آنچه می‌بینند

به جرأت می‌توانم بگویم پدرم هر هدفی داشت سردار حاجی زاده آن را پیگیری کرد و به سرانجام رساند. مثلا جوانگرایی خیلی برایشان مهم بود و بیشترین افراد در مجموعه موشکی از جوانان دانشمند است. در اردوهای راهیان پیشرفت هم که هر چند وقت یکبار برگزار می‌شد، از خانواده شهدا دعوت می‌کردند که این پیشرفت‌ها را ببینند. مثلا آنها را می‌بردند شهرهای مختلف و دستاوردها را نشان می‌دادند. بارها شنیدم که سردار می‌گفت: وقتی جوانان عزت و قدرت دفاعی ما را می‌بینند احساس غرور آفرینی به آنها دست می‌دهد و بسیار اثرگذار است.

این طور هم نبود که فقط از قشر حزب‌الهی در بین جوانان دعوت کنند. بارها دیدم در میان دانشجوهای دعوت شده، دخترانی که حجاب هم نداشتند، حضور داشتند. این دعوت بی‌علت نبود. اتفاقا تأکید خود او بود و اعتقاد داشت باید از همه اقشار در این اردوها شرکت کنند. می‌گفت: وقتی جوانان این دستاوردها را می بینند چقدر به عزت ایران افتخار می‌کنند و چقدر اعتماد به نفس‌شان زیاد می‌شود.

*اگر اینها را می‌دانستیم وارد ماجرای زن، زندگی، آزادی نمی‌شدیم

در جریان همین قضیه زن، زندگی، آزادی سردار حاجی زاده خیلی از دخترهایی که با این تفکر بودند را دعوت کرده بود به یکی از این اردوهای پیشرفت و دستاوردها را نشان شان داده بود و می‌گفت: بسیاری از آنها بعد از دیدن این توان قدرتمند دفاعی، می‌گویند اگر ما از این چیزها خبر داشتیم هرگز وارد این اتفاقات نمی‌شدیم. ظاهر کار یک امر نظامی بود اما باطنش رویکرد فرهنگی داشت.

جالب است که حتی فرزندان من که سن کمی دارند با دیدن این موشک ها افتخار می‌کردند. وقتی می‌خواستند تستی انجام دهند می‌دیدم خیلی‌ها چقدر گریه می‌کنند و توسل می‌کنند و وقتی پروژه موفقیت آمیز بود، دانشویان کف می‌زدند و با سردار عکس می‌گرفتند.

شهید حاجی زاده تعریف می‌کرد: در یکی از پرتاب‌ها، دانشجویی از دانشگاه شریف هم حضور داشت و گفت: من می‌خواستم از ایران بروم. همه کارهایم را هم کرده بودم، اما با دیدن این توان نظامی تصمیمم عوض شد. می‌مانم و همین جا کار می‌کنم.

*وسعت شهرهای موشکی پیشرفت چشمگیری داشت

تاسیس پارک ملی هوا فضا هم یکی دیگر از اقدامات موثر سردار حاجی زاده بود. اینکه مخاطب سیر پیشرفت نظامی را ببیند. وقتی در جنگ حتی سلاح به ما نمی‌دادند اما اکنون چندین شهرک موشکی در کشور داریم. اتفاقا توسعه شهرهای موشکی توسط پدرم و آقای قالیباف شروع شد و آقای حاجی‌زاده انصافا خوب ادامه داد و وسعت چشمگیری داشتیم. در عملیات وعده صادق این نیاز احساس شد که چقدر خوب بود این توانایی را داشتیم و به کارمان آمد.

*دیدی بالاخره انجام دادیم!

سر زدن به خانواده شهدا در الویت کارهای این شهید بزرگوار بود. یادم هست بعد از شهادت اسماعیل هنیه، و مطالبات مردم مبنی بر اینکه چرا ایران پاسخ محکم نمی‌دهد، فرزند کوچکم با لحن کودکانه و گلایه آمیزی در یکی از این دیدارها به سردار گفت: چرا ما پاسخ نمی‌دهیم، اینقدر این عملیات را دیر انجام می‌دهید که مردم دیگر یادشان می‌رود شهید هنیه که بود. سردار خندید و توضیحاتی به او داد. اطرافیان می‌گفتند در خیلی از جلسات، آقای حاجی زاده این موضوع را تعریف می‌کرد و می‌گفت حتی بچه‌های کوچک هم از ما مطالبه می‌کنند کی عملیات انجام می‌شود. بعد از عملیات هم به پسرم گفت: دیدی بالاخره انجام دادیم.

*مأموریت جالب سردار حاجی زاده بعد از پرتاب موشک

گاهی از خاطراتش با پدرم می‌گفت. یکی از آن خاطره‌ها که همیشه با خنده تعریف می‌کرد این بود که: وقتی می‌رفتیم برای پرتاب موشک و بچه‌ها خسته و گرسنه می‌شدند، گاهی از باغ‌های اطراف کرمانشاه میوه می‌خوردند. خوب که سیر می‌شدند و می‌رفتند استراحت حاج حسن من را مأمور می کرد بمانم و بروم تک تک از باغدارها حلالیت بگیرم و حساب و کتاب کنم.

*ببین کدام ارزانتر در می آید، بزنبه همان

خاطره جالب خودم از حضور این فرماندهان گرانقدر بر می گردد به یکی دیگر از همین سفرهایی که با اتوبوس می رفتیم. یکبار اتوبوس بین دیوار و ماشین دیگری گیر کرده بود و نمی توانست عبور کند. سردار مجید موسوی به خنده گفت: ببین کدام ارزانتر در می آید، بزن به همان و اینجا را رد کن.

*روایتی کوتاه از یک سرباز گمنام موشکی

سردار محمود باقری فرمانده موشکی آقای حاجی زاده که او هم در جنگ 12 روزه به شهادت رسید، بسیار مظلوم، مخلص و گمنام بود. آقا محمود هم شدیدا به پدرم علاقه داشت و می گفت: کی می شود ما در حال جهاد به حاج حسن ملحق شویم. یکی از دوستان تعریف می کرد: در یکی از دیدارها، شهید باقری به آقا گفت: نهالی که حاج حسن کاشت الان تبدیل شده به یک درخت تنومند و پر ثمر، رهبری هم این صحبت را تأیید می کردند.

*هر وقت آقای حاجی زاده و آقای موسوی را می دیدم، انگار پدرم را می بینم

اغلب فکر می کنند، این شهدا شاگردان پدرم بودند، در حالی که این طور نیست. آنها همه با هم دوست بودند و با اخلاصشان یک گوشه کار را گرفته بودند. اهداف و تفکرشان به هیچ وجه از هم جدا نبود. در واقع چند جوان بودند که مثلا پدرم با آقای موسوی رفته بودند سوریه برای دیدن آموزش های نظامی و آقای حاجی زاده مانده بود برای توسعه کار داخل ایران. که بالاخره و قتی این دانش می آید کجا باید استفاده شود و خود این کار بسیار مهم بود.

واقعا هر وقت آقای حاجی زاده را می دیدم و آقای موسوی را می‌بینم، انگار پدرم را می‌بینم. چه از جهت اعتقاد چه تخصص شبیه هم هستند. امیدوارم کارشان همچنان پیش برود و رضایت آقا را در پی داشته باشند.

به نظرم موفقیت این عزیزان در جهاد اصغر به واسطه‌ی موفقیتشان در جهاد اکبر و مبارزه با نفسشان بوده. وقتی که فکر می‌کنم به اینکه این شهید بزرگوار در حمله به عین الاسد با اینکه خودش در خط مقدم جبهه بود به واسطه‌ی خطای دیگران با فداکاری کل مسئولیت را پذیرفت، همین شد باعث عزتشون در درگاه الهی شد و این درس بزرگی برای هر کدام از ما در هر جایگاهی هست.