جمعه 2 آذر 1403

رئیسی به دنیا تعلق نداشت و شهید شد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
رئیسی به دنیا تعلق نداشت و شهید شد

ابراهیم خانی، عضو هیئت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) گفت: شهید رئیسی با خدمات خود به مردم ثابت کرد که می‌توان رئیس جمهور بود و به دنیا تعلق نداشت و در راه خدمت شهید شد.

ابراهیم خانی، عضو هیئت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) گفت: شهید رئیسی با خدمات خود به مردم ثابت کرد که می‌توان رئیس جمهور بود و به دنیا تعلق نداشت و در راه خدمت شهید شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، سید ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور شهید ایران که در حدود 3 سال رئیس جمهور، رئیس دولت و محبوب دل‌ها بود، شخصیتی داشت که تا زمان حیاتش کمتر به آنها پرداخته شده بود. امروز شخصیت‌های مختلف در موردش صحبت می‌کنند. مردم کوچه و بازار هم به مناسبت و یا بی‌مناسبت از رئیس جمهور شهیدشان یاد می‌کنند. به راستی چگونه است که امروز همچنان می‌توان از آیت الله رئیسی سخن گفت؟! این همان موضوعی است که ابراهیم خانی عضو هیئت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق در گفت‌وگویی پیرامون شخصیت شهید رئیسی در نشریه ویژه «رئیسی عزیز» به آن پرداخته است. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را بخوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم. تشکر می‌کنیم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به عنوان اولین پرسش در ارتباط با این مسئله گفت‌وگو کنیم که از منظر علوم اجتماعی، چرا شخصیت و اقدامات شهید آیت الله رئیسی عزیز، تا امروز که ایشان دیگر در بین ما نیست، به اندازه کافی روایت نشد و مورد توجه قرار نگرفت؟

در مورد شهید جمهور، حضرت آیت الله رئیسی و واقعه شهادت ایشان، نکات فراوانی را می‌شود مطرح کرد. اما من می‌خواهم این بحث را از یک زاویه مورد بحث قرار بدهم که به نظر یکی از مهم‌ترین زاویه‌ها است و آن این موضوع است که شهادت ایشان، اساساً امکان دیده شدن یک خدمتگزار انقلاب اسلامی را فراهم ساخته است؛ در حالی که بدون شهادت، چنین امکانی وجود نداشت. به عبارت دیگر بحث من، پاسخ به این سوال خواهد بود که چرا آیت الله رئیسی را امروز باید مورد مطالعه قرار بدهیم. ما شهید رئیسی را الان می‌توانیم ببینیم، چون شهید شدند؛ اما اینکه چرا ایشان شهید شدند، موضوعی است که می‌خواهم توضیح دهم و یک مقدمه نسبتاً مفصلی دارد که تلاش می‌کنم با ادبیات علوم اجتماعی هم آن را پیوند بزنم و توضیح بدهم.

موضوعی که مورد بحث می‌خواهم قرار دهم، مسئله ایدئولوژیک شدن دین، نهاد دین و نهاد علم در جامعه ماست. این اتهامی است که برخی از جامعه شناسان و بسیاری از روشنفکران امروز به نهاد علم، نهاد دین و نهاد قدرت وارد. فارغ از اینکه این مقوله یک اتهام است، یک چالش نیز هست؛ یعنی در بخشی از بدنه جامعه علمی و دینی ما می‌توان حرف از ایدئولوژیک بودن زد. این به چه معناست؟ ایدئولوژی در تاریخ علوم اجتماعی، معانی مختلفی دارد. اما آن معنایی که امروز مورد استعمال علوم اجتماعی و جریان روشنفکری قرار می‌گیرد این است که وقتی می‌گویند نهاد علم و قدرت ایدئولوژیک شده است، منظورشان آنجایی است که علم یا دین به جای اینکه هدف خودش و کارکردش دفاع و وصول حقیقت و واقعیت باشد، ملعبه قدرت باشد. به عبارت دیگر علم، دیگر ابزاری برای کشف واقعیت نباشد؛ بلکه به دنبال توجیه کردن قدرتِ قدرتمندان باشد. یا همینطور دین، کارش هدایت و وصول به حقیقت و بندگی نباشد؛ بلکه به دنبال توجیه قدرتِ قدرتمندان باشد. این یکی از اصلی‌ترین چالش‌های جامعه دینی در طول تاریخ است یکی از اصلی‌ترین اتهامات به جامعه دینی نیز هست. برای اینکه چند مثال تاریخی بزنم به مارکس اشاره می‌کنم که وقتی می‌گوید: «دین افیون توده‌هاست.» می‌گوید که سرمایه‌داری برای اینکه طبقه فقیر و کارگر جامعه را ساکت کند و بپیچاند، یک دینی درست کرده است که آنها را خرشان کند! و این گاهی از مواقع واقعیت دارد و شاید مارکس درباره دین مسیحیت در آن زمانه، حرف بی‌راهی نزده باشد.

در تاریخ اسلام هم از این موارد داریم. در جهان اهل سنت، کلام اهل سنت، عقاید اهل سنت در بسیاری از موارد، کاملاً ایدئولوژیک است؛ به این معنا که توجیه‌گر نهاد قدرت است. یعنی دستگاه سقیفه، دستگاه بنی‌امیه، دستگاه بنی‌عباس تا امروز که دستگاه آل سعود است. برای منافع خودش فقه و کلامی تولید می‌کند که می‌شود در تاریخ این علوم رصد کرد که چرا امثال ابوحنیفه یا اشاعره یا امثالهم، چنین نظری را داده‌اند؛ چون که به نفع قدرت بوده است! وقتی این اتفاق بیفتد، این پایان علم و دین است. این تهمت اگر جا بیفتد یا واقعیت پیدا بکند و مردم بپذیرند که شخصیت‌های نهاد علم و دین، با نگاه ایدئولوژیک صحبت می‌کنند، این منجر به بی‌اعتمادی می‌شود. بهترین حرف هم که زده باشد. می‌گویند این به نفعش بوده است! امروز در انقلاب اسلامی ما به شدت با این چالش مواجهیم. یعنی به محض اینکه جمعی از مؤمنین حکومت را به دست می‌گیرند، مورد اتهام قرار گرفته و وارد چالش می‌شوند. غیر مؤمنین یکی از بهترین حربه‌هایی که برای زمین زدن مؤمنین خواهند داشت، این است که می‌گویند: «چه شد شما تا دیروز به دنبال حق و حقیقت بودید، امروز به دنبال قدرت و شهرت هستید.» از این روز به بعد هرچه از خدا و حق و حقیقت بگویند، آنها در رسانه‌های خودشان و در تولیدات مختلف خود، دائماً القا می‌کنند که این حرف‌ها حتی اگر حرف درستی هم باشد، راهی برای توجیه قدرت خودشان است.

ما این را امروز به وضوح می‌بینیم که در رسانه‌های معاند، کاملاً این نگاه جاری است و متأسفانه در بخش قابل توجهی از افکار عمومی جامعه ما، این حرف رسوب کرده است. یعنی واقعاً احساس می‌کنند که حتی اگر حرف حقی هم زده شود نباید زیر بار آن بروند. چون احساس می‌کنند ایدئولوژیک و برای توجیه قدرت خود است. این تجربه شخصی بسیاری از ماست که رئیس جمهوری خلاف رویکردهای ما حاکم شده است و هر حرفی که زده است - حتی اگر حرف حسابی هم باشد - متهم به ایدئولوژیک بودن و سخن گفتن به جهت منافع خود کرده‌ایم و در برابر آن موضع گرفته‌ایم! حتی اگر جایی آن رئیس جمهور در دفاع از رهبری هم سخن بگوید، می‌گوئیم برای منافع سیاسی خودش بوده و آن موضوع را ملعبه قدرت کرده است. حتی اگر درباره اسلام یا رهبری سخن درستی بگوید، یا به دیدار استانی با مردم برود، یا دیدار خانواده شهدا برود، باز او را متهم به این می‌کنیم که همه را با هدف رأی آوردن دوره بعد یا انقلابی نشان دادن خود کرده است. این یک مصیبت عظمایی است که وقتی در جامعه‌ای ده مدیر یا صد مدیر، ایدئولوژیک شوند و دین و انقلاب را ملعبه توجیه قدرت خودشان بکنند و دشمن نیز این را رسانه‌ای بکند، اعتماد عمومی مردم، با این ده یا صد تصویر به هم می‌خورد و دیگر اگر فردی سالم بیاید که چنین قصدی نداشته باشد، او هم متهم به ایدئولوژیک بودن می‌شود. دیگر کسی باورش نمی‌شود و می‌گویند تو هم مثل همان‌ها هستی با این تفاوت که هنوز کشف نشدی! زمان بگذرد تو هم معلوم می‌شود مثل همان‌هایی! این استفاده ایدئولوژیک به معنای علوم اجتماعی، در ادبیات قرآنی، مفهوم نفاق و منافق همین است. شخصی که استفاده ایدئولوژیک از دین می‌کند. وقتی می‌بیند نان امروز در قرآن و دعاوی اسلامی است، تظاهر به آن می‌کند در حالی که به دنبال منافع خودش است.

وقتی تعدادی منافق شوند و در جامعه کاری را دست بگیرند، رسانه هم این‌ها را برجسته کنند، مردم به جایی می‌رسند که می‌گویند همه منافق هستند و همه به دنبال بازی قدرت هستند! این موردی است که ما هم امروز در رسانه‌ها مکرر می‌شنویم و بخشی از آن تحت تأثیر اتهامات دروغ است و بخش دیگر آن متأثر از برخی مسئولین است که واقعاً اینطور بوده‌اند و هستند. آیا ما از دین یا علم به نفع منافع خودمان استفاده نمی‌کنیم‌؟ یعنی می‌خواهم بگویم که قدری از این اتهام متوجه خود ما نیز هست. منِ حزب‌اللهی نیز گاهی دین را بازیچه و نردبان رسیدن به وجاهت، آبرو و قدرت می‌کنم. اگر هست، ما هم یک سطحی از ایدئولوژیک بودن را داریم. این مقوله یک بویی دارد که خیلی خوب به مشام مردم می‌رسد. مردم این بو را استشمام می‌کنند و متوجه می‌شوند که این فرد دارد از دین، سو استفاده می‌کند. مردم با دیدن این مسئله، بعد از مدتی از آن‌دین متنفر می‌شوند. این چالش بزرگی است که ما با آن روبرو هستیم.

یکی از اصلی‌ترین راه‌هایی که برای خروج از این چالش در طول تاریخ وجود دارد، خون است. وقتی که این حجاب خیلی سنگین می‌شود تا حدی که دیگر نشود آن را پاره کرد، راه پاره کردن این حجاب، خون است. کسی که ایدئولوژیک به معنایی که گفتیم نیست، پای راه خودش می‌ایستند، مردم می‌گویند این هم بازی قدرت است. ولی هنگامی که آنقدر می‌ایستد تا خونش را می‌دهد و شهید می‌شود، دیگر کسی نمی‌تواند بگوید باز هم بازی قدرت است! چون جان خودش را می‌دهد دیگر بازی قدرت بی‌معنی می‌شود. چرا اسلام به محرم و صفر و سیدالشهدا علیه السلام زنده است؟ چون دستگاه خلافت جوری دین را ملعبه قدرت خودش کرده است که مردم می‌گویند همه این‌ها برای قدرت با هم می‌جنگند. ولی وقتی سیدالشهدا علیه السلام جان خودش و فرزندانش را فدا می‌کند، مردم می‌فهمند که هنوز یکی هست که اهل بازی قدرت نیست و خالصانه برای حق، این کار را کرده است. چرا اسلام به محرم و صفر زنده است؟ امام حسین علیه السلام خود را از این اتهام تبرئه کرده است. با چه حربه‌ای امام علیه السلام خود را از این حجاب سنگین اتهام ایدئولوژیک بودن رها می‌کند؟ با شهادتش و با خون خودش و فرزندش. این مثال در امروز جامعه ما نیز جاری است. من یک مثال از ابتدای انقلاب بزنم. اول انقلاب در دعوای شهید بهشتی با بنی‌صدر همین اتفاق افتاد. یعنی بنی‌صدر آدمی بود که دین را ملعبه قدرت خودش کرده بود. در این دعوا شهید بهشتی آمده است و با بنی‌صدر پنجه به پنجه شده است. بنی‌صدر برای اینکه آقای بهشتی را زمین بزند، اذناب و دوربری‌هایش اینگونه پخش می‌کنند که بهشتی هم دنبال قدرت است. بسیاری از مردم هم این حرف را باور می‌کنند. چه موقعی مردم یک تکانی می‌خورند و یک شوکی به آنها وارد می‌شود؟ شهادت شهید بهشتی این جامعه را که دارد به سمتی می‌رود که حیات خودش را از دست بدهد، با یک شوک تازه، احیا می‌کند. شهادت نشان می‌دهد به مردم که آقای بهشتی بر خلاف بنی‌صدر و دوروبری‌هایش، به دنبال بازی قدرت نیست و به دنبال حق و حقیقت است. این را مردم چگونه می‌فهمند؟ وقتی می‌فهمند که ایشان در خون خود می‌غلتد.

در نهادهای امروز جامعه ما نیز، ایدئولوژیک‌ترین نهاد، به نظر من ریاست جمهوری است. جوری شده است که حتی منِ حزب‌اللهی هم وقتی نزدیک انتخابات می‌شود و نامزدها شروع به فعالیت تبلیغی و... می‌کنند، نگاه مثبتی به آنها ندارم و احساس می‌کنم دنبال قدرت هستند. می‌گویم تو می‌خواهی رأی بیاوری و دنبال قدرت هستی. اگر سفر استانی می‌روی، چون دنبال قدرت هستی. اگر از خدا و پیغمبر می‌گویی، چون دنبال قدرت هستی. اگر از ولایت فقیه می‌گویی، چون دنبال قدرت هستی. اگر لبخند می‌زنی، چون دنبال قدرتی. اولاً من اینطور به او نگاه می‌کنم مگر اینکه بتواند خودش را به نحوی در دادگاه ذهن من تبرئه کند. من یک دلیلی پیدا بکنم که خودم را قانع بکنم که او در بین نامزدهای ریاست جمهوری، شهوت قدرت ندارد و نیامده است که دین و چیزهای دیگر را ملعبه قدرت بکند. حتی جالب است در ایام انتخابات چون قدرت جدی می‌شود و با کسی شوخی ندارد، بسیاری از مرزها درنورد دیده می‌شود. حتی ممکن است کسی را بکشند برای قدرت! قدرت با کسی شوخی ندارد. هزار تهمت ممکن است به یک نفر بزنند. می‌خواهم بگویم نهاد ریاست جمهوری از جهت اینکه بالاترین مقام اجرایی کشور است و بسیاری از بودجه کشور زیر دست اوست، از جهت دیگر هم چون این قدرت را با رأی مردم به دست می‌آورد، تولید کننده اتهام ایدئولوژیک است. این خودش می‌تواند یک بحث فلسفه سیاسی بشود که با این چالش باید چه کار کرد. رئیس جمهور اگر یک حرف حساب هم بزند، ناظر بیرونی که ببیند، می‌گوید به خاطر حفظ قدرت و رأی است که این حرف را می‌زند.

پس نهاد ریاست جمهوری به دلیل رفتار رئیس جمهور، انتخابات و... به شدت مورد اتهام ایدئولوژیک بودن قرار دارد. اینکه ما در سطح ریاست جمهوری - یعنی عالی‌ترین مقام اجرایی کشور - شاهد این باشیم که در چهل و ششمین سال انقلاب اسلامی، رئیس جمهور در یک سانحه جان خودش را از دست بدهد و در فرهنگ عمومی این جامعه، این واقعه به عنوان شهادت او تلقی شود این به این معناست که او نوعی عمل کرده است که شهادتش اولاً باورپذیر برای مردم است و ثانیاً شهادتش، او را از اتهام ایدئولوژیک بودن تبرئه می‌کند. اینکه بعد از شهادت ایشان بسیاری در تشییع ایشان حاضر می‌شوند و می‌گویند آقای رئیسی ما را ببخش، این به چه معنی است؟ به این معنی است که: آقای رئیسی! امروز فکر می‌کردیم تو هم در بازی قدرت هستی و دین، علم به همه چیز را ملعبه قدرت خود کرده‌ای. حالا که خون خود را در این مسیر داده‌اید، ما فهمیدیم که اشتباه کردیم و تو مثل بقیه نیستی! گاهی آنقدر این حجاب ایدئولوژیک بودن سنگین می‌شود که مثل صدر اسلام، سیدالشهدا علیه السلام فقط با خون خود می‌تواند این حجاب را از بین ببرد یا مثل اول انقلاب که شهید بهشتی فقط با خون خود می‌توانست این حجاب را برطرف بکند. امروز در انقلاب اسلامی، در خصوص بعد از دولت‌های آقایان روحانی و احمدی‌نژاد و دیدن خیلی از رفتارها، اینکه ما در سطح ریاست جمهوری، رزقمان می‌شود و شهید می‌دهیم، خیلی اتفاق مبارکی است؛ در عالی‌ترین مقام اجرایی که بیشترین اتهام ایدئولوژیک بودن مطرح است، با شهادت ایشان مردم باور می‌کنند که می‌شود رئیس جمهور بود و به دنبال بازی قدرت نبود. می‌شود رئیس جمهور بود و نهادهای دین و علم را ملعبه قدرت نکرد. شهادت او، این مقوله را باورپذیر می‌کند و این است که بسیار اهمیت دارد. یعنی می‌خواهم بگویم برای مواظب است که آیت الله رئیسی از اول برای خدا کار می‌کرده است و اهل قدرت نبوده است که اگر بود توفیق شهادت پیدا نمی‌کرد. اما اگر ایشان شهید نمی‌شد و سال بعد انتخابات شرکت می‌کرد، در جریان انتخابات، باز ایشان در حجاب اتهام و ایدئولوژیک بودن، جلوی مردم گم می‌شد. ایشان با خون خود بود که این مقوله را باورپذیر کرد و این حجاب را پاره کرد.

شما در این نشریه قصد دارید ابعاد مختلف شخصیت ایشان را مورد مطالعه قرار دهید. من می‌خواهم بپرسم که چرا الان یاد این مسئله افتادید؟ علتش همین است که آن حجاب ایدئولوژیک بودن کنار رفته است. تا قبل از شهادت ایشان اینکه از ویژگی‌های ایشان سخن می‌گفتید، به راحتی مشتری واقعی پیدا نمی‌کرد. زیرا حجاب ایدئولوژیک بودن وجود داشت، به محض اینکه می‌گفتی مردمی است، حتی برخی حزب‌اللهی‌ها می‌گفتند می‌خواهد رأی دور دوم بیاورد! اگر می‌گفتی سعه صدر دارد و می‌خندیدند، گفتند باید هم جلوی این همه دوربین بخندد! یعنی هر بعدی از شخصیت ایشان را که می‌خواستی مورد مطالعه قرار دهی، این حجاب خفه‌اش می‌کرد و نمی‌گذاشت دیده شود. چرا امروز جامعیت آیت الله رئیسی می‌تواند این موضوع مورد مطالعه واقع شود و ابعاد شخصیتی ایشان دیده شود، زیرا او از این حجاب سنگین توانسته است رها شود. امروز آنهایی هم که در بازی قدرت غرق نیستند، به خاطر آنهایی که غرق بازی قدرت هستند، در حجاب می‌روند. اینجا اگر یک کسی از این حجاب رد شد، باید مورد مطالعه قرار بگیرد. بلکه دقیق‌تر بخواهم بگویم، امکان مورد مطالعه قرار گرفتن او ایجاد می‌شود. اگر حرفی می‌زدیم تا قبل از شهادت ایشان باورپذیر نبود. اینکه یک آدمی هم می‌تواند معنوی باشد، هم خادم الرضا علیه السلام باشد، هم اهل جهاد باشد و هم رئیس جمهور باشد! این‌ها قبل از شهادت ایشان باورپذیر نبود.

اینکه حضرت امام رحمت الله علیه در آن سخن مشهور می‌فرمایند: «بکشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می‌شود.» این سخن یک واقعیت است. به نظر من ریاست جمهوری در انقلاب اسلامی داشت به سمت مردن می‌رفت. هرکس رئیس جمهور می‌شد، برای ما این را داشت که بازی قدرت است. حتی اگر یک رئیس جمهور حزب‌اللهی هم آمد، باز در دور قدرتش گرفتار بازی قدرت شد. اینجا بسیاری از حزب‌اللهی‌ها هم بریدند. اینکه رأی مردم پایین آمد یک دلیلش همین است. می‌گویند رها کنیم که این هم بازی قدرت است. شهادت شهید رئیسی، آبرو و حیات ریاست جمهوری شد. به این معنا می‌شود در سطح رئیس جمهور بعد از 46 سال از انقلاب گذشته و این همه بازی قدرت دیدن، آدمی می‌بینیم که در بازی قدرت نیست.

نکته دیگر اینکه، خود شهادت تلقی کردن این واقعه توسط مردم بسیار مهم است و رفتار قبلی او را می‌طلبد. من فکر می‌کردم اگر یک رئیس جمهور دیگری از دوره‌های قبل دچار این حادثه با هلیکوپتر می‌شد، آیا من به راحتی می‌توانستم به او بگویم شهید؟ صادقانه بگویم نمی‌توانستم. البته اولاً به نظرم اصلاً هلیکوپتر آنها سقوط نمی‌کرد! یعنی می‌خواهم بگویم در انقلاب اسلامی در حال خدمت مردم یک اتفاق نیست؛ یک توفیق است. من بارها شده است که وقتی یک سربازی در یک مرزی از کشور به شهادت می‌رسد، رفتم و دنبال کردم ببینم که بوده و چه کرده است. آیا فقط چون سربازی رفته اجلش فرا رسیده است، کشته شده است؟ اجلش فرا رسیده است دیگر. نمی‌شود همینطور به او بگوییم شهید که! بعد که می‌روند با پدر و مادرش مصاحبه می‌کنند می‌فهمیم که مثلاً هر روز زیارت عاشورا می‌خوانده است یا دفعه آخری که رفته است، یک حلالیتی گرفته یا التماس دعای ویژه‌ای گفته است. متوجه می‌شوم که یک اتفاق بی‌حساب و کتاب نیست. یا مثلاً خلبان همین پرواز شهادت رئیس جمهور. ممکن است به ذهن آدم اینطور بیاید که خب شغلش است و پولش را می‌گیرد. ممکن است یک زمانی حادثه‌ای هم پیش بیاید برای هلیکوپتر و سقوط هم بکند. اقتضای شغلش است دیگر. وقتی آدم مصاحبه با پدر و مادر و نزدیکان این سه عزیز را می‌بیند، کاملاً حس می‌کند که همراهی آنها در این پرواز با شهیدان خدمت، بی‌حساب و کتاب بر سر اتفاق نیست. واقعاً یک چیزی در او بوده است. در حال خدمت مردن در انقلاب اسلامی اتفاق نیست، انتخاب است.

وقتی زندگی این‌ها را پس از شهادتشان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که یک چیزی در او هست که لایق شهادت است. می‌خواهم بگویم ممکن است کسی در استخر از دنیا برود، ولی در حین خدمت از دنیا رفتن در انقلاب اسلامی کار هر کسی نیست. نحوه از دنیا رفتن‌ها پیام دارد. اتفاقی نیست که یک فردی در استخر بمیرد و یکی در حین خدمت. شهید رئیسی جوری زندگی کرد که وقتی از دنیا رفت، شهادتش باورپذیر شد. اگر ایشان در انتخابات بی‌اخلاقی می‌کرد یا برای رسیدن به قدرت از هر حربه‌ای استفاده می‌کرد، وقتی هلیکوپترش سقوط کرد نمی‌شد [گذشته‌اش را] ماستمالی کرد و گفت این آقا شهید شد. وقتی از دنیا رفت و تمام صحنه زندگیش را نگاه می‌کنیم، مشخص است که او دنبال خودش نبود. این را تک تک آدم‌ها، تازه دارند کشف می‌کنند.

با این منطقی که شما می‌فرمایید من احساس می‌کنم یک اشکال اساسی به وجود می‌آید. آن هم این است که همیشه افراد را وقتی دیگر بین ما نیستند، می‌توانیم بشناسیم. این یک نحوی از بن‌بست در شناخت و تشخیص کارگزار صالح را برای ما ایجاد می‌کند. با این چالش چه باید کرد؟

در واقع سوال شما این است که همیشه نوشدارو پس از مرگ سهراب می‌رسد! یعنی می‌خواهید بگویید که با این نوع طرح بحث، وقتی طرف خون خودش را می‌دهد، تازه ما می‌فهمیم که او اهل بازی قدرت نبود و خالص بود. یعنی برای مثال الان یک عده‌ای می‌گویند ای‌کاش زودتر ایشان را می‌شناختیم و دیر نمی‌شد. اما من نکته‌ام این است که هجمه و اتهام ایدئولوژیک بودن به قدری می‌تواند سنگین شود، که جامعه به نقطه‌ای برسد که اصلاً نتواند آیه‌ها و نشانه‌های اهل بازی قدرت نبودن یک فرد را ببیند.

یعنی رسانه‌های معاند و رفتارهای برخی مسئولین به قدری ذهن بعضی افراد را خراب کرده است که هر کاری انجام می‌شود، می‌گویند این هم بازی قدرت است. برای شکاندن این جو تاریک، من به نظرم شهادت تنها راهش است. اما وقتی این جو شکست، حالا باید بتوانیم شهدای زنده را پیدا کنیم. تا این جو زنده است، هر کس هر کاری بکند، متهم می‌شود. در همین انتخاب ریاست جمهوری اگر ایشان شهید نمی‌شد، هر کس هرچه می‌گفت در تبلیغات می‌گفتند که این به دنبال قدرت است. حال که این جو شکسته است، مردم تازه می‌توانند به این موضوع فکر کنند. به عبارت دیگر این امکان برای آنها تازه اثبات شده است که می‌شود رئیس جمهور شد و اهل بازی قدرت نبود. تازه چشم افراد تیز می‌شود و دنبال آن شخص می‌گردد. اگر این امکان اثبات نشود، به همه افراد و نامزدها فحش می‌دهند. اگر اثبات شد، تازه می‌شود گفت چشمت را تیز کن و شخص مورد نظر را پیدا کن. خود آقای رئیسی را اگر کسی با دقت نگاه می‌کرد، می‌توانست نشانه‌هایی در او ببیند. مثلاً در تبلیغات انتخاباتی، دو تن از نامزدها به او اتهاماتی وارد کردند که ناحق بود. او هم می‌توانست به راحتی از طریق دسترسی‌هایی که به عنوان رئیس قوه قضائیه و دادستان سابق کشور دارد، پاسخ آنها را بدهد، اما نکرد. یعنی می‌خواهم بگویم، نشانه‌هایی وجود دارد برای خواص که این را قبل از شهادت او بفهمند. اما چون حجاب اتهام به دنبال قدرت بودن سنگین بود، این امکان برای عموم مردم مهیا نبود. الان با شهادت ایشان، این برای عوام هم میسر شد. یعنی می‌خواهم بگویم، آدم تیزبین در صحنه می‌تواند بفهمد کسی اهل بازی قدرت هست یا خیر. آیا مشروط به آنکه احتمال این را بدهد که می‌شود در قدرت بود؛ اما اهل بازی قدرت نبود. شهادت ایشان، چندین دهه تلاش رسانه‌های معاند برای به صفر رساندن این احتمال را نقش بر آب کرد.

با توجه به اتمام وقت، آخرین سوال خود را بپرسم. احساس من این است که این نوع روایت از رئیس جمهور، توجه به کارآمدی و سایر ویژگی‌های ایشان را کمرنگ می‌کند. یعنی رئیس جمهور مطلوب را صرفاً کسی می‌داند که فردی با اخلاص، پاک، معنوی و به تعبیر خودمانی، شهید زنده است! این نوع روایت ما را از جامع‌الاطراف بودن شخصیت ایشان دور نمی‌کند؟

نکته اولی که باید در ارتباط با این سوال شما عرض بکنم، این است که شهید باید تعلق نداشته باشد. آن چیزی که در خاطرات شهدا نیز هست. طرف تا لحظه شهادت می‌رود ولی ناگهان یک تعلق کوچک، مثل یک بچه یا حتی یک تسبیح نمی‌گذارد فرد شهید شود. عظمت شهادت رئیس جمهور در این عصر که هرکس دنیایش با دنیای دیگر فرق می‌کند. شهید 15 ساله اندازه دنیایش که از آن گذشته است با یک رئیس جمهور که دنیای بسیار بزرگ‌تری دارد، فرق می‌کند؛ لذا این تفاوت، عظمت تولید می‌کند. من خیلی به ایشان غبطه می‌خورم، زیرا ریاست جمهوری خیلی منصب چسبناک و لذیذی است. تصور کنید که صبح تا شب، همش جلوی تو خم و راست می‌شوند و رئیس این شورا و رئیس آن شورا هستی. دائماً مورد توجه قرار می‌گیری و همیشه نفر اول هستی. خیلی چسبناکی بالایی دارد و می‌توان گفت که این پست اصلاً آدم خراب کن است! به چشم دیدم کسی را که ابتدا بسیار آدم خوبی بود، آمد و خراب شد. آیت الله رئیسی سه سال رئیس جمهور است با این شرایط و بعد شهید می‌شود. این خیلی ویژه است. یا مثلاً حاج آقا مجتبی تهرانی رحمت الله علیه می‌فرمودند که من در صدر انقلاب، بعد از رئیس جمهور شدن رهبری، خیلی ارادتم به ایشان زیادتر شد؛ زیرا دیدم ایشان بعد از ریاست جمهوری مثل همان قبل است. لذا می‌خواهم بگویم که هر شهیدی باید از تعلقاتش بگذرد و تعلق ریاست جمهوری خیلی تعلق بزرگی است. بسیاری از رئیس‌جمهورها دعا می‌کنند که دو دوره‌شان بشود، چند دوره!

وجه دیگر عرایضم در ارتباط با سوال شما، این است که آیا صرفاً از خود گذشتن معیار است؟ طبیعتاً خیر. این ویژگی یک شرط است. سایر توانمندی‌ها و تخصص‌ها را باید یک مدیر داشته باشد و در کنار آن تعلق هم نداشته باشد که بشود شهید جمهور زنده. صرف عدم تعلق، برای ریاست جمهوری کفایت نمی‌کند. تخصص می‌خواهد، تجربه می‌خواهد، هزار عامل دیگر می‌خواهد، اما همه این‌ها بدون تعلق باید باشد. رئیس جمهوری که همه این ویژگی‌ها را داشته باشد و تعلق هم داشته باشد، پدر جامعه را در می‌آورد.

نکته سوم من این است که کسی که تعلق ندارد، می‌تواند جامعیت پیدا بکند. ریاست جمهوری چون خیلی چسبناک است، رئیس‌جمهورها گاهی سوتی‌های بسیار بدی می‌دهند! سوال است که چرا یک مسئله را گاهی عموم مردم به سادگی می‌فهمند اما یک رئیس جمهور نمی‌فهمد. عاملی که باعث این مسئله می‌شود تعلق است. تعلق که باشد، عقل تعطیل می‌شود و کاری می‌کنی که نباید بکنی. دچار خطا می‌شوی. لذا برای من مهم‌ترین شاخص برای رئیس جمهور، همین تعلق نداشتن است. هر چند تخصص و سابقه او نیز برای من مهم است اما جدی‌ترین مسئله الان برای من این است که تعلق نداشته باشد. اگر تعلق داشته باشد خراب می‌کند، ولو بهترین توانمندی‌ها را داشته باشد.

آخرین نکته من این باشد که اگر آیت الله رئیسی، شهیدانه ریاست جمهوری را پذیرفت و تعلق نداشت، به نظرم مدیون امام رضا علیه السلام است. ایشان وقتی در تولیت آستان قدس بود، عشق او آنجا در بهشت بود. با یک آه و حسرتی در جلسه‌ای که ایام انتخابات بود، می‌گفت آنجا برای من بهشت بود. اگر اینجا آمدم صرفاً برای وظیفه است. خیلی از آدم‌هایی که الان می‌خواهند کاندید بشوند، ریاست جمهوری برایشان واقعاً لقمه چرب و نرمی است. یعنی عشقشان این است که رئیس جمهور شوند و کِیف کنند! اما شهید رئیسی، وقتی آقا به او گفتند بیا قوه قضا، اینطور نبود که دلش بتپد که می‌خواهد رئیس یک قوه بشود. صرفاً احساس وظیفه بود. آن همه از این احساس وظیفه‌های الکی که طرف عاشق ریاست جمهوری است، ولی آن را به اسم احساس وظیفه می‌پوشاند. اگر واقعاً کسی عاشق جای دیگری باشد و صرفاً برای وظیفه بیاید، احساس وظیفه حقیقی است. این تعلق نداشتن به خاطر عشق ایشان به خدمت به امام رضا علیه السلام بود. آدمی می‌تواند به ریاست جمهوری تعلق نداشته باشد که به یک چیز بزرگ‌تر تعلق داشته باشد. چطور می‌شود به دنیا تعلق نداشت؟ چطور شهدا از دنیا می‌گذشتند و شهید می‌شدند؟ چطور حاج قاسم از جذابیت فرماندهی لشکر می‌گذرد؟ این چیز بزرگ‌تری که به آن تعلق پیدا می‌کنند، ایمان به آخرت و ولایت است. آن چیزی که شهید رئیسی را از تعلق کاملاً جدا کرده بود، خادم الرضا بودن ایشان بود.