تجویز سکولاریسم در یک نامه
عباس آخوندی در یادداشتی که در اواخر ماه گذشته در روزنامه اطلاعات تحت عنوان «حوزههای دینی در بزنگاه تاریخی قانون یا حکم شرع؟» نوشته است، مسأله اعتراضات را نه اقتصاد و حتی پوشش یا حجاب، بلکه سبک زندگی و در تقابل با دین معرفی کرده است.
او در خطوط ابتدایی متن می نویسد: «آنچه امروزه شاهد آن هستیم، بسیار بیش از بحث حجاب و پوشش زنان و بسیار بیش از بحث کژکارکردی اقتصادی و فقر عمومی است. موضوع مورد اختلاف، عدم توجه به «سبک زندگی مدرن» و تحولات ناشی از «توسعه شهرنشینی شتابان» در ایران، «انقلاب فناوریهای ارتباطات و اطلاعات» و ادغام در «شبکهی ارتباطات جهانی» و پیامدهای آنها توسط نهادهای حکومتی و دینی است. این اعتراضها را باید به عنوان یک پدیدار و تحول تاریخی و نشان از تغییرات ساختاری بهحساب آورد که به گونهای بسیار گسترده تمام جامعه ایران را تحت تاثیر و در آستانه یک استحاله و یا تحول نوین قرار دادهاست. این تحول میتواند و ظرفیت آن را دارد که به دو سو، یکی همسازی اجتماعی پایدار و کارآمد و دیگری آشوب تمام عیار هدایت و منتهی شود. البته که بازتاب و دامنه تاثیر این تحول تمام جهان اسلام را درمینوردد.»
او بی آن که به خشونت افسارگسیخته آشوب گران اشاره کند، با نگاهی فانتزی انگار - اگرچه خودش می داند و مطلوب هم می داند که این اعتراضات، توطئه آلود و خشونت بار است - می گوید که شعارهای معترضان از سبک زندگی خارج نشده است. تردیدی نیست که این شعار ها بیشتر از آنکه از جنس زندگی، دمکراسی و گفت وگو باشد، از جنس مرگ، حذف و و از حریم عقلانیت خارج بود.
عباس آخوندی در متن خود دچار دوگانه انگاری ها و ذهنیت دواندیش به جای ذهن دوراندیش است. او نیز چون اغلب سکولارهای وطنی دچار دوبینی و تضاداندیشی و مرام مقابله و ستیزه گر است.
از جمله دوگانه انگاری ها و تقابل انگاری های جعلی او چنین است:
1. دوگانه انگاری اغراق آمیز دین و مدرنیته
2. انگاری اغراق آمیز جمهوری اسلامی و غرب
3. دوگانه انگاری اغراق آمیز شهر و روستا
4. دوگانه انگاری اغراق آمیز نسلی
5. دوگانه انگاری شرع و قانون
همه این دوبینی های او منجر به اغراق درباره غیردینی شدن جامعه ایران شده است. در حالی که در دنیای غرب نیز دینی شدن روندی رو به فزونی و تزاید است.
مهمترین دوگانه ذهن عباس آخوندی آن است که دین و مدرنیته را همچون سکولارها و حتی فراتر از کسانی چون عبدالکریم سروش در برابر هم نهاده است. در این نگاه - که حتی سروش منتقد آن است - مدرنیته یعنی عقل و دین یعنی تعبد. در حالی که این مغالطه کُنه و وجه است؛ مغالطه ای که بخشی از واقعیت را به عنوان کل واقعیت در نظر می گیرد. اما نه تمام مدرنیته عقل است و نه تمام دین، تعبد. هرچند عنصر تعبد در دین نیز عقلی است و قرار است عقل را بر سایر قوای نفس و بدن مسلط کند.
مدرنیته هم عناصر تعبدی دارد. در یک نگاه، مدرنیته نیز عنصر دینی دارد و همان زمینی کردن سنت کلیسایی و قرون وسطایی بوده است.
نمی توان در اینجا به نحو تفصیلی وارد بحث شد اما تردیدی نیست که تمام دین، تعبد نیست و تعبد هم صرفاً به معنای تسلیم متعارف نیست. چنانکه قرآن تمام موجودات اعم از جهاد و نبات و حیوان را در حال تسبیح (تعبد) خداوند معرفی می کند. همچنین در اسلام عقل ورزی و دانش اندوزی نیز یک عمل دینی و متعبدانه محسوب می شود.
کوتاه سخن اینکه بنیان فکری آغازین عباس آخوندی، مخدوش و دست کم مغایر با بنیان فکری جمهوری اسلامی ایران است.
همینجا باید به دوگانه دوم در ذهن عباس آخوندی اشاره کرد؛ دوگانه ای که چنین القا می کند که جمهوری اسلامی با تمامیت غرب و هر چه و هر که در آن هست مخالف است. باید یادآور شد که در برابر غرب ستیزی سنت گرایان و نیز سلفی ها از یک سو و در برابر غرب گرایی امثال عباس آخوندی از سوی دیگر، الگوی جمهوری اسلامی غرب گزینی انتقادی است. مطابق این الگو ما با غرب سیاسی رسمی تقابل داریم اما همزمان جز دو دولت آمریکا و رژیم صهیونیستی، با مابقی تعامل داریم. همچنین در عنصر علم بی آن که گرفتار فلسفه علم مادی شویم، از دستاوردهای عینی و علمی غرب بهره می گیریم. همچنانکه از دستاوردهای شرق عالم بهره می گیریم.
اما عباس آخوندی در ادامه دوگانه شهر و روستا را القا می کند. تو گویی که دین و روحانیت تنها برای روستا است و تو گویی که شهری شدن مساوی یا دست کم ملازم بی دین شدن یا دین زدایی است. در حالی که در تاریخ ایران همواره شهریت و دین پیوند وثیقی داشته اند و هم اکنون نیز شهرهای دیرینه تر از حیث تدین نیز جدی تر و مهم تر محسوب می شوند. همچنین خود انقلاب اسلامی، انقلاب و رخدادی بود که تلازم شهری شدن و مدرن شدن را ویران کرد. درست بعد از این رخداد بود که کسانی چون پیتر برگر و هابرماس تلازم شهری شدن و مدرنیته را تعدیل و از پساسکولاریسم سخن گفتند.
به هر روی، نگاه از بالا به پایین او به روستا و روستانشینی هیچ نسبتی مثبتی با دمکراسی ندارد و نگاهی برخاسته از جایگاه طبقاتی و اما غیرشهری و بدوی و جاهلانه اوست که در تمدن اسلامی خاستگاهی ندارد و نشان میدهد او در تلاش های نظری خود هم دچار تناقض و شاید عدم صداقت است.
در ادامه او سعی می کند شکاف نسلی با جمهوری اسلامی را اغراق و القا کند. اساساً شکاف نسلی به این معنا که نسل ها را مفاهمه ناپذیر و گفت گو ناپذیر بدانیم، خلاف واقعیت خود پدیده ای به نام زبان است. دست کم با نظریه های مدرن زبان سازگار نیست و مبتنی بر نظریه های پست مدرن زبان می تواند باشد؛ نظریه هایی که اقتدارگریز و مرکزستیز است و معنایابی را ناممکن می داند.
گفتنی است که فمینیست های جماعت گرا و پیکرگر و پیکارگرا (عمده فمینیست ها چنین اند) معتقدند برای شناخت زن، باید زن بود. این انگاره غلط، مرجعیت را از علم هم می گیرد و به شدت نسبی گرا و بی بنیاد است. بر این اساس برای شناخت هر چیز باید همان چیز بود که این امر به ناممکن است.
در خصوص القای شکاف نسلی و گفت و گوناپذیریِ نسل ها در ایران باید گفت این نسل ها در یک کشور و حتی یک خانواده، محله یا شهر هستند. بر این اساس، علاوه بر عامل انسانی مشترک، عامل محیطی و حتی ژنتیک و وراثتی مشترک هم دارند. با این وضع و وصف، چگونه می توان از گفت وگو ناپذیری سخن گفت؟ این القا، الغا و بی اعتبار کردن عقل و عقلانیت و تجویز ضمنی به خشونت است. گفت وگو ناپذیری، بیان دیگری از خشونت به عنوان تنها راه است؛ کاری که امثال آخوندی علی رغم ادعا در جهت آن می کوشند و دچار تناقض می شوند. هرچند به نظر می رسد در عین این تناقض، نقض غرض نمی کنند بلکه غرض و هدف آنها همین ترویج و تثبیت خشونت است.
دوگانه دیگر در متن او دوگانه شرع و قانون است. او طی این کوشیده تا قانون اساسی را مکلف به اجرای شرع نداند و بدین طریق از اساس، قانون اساسی را ویران سازد.
تحریف قانون اساسی توسط او در حالی است که در قانون اساسی، شرط غیر قابل تقلیل اسلامیت و جمهوریت محرز و بنیادین است. یعنی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران از همه چیز خود حاضر به عدول است جز شرط جمهوریت و اسلامیت خود (هرچه مردمی تر، اسلامی تر و هر چه اسلامی تر، مردمی تر).
تقلیل انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به یک قرارداد یکی دیگر از خطاهای عباس آخوندی است. در حالی که جمهوری اسلامی بیش از آن که طرف قرارداد باشد، محصول اراده عمومی و به تسامح همان اراده عمومی بوده است. جمهوری اسلامی یک قراردادن است نه یک قرارداد و بنیان آن توسط مردم برای مردم نهاده شده است و در این میان رهبر کبیر انقلاب اسلامی نیز خود از یک زاویه جزئی از مردم بوده است و از زاویه دیگر کل مردم و نماینده اراده عمومی. میان خواست عمومی مردم و اسلام حتی یک اینهمانی وجود داشت: خواست مردم و حقیقت بدینسان در یک تطابق حداکثری قرار داشت.