یک‌شنبه 4 آذر 1403

داستانِ شنیدن پیام انقلاب از مقبره رضا شاه

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
داستانِ شنیدن پیام انقلاب از مقبره رضا شاه

عده‌ای از بچه‌هایی که در محله سرتخت زندگی می‌کردند، آمدند و پرسیدند چه‌کار کنیم؟ گفتیم سنگرهای نظامی‌ها کنار دیوار است. بروید پشت دیوار کوکتل مولوتف بیندازید، چون با این کار، آن‌ها از دیوار و سنگرها فاصله می‌گیرند و وقتی تیراندازی شود، مجبور می‌شوند سلاح‌هایشان را بیندازند و تسلیم شوند.

به گزارش ایسنا، سردار شهید مدافع حرم احمد غلامی در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «از ری تا شام» در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی، می نویسد: با شروع اولین راه‌پیمایی‌ها و بعد از شلوغ شدن کشور، کارم را تعطیل کردم و کل وقتم را در اختیار انقلاب گذاشتم، چراکه فکر می‌کردم اتفاقی دارد می‌افتد با خودم می‌گفتم این اتفاق باید بیفتد و نباید مانند حرکت‌هایی که قبلاً در این کشور شکل گرفته بود، منحرف یا متوقف شود، لذا با اوج‌گیری حرکت‌های اعتراضی مردم علیه حاکمیت شاه، کارم را کنار گذاشتم تا تمام‌وقت در اختیار انقلابی که امام در حال پایه‌ریزی آن بود، قرار بگیرم.

شکستن مقاومت نیروهای نظامی در مقبره رضاشاه

در درگیری‌های پادگان دوشان تپه که درگیری اصلی از آنجا شروع شد، حضور داشتیم. از ساعت 24 در خیابان تهران‌نو بودیم. در درگیری‌های آنجا مردم پیروز شدند این درگیری روز بیستم تا بیست‌ودوم بهمن ادامه یافت و پس‌ازآنکه کانون مقاومت نیروهای لشکر گارد شکسته شد، خبر آوردند مقبره رضاشاه [در شهر ری] دژ نیروهای ارتش شده و یک تیپ از زنجان آمده و آنجا مستقر شده است. گفتند بروید آنجا درگیری شده است. سریع رفتیم. صدای تیراندازی می‌آمد. نیروهای ارتش آنجا جمع شده بودند. احساس خطر می‌کردند. کلانتری شهر ری هم در حال سقوط بود. بعد از سقوط کلانتری گفتیم برویم از بالا درگیر شویم تا نظامی‌ها تسلیم شوند، چون مقاومت می‌کردند و به سمت مردم تیراندازی می‌کردند. مقاومت، از سمت قبر رضاشاه بود. دور مقبره، دیوارهای سنگی بلندی بود که از آنجا به‌طرف مردم تیراندازی می‌شد. نیروهای ارتش با چند نفربر داخل محله قدیمی سرتخت رفته بودند و آنجا کانون درگیری‌ها شده بود. دو سه تا نفربر به کمک آن‌ها آمده بود. ما روی ساختمان‌های بلند محله رفتیم و شروع به تیراندازی کردیم. این کار سبب شد نفربرهای ارتش عقب‌نشینی کنند. با بلندگو به سربازان ارتش می‌گفتیم مقاومت نکنید، سلاح‌های خود را بگذارید و تسلیم شوید. می‌گفتیم کلانتری سقوط کرده است. پادگان‌ها در تهران سقوط کرده‌اند. با انقلاب همراهی کنید. آن‌ها مقاومت می‌کردند و ما مجبور شدیم به آن‌ها تیراندازی کنیم تا تسلیم شوند.

عده‌ای از بچه‌هایی که در محله سرتخت زندگی می‌کردند، آمدند و پرسیدند چه‌کار کنیم؟ گفتیم سنگرهای نظامی‌ها کنار دیوار است. بروید پشت دیوار کوکتل مولوتف بیندازید، چون با این کار، آن‌ها از دیوار و سنگرها فاصله می‌گیرند و وقتی تیراندازی شود، مجبور می‌شوند سلاح‌هایشان را بیندازند و تسلیم شوند. آن‌ها تا ساعت 8 یا 9 شب مقاومت می‌کردند درگیری از همه طرف بود. اولین گروهی که شروع به تیراندازی از جنوب غربی مقبره کرد، ما بودیم. این درگیری از ساعت 4 و 5 بعدازظهر شروع شد و تا ساعت 8 و 9 شب ادامه پیدا کرد. بعدازآن، دیگر صدای تیراندازی قطع و مقاومت ارتشی‌ها شکسته شد و همه آن‌ها تسلیم شدند. بالاخره مقاومتشان شکسته شد پس از شکسته شدن مقاومت ارتش، یکی از نفربرها را با تعدادی اسلحه برداشتم و به‌طرف مسجد آقای غیوری رفتم.

شنیدن پیام انقلاب از رادیو

من با نفربر آشنا بودم در دوره سربازی رانندگی با آن را یاد گرفته بودم پشت آن‌هم نشسته بودم عده‌ای از مردم روی نفربر نشسته بودند. چند نفرشان در مسیر، از روی آن افتادند. در میدان اصلی شهر جمعیت زیادی جمع شده بود. از جلوی همان کلانتری که سقوط کرده بود، به‌طرف پل سیمان و صفائیه رفتیم و در خیابان‌ها مانور دادیم. نفربر از نوع چرخ‌دار بود. آن را بردم به بچه‌های مسجد امام حسن عسگری تحویل دادم. گفتم این‌ها را اینجا بگذارید بقیه هم هرچه اسلحه آوردند، گفتیم در مسجد بگذارند، چون آنجا مرکزی برای ما شده بود.

فکر کنم آن شب ساعت 10 تا 11 بود که پیام انقلاب را برای اولین بار داخل همان محوطه مقبره رضاشاه شنیدم. پیام این بود: «این صدای انقلاب است» این پیام از رادیو تهران و رادیو سراسری پخش می‌شد. باور کنید یکی از لحظات شیرین زندگی‌ام همان موقع بود.

انتهای پیام