جمعه 9 آذر 1403

باید صبر داشته باشیم، روزهای خوب دوباره می‌آیند

خبرگزاری اکو نیوز مشاهده در مرجع
باید صبر داشته باشیم، روزهای خوب دوباره می‌آیند

به گزارش خبرگزاری اقتصادایران، ناصر عرب‌زاده یکی از نخستین افرادی‌ست که او را در اردوگاه کرامت سپاه ثارالله کرمان می‌بینم، مردی لاغراندام با ریش مشکی بلند که لباس‌های سیاه و کتونی سفید پوشیده است، شوخ‌طبع است و حواس‌جمع.

خودش می‌گوید: «کله‌خرابی بچه‌هایی که به کمپ می‌آیند را قبول ندارم، اینها خیلی مظلومند، من کله‌خراب بودم که از همه کمپ‌ها فرار می‌کردم».

وقتی مددجویی را به اردوگاه می‌آوردند از صفر تا 100 کارهایش را عرب‌زاده در دست می‌گیرد، حتی گاهی همراه با آنها برای سم‌زدایی شب تا صبح بیدار می‌ماند.

متولد 1370 در شهر زرند است، برقکار ماشین بوده و از سوم راهنمایی با نوشیدن مشروب به سمت موادمخدر رفته و بعد هم تریاک و مواد صنعتی و تا ته‌خط رفته و دوباره به زندگی برگشته است.

«بچه آخر خانواده بودم، عاشق هم شده بودم، برای اینکه احساس بزرگی کنم، آن هم من که لب به دود نزده بود، رفتم سراغ تریاک، بعد که تریاک دیگر جواب نداد، رفتم سراغ هرویین، آمدم کرمان و با یک راننده تریلی آشنا شدم که برایش کار می‌کردم، شیشه‌کشیدن را هم از او یاد گرفتم».

لذتی که تبدیل به رنج و درد تمام‌نشدنی می‌شود

عشق عرب‌زاده هرچند به فرجام رسید، اما اعتیاد به موادمخدر موجب شد تا او خانه و زندگی را رها کند و کارتن‌خواب شود، می‌گوید: «روزهای اولی که موادمخدر مصرف می‌کنی، لذت دارد، اما بعد که به آن وابسته شدی دیگر لذت نمی‌بری و فقط رنج و درد می‌کشی. من با دختری که دوستش داشتم، ازدواج کردم، اما مصرف آنقدر من را ضعیف و ناتوان کرده بود که حتی بر بچه‌دار شدنم هم تاثیر گذاشته بود و هرچه همسرم اصرار می‌کرد برای بچه‌دار شدن برویم سراغ دوا و دکتر اما خودم می‌دانستم که این مواد است که من را از بین برده و هیچ دکتری نمی‌تواند کاری برایم انجام دهد.

کارتن‌خوابی که ناجی یک کارتن‌خواب دیگر شد

همسرم خیلی پای من سختی کشید، چند دفعه ترک کردم، اما از کمپ فرار می‌کردم، یک نفر را توی خیابان دیدم که کارتن‌خواب بود و همیشه با خودم می‌گفتم، من مثل فلانی نمیشم، اما یک روز رسید که من هم کارتن‌خواب شدم و همان فرد توی جوب کارتن جمع می‌کرد و من هم توی جوب آن طرف خیابان بودم و دنبال کارتن می‌گشتم، همان لحظه تصمیم گرفتم، ترک کنم و 5 سال قبل برای ترک اقدام کردم.

قبل از اینکه ترک کنم، با خودم می‌گفتم دیگر نمی‌توانم بلند شوم و یک روز توی یکی از این خیابان‌ها می‌میرم، اما تصمیمم را گرفته بودم و رفتم پیش خواهرم که با او صمیمی‌تر هستم. خواهرم با برادرم تماس گرفت و او هم مرا تشویق کرد به کمپ بروم.

همه‌چی را از نو شروع کردم، مغازه را هم دوباره باز کردم، اما کار کردن در بیرون از کمپ به‌دلم نمی‌چسبید. آدم‌های سالم ما را درک نمی‌کنند، مردم به چشم دیگری ما را نگاه می‌کنند. به اردوگاه کرامت سپاه ثارالله کرمان آمدم و سه سال است که یاور ارشد اردوگاه هستم.

تعدادی از مددجویان در کنار آقای محمدی مدیر اردوگاه کرامت سپاه ثارالله

سلام به روزهای روشن

صفر تا 100 کارهای مددجویان را انجام می‌دهم، همه‌جور آدمی به کمپ می‌آید، سم‌زدایی حدود 10 روز زمان می‌برد. همه کارهای اینجا را بچه‌های کمپ انجام می‌دهند. دیگر دنبال پول و مال دنیا نیستم، هدفم فقط این است که یک فرد معتاد را دوباره به زندگی برگردانم».

او از روزهای روشن و شیرین زندگی هم تعریف می‌کند: «شب و روز مادرم سر سجاده دعا و قرآن می‌خواند و اشک می‌ریخت که دوباره به زندگی برگردم، حالا خانواده‌ام در خیلی کارها از من مشورت می‌گیرند. بچه‌دار هم شده‌ام و یک بچه دو ساله دارم».

عرب‌زاده که به قول خودش خیلی کله‌خراب بوده و از همه کمپ‌ها می‌گریخته است، نمونه بارز این ضرب‌المثل است که «جلوی غازی و ملق‌بازی؟»، او می‌گوید: «به بچه‌های اردوگاه که نگاه بکنم، وقتی با هم حرف می‌زنند، می‌فهمم چه نقشه‌ای توی سرشان دارند و چه کلکی می‌خواهند، بزنند».

این انتخاب هوشمندانه

بنابراین شاید بتوان او را انتخابی هوشمندانه برای اردوگاه کرامت دانست. او تنها هدفش از حضور در کمپ کرامت را پاک شدن مددجویان و برگشتن به آغوش خانواده عنوان می‌کند.

وی می‌گوید: «نمی‌توانم از اینجا بروم، حالم با آدم‌های سالم خوب نیست، دوست دارم با بچه‌های اردوگاه باشم. دلم می‌خواهد همه معتادانی که به اردوگاه می‌آیند، پاک شوند و دعای‌شان پشت سر ما باشد».

یک روز عادی در اردوگاه کرامت چگونه می‌گذرد؟

وقتی مصاحبه‌ام با آقای عرب‌زاده تمام می‌شود، او بخش‌هایی از اردوگاه کرامت سپاه ثارالله را نشانم می‌دهد. از آشپزخانه شروع می‌کنیم، آشپزخانه حسابی تر و تمیز است و برای ناهار هم ماکارونی درست کرده‌اند، بعد به سالن غذاخوری می‌رویم که یک سوله بزرگ است.

هواخوری کمپ هم یک حیاط خیلی بزرگ است که مددجویان با لباس‌های اردوگاه و موهای اصلاح‌شده در اطراف آن در حال قدم‌زدن، آفتاب‌گرفتن و گپ و گفت‌و‌گو با هم هستند.

وقتی همه چی را از دست دادم

حامد خضری‌پور هم آشپز اردوگاه کرامت سپاه ثارالله کرمان است. دیپلم دارد، متولد شهر ماهان است. 12 سال کارمند یکی از شرکت‌ها بوده اما بعد آنکه معتاد می‌شود نه تنها کارش که همسر و بچه‌هایش را هم از دست داده است.

او که متولد 1366 است، می‌گوید: «از 19 سالگی همراه با دوستانم مواد مصرف می‌کردم، ازدواج هم کردم، اما کارم را از دست دادم، خانمم هم به‌خاطر مصرف مواد صنعتی سه سال قبل جدا شد و دختر و پسرم را هم با خود برد و من تنهای تنها شدم».

ناگهان چشم‌هایش برق می‌زند و خنده می‌نشیند کنج لبش و تعریف می‌کند: «حالا که ترک کرده‌ام و همسرم مطمئن شده است دیگر مواد مصرف نمی‌کنم، بعد از سه سال می‌خواهیم، رجوع کنیم و به زندگی مشترک برگردیم.

توی خانواده همسرم هیچ‌کس معتاد نبود و او هم شنیده بود هر معتادی که شیشه مصرف کند سر اعضای خانواده‌اش را می‌برد، خانم و بچه‌های من هم از ترس فرار کردند و رفتند. اما من حتی آنها را کتک هم نمی‌زدم و وقتی مواد مصرف می‌کردم توی لاک خودم می‌رفتم. تنهای تنها شدم، کارم و و بچه‌هایم را از دست دادم و هیچ امیدی نداشتم. 25 مرداد 1400 در خانه‌ای در حال مصرف مواد بودیم که ماموران ریختند توی خانه و ما را دستگیر کردند و به اردوگاه کرامت آوردند، خدا خیرشان بدهد!.

روزهای خوب دوباره می‌آیند

دوره درمانم که تمام شد به‌عنوان یاور به آشپز ادوگاه کمک می‌کردم، وقتی او از اینجا رفت، کار را کاملا بلد شده بودم و الان دو سال است که آشپزی می‌کنم. قرار شده اینجا بمانم، هرچند ممکن است بیرون از اردوگاه درآمد بیشتری داشته باشم، اما وقتی اینجا باشم احتمال لغزشم خیلی کمتر است».

او در پایان صحبت‌هایش با تاکید بر اینکه زن و بچه و خانواده تنها امید برای بازگشت فرد معتاد به زندگی دوباره و پاک ماندن هستند، می‌گوید: «فقط باید صبر و تحمل داشته باشیم، روزهای خوب دوباره می‌آیند».