رتبه 4 کنکور که از خیر صندلی دانشگاه گذشت

عاقبتبخیری شهید مهدی زینالدین از تصمیمی رقم خورد که او میان رسیدن به آرزوها یا ایستادن پای خانواده و آرمانهایش گرفت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، آدمها با دعای خیر پدر و مادرشان عاقبت به خیر میشوند. این شعار نیست، حقیقتی است که همه ما کم و بیش در اطرافیانمان مصداقش را دیدهایم و ای کاش، خودمان هم روزی مصداق همین جمله شویم. فکر میکنم عاقبتبخیری مهدی زینالدین از همان تصمیمی آغاز شد که بر سر دوراهی رفتن به دانشگاه و رسیدن به آرزوهایش یا چسبیدن به کسب و کار پدر و گرداندن آن آغاز شد؛ وقتی که پدر به خاطر مبارزات انقلابی تبعید شده بود و خانواده زینالدین مانده بود و یک کتابفروشی که حالا چشم انتظار پسر خانواده بود.
رتبه چهار کنکور آوردن و قبول شدن در رشته پزشکی در دانشگاه شیراز، کار آسانی نبود که از عهده هر کسی برآید. آن هم در دورهای که درس خواندن مثل الآن ساده نبود و دسترسی به منابع کنکور و فیلمهای آموزشی و هزار منبع دیگر، برای بسیاری غیر ممکن به نظر میرسید. خواهر و برادر تصمیم گرفتند کنکور شرکت کنند، با همه سختیها، جان و دلشان را برای این کار گذاشتند و در نهایت مهدی پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد و خواهرش، بهداشت دهان و دندان دانشگاه ملی تهران. اما نه خواهر رنگ صندلیهای دانشگاه را دید و نه برادر. خواهر به خاطر رعایت حجاب و برادر، برای اینکه پشت و پناه خانوادهاش باشد.
نام مهدی زینالدین برای بسیاری از ما با جنگ پیوند خورده. او که از هستههای اولیه تشکیل سپاه در قم بود، در جنگ مسئولیت واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد را برعهده داشت. او در عملیاتهای مختلف مانند فتحالمبین و شکست حصر آبادان، بیتالمقدس، خیبر و... حضور داشت. پس از تشکیل لشکر علیابن ابیطالب (ع)، زینالدین فرماندهی این لشکر را برعهده گرفت؛ جایگاهی که توانست پس از شهادت شهیدان همت و باکری، جزایر مجنون را از تصرف نیروهای عراقی در آورد. او در واقع به عنوان طراح و برنامهریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و وی پیروز از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مأیوس و ناتوان از فرمانده جوان 23 سالهای که باعث شکستش شده بود.
صوت کمتر شنیده شده از شهید مهدی زین الدین / اگر خدا عاشق ما شود چه می کند؟چند روزی است که اکران فیلم سینمایی «مجنون»، روایتی از زندگی شهید زینالدین، توجه مخاطبان را به این شهید بزرگوار بیشتر جلب کرده است. زینالدین به دلیل شخصیت برجسته و همچنین قدرت فرماندهی در میدان جنگ، پیش از این نیز مورد توجه نویسندگان متعدد قرار گرفته بود. در دهههای اخیر، تلاشهایی صورت گرفت تا بخشی از زندگی و زمانه او در قاب کتاب به نمایش گذاشته شود. «تنها زیر باران»، نوشته مهدی باقری از جمله این آثار است که در سالهای گذشته مورد توجه مخاطبان قرار گرفته و با اقبال خوبی همراه شده است.
کتاب تلاش دارد به ابعاد زندگی شهید زینالدین از نگاه خانواده، دوستان و همراهان او بپردازد. نثر کتاب، ساده اما در عین حال جذاب و خواندنی است و از شاخ و برگ دادنهای اضافه - چنان که در بسیاری از کتابهای خاطرات مشاهده میشود - خبری نیست. نویسنده کوشیده بیش از آنکه خود در متن روایت حضور داشته باشد، این فرصت را به مخاطب دهد که از دریچه نگاه نزدیکان زینالدین به او و آرمانهایش بنگرند.
تا حالا کجا بودید؟
قربانی اینبار تنها به بُعد «فرماندهی» و شخصیت نظامی زینالدین اکتفا نکرده و نور را بر بخشهای پنهان زندگی او انداخته است؛ بخشهایی که هرکدام پازلی از شخصیت او را پر و به ما معرفی میکند: برای رسیدن به این هدف، با راویان مختلف صحبت کردم و روایتها را به صورت خطی کنار یکدیگر قرار دادم. تمام هم و غم خودم را برای این کتاب گذاشتم تا اگر قرار است معرف شهید باشد، تمام وجوه زندگی او را دربرگیرد. یکی از موضوعاتی که تنها در این اثر پرداخته شده، بحث حضور ایشان در واحد اطلاعات سپاه قم است؛ یکی از مقاطع مهم زندگی ایشان که متأسفانه تا پیش از «تنها زیر باران» به آن پرداخته نشده بود. وقتی به سراغ دوستان شهید برای تکمیل این بخش از کتاب رفتم، به من میگفتند شما در این 30 سال کجا بودید؟!
انسان متعالی را کشف کردم
نویسنده کتاب «تنها زیر باران» درباره موفقیت شهید زینالدین در واحد اطلاعات عملیات و زبدگی او در مدیریت این واحد در جنگ گفت: حسن باقری که شخصیتی شناختهشده، تیزهوش و خبره در حوزه اطلاعات بود، در سوسنگرد به سرلشکر رشید میگوید که من انسان متعالی را کشف کردم. رشید میگوید: کی؟ شهید باقری میگوید: مهدی زینالدین. شهید باقری همین زینالدین را شش ماه قبل از عملیات فتحالمبین برای شناسایی به دزفول میفرستد؛ در صورتی که در دزفول، سوسنگرد و دیگر شهرهای جنوبی کلی نیروهای اطلاعاتی بومی حضور دارند. حالا چقدر مهدی زینالدین باید شخصیت کارآزمودهای برای حسن باقری باشد که او را برای شناسایی فتحالمبین به منطقه اعزام میکند!
برای دهه پنجاه و شصتیها، مجموعه کتابهای «نیمه پنهان ماه» یک مجموعه ارزشمند بود که جوانیمان را با شهدا پیوند میداد. مجموعهای که از سبک کتابهای پیشین فاصله گرفته بود و زندگی شهدا را از منظر همسران شهید روایت میکرد. الآن هم برای بسیاری از مخاطبان این قشر، «نیمه پنهان ماه» حس نوستالژیک دارد. با این حال، کتاب شهید زینالدین کمی متفاوت با دیگر آثار نوشته شده بود. به نظر میرسید دیگر خبری از زندگی عاشقانهای که در دیگر مجلدات مجموعه به تصویر کشیده شده بود، نیست.
نامه عاشقانه شهید زینالدین به همسرش
روایت، بسیار ساده بود و گاه تصویری ارائه میداد که انگار پیوند عاطفی قوی برقرار نیست. قربانی با توجه به این خلأها در آثار پیشین، تصمیم گرفته است که به زندگی خانوادگی شهید بیشتر بپردازد. حدود 40 صفحه از کتاب «تنها زیر باران» روایتهای جدیدی از زندگی شخصی زینالدین را پیش چشم ما میگشاید. قربانی در اینباره به تسنیم گفت: در برخی از روایتها شهید زینالدین در خانواده فردی خشن و زمخت معرفی میشود؛ در حالی که اینطور نبود. او در زندگی خصوصیاش بسیار با عاطفه بود. در ارتباط با مادر و خواهر جای خود، در ارتباط با همسرش نیز این رویه را داشت.
او ادامه داد: او برای نشان دادن این عاطفه و مهر، ظرافتهایی به خرج میدهد که در کتاب به آن اشاره شده است. به عنوان نمونه، بعد از عقد، در دستنوشتهای عنوان کرده است که به خاطر خدا و همسرم، اقدام کردهام تا بخشی از احکام اسلامی را یاد بگیرم. من در کتاب «تنها؛ زیر باران» تلاش کردم تا با ذکر خاطرات اینچنینی، آن چهره زمختی را که پیشتر ارائه شده بود، کمی ترمیم کنم و چهره واقعی را به مخاطب امروز نشان دهم.
کتاب «تنها زیر باران» با استقبال مخاطبان از سوی انتشارات حماسه یاران برای دویست و سیزدهمینبار منتشر شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. بخشهایی از این کتاب را میتوانید در ادامه بخوانید:
گفت «اعلام کن همه جمع بشن میخوام براشون صحبت کنم.» گفتم «حرف از موندن بزنی خودت رو سبک کردیها. این بندههای خدا از بس سختی کشیدهن و برای عملیات امروز و فردا شنیدهن خسته شدهن. خدای نکرده حرفت رو زمین میزنن. شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» یک لبخند روی لبهایش کاشت. دست روی شانهام زد و گفت «من از خدا یه آبرو گرفتم همون رو هم خرج راه خودش میکنم. نگران نباش.»
والسلام علیکم را گفته و نگفته صدای صلوات دشت را پر کرد. توی یک چشم به هم زدن دورش شلوغ شد. شلوغ و شلوغتر. از دور هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش. داشتم نگران میشدم که دیدم روی شانه بلندش کردند بردندش توی دل جمعیت. همانهایی که یک صدا ساز رفتن میزدند حالا یک صدا شعار میدادند:
- فرمانده آزاده آمادهایم آماده. فرمانده آزاده آمادهایم...
از آن روز دوماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی.



