رحمانی: سازمان مجاهدین خلق فکر میکرد همه از خودشان هستند
به گزارش خبرنگار حوزه تاریخ خبرگزاری فارس، ورود مجاهدین خلق به فاز نظامی و درگیری مسلحانه آنان، تأثیر شگرفی بر آینده انقلاب اسلامی و جامعه ایرانی گذاشت. چرایی ورود آنان به فاز مسلحانه و چگونگی این روند یکی از مسائل مهمی است که ما را در فهم جریانات مختلف سیاسی یاری میرساند. در این باره با محمد رحمانی، نویسنده کتاب «من اعتراف میکنم» و پژوهشگر تاریخ معاصر به گفتوگو نشستیم.
از تشکیلاتی 200 نفره تا سازمانی با 500 هزار رأی
تحلیل مجاهدین برای ورود به فاز مسلحانه چه بود؟
به نظرم برای پاسخ به این سؤال باید از منظر سازمان مجاهدین به عنوان نیروی کنشگر ماجرا به قضیه نگاه کرد. سازمان مجاهدین خلق در یک برههای بین سال 57 تا سال 60 دست به تقویت تشکیلات خود و فعالیتهای سیاسی زد. این مقطع زمانی و فاز فعالیت را نباید جدای از ورود آنان به فاز مسلحانه دانست. سازمان مجاهدین خلق وقتی در پاییز 57 و قبل از انقلاب سرانشان از زندان آزاد شدند تعدادشان نهایتاً چیزی نزدیک به 200 نفر بود. طی فعالیت گسترده در سالهای 57 تا 60 توانستند هواداران خود را افزایش داده و تشکیلات خود را بسط دهند به شکلی که رجوی در انتخابات مجلس بیش از 500 هزار رأی در تهران داشت. این که آیا سازمان در این بین به فکر ورود به فاز مسلحانه بوده یا نه مسألهای است که من در کتاب جدید خود بدان پرداختهام و با توجه به اسناد و اقرار خود مجاهدین به این موضوع به شکل مفصل نظر داشتم.
اشرف ربیعی، زن اول مسعود رجوی درحال سخنرانی در روزهای اول انقلاب
همه چیز محیاست برای براندازی
سازمان در این مقطع در یک وضعیتی قرار داشت که فضا را به نفع خود میدید. آنان در وهله اول دارای نفوذیهای بسیاری در سطح ساختار نظام بودند که میتوانستند شخصیتهای اصلی نظام نظیر شهید بهشتی را بزنند و به نوعی جمهوری اسلامی را بیآینده کنند. مجاهدین چنین تلقی داشتند که تنها بهشتی است در بین سران نظام که توانایی بسیجسازی و تشکیلاتسازی دارد. از طرفی در ریاستجمهوری، دستگاه قضایی و اطلاعات سپاه هم آنان توانستند نفوذ داشته باشند. بنیصدر، رئیس جمهور میلیونی ایران هم در آن برهه در یک اتحاد تاکتیکی با سازمان مجاهدین بود و برخی دیگر از احزاب و گروههای سیاسی به نوعی در جبهه مجاهدین فعالیت میکردند، این ها همه موجب شد که مجاهدین به یک تحلیل رو بیاورند.
امسال کار نظام تمام است
آنان چنین میپنداشتند که جمهوری اسلامی با یک ائتلاف بین مجاهدین، چپها، لیبرالها و روحانیت به وجود آمده است و حالا چپها و لیبرالها کنار رفتند و رئیسجمهور کشور هم که نماد جمهوریت است با نظام دچار چالش شده و حالا جمهوری اسلامی تنها بر روی قشر روحانیت قوام خود را حفظ کرده است و با یک تکان اساسی فرو میریزد. همین تحلیل موجب شد که مسعود رجوی نیروهای سازمان را توجیه کند که کار نظام تا چند وقت دیگر تمام است و نهایتاً تا آخر سال جمهوری اسلامی سقوط میکند. حتی وقتی سال 61 شد اعضای سازمان منتظر سقوط نظام بودند و باور داشتند که نظام نمیتواند در برابر ضربات سازمان خودش را حفظ کند.
طرح حذف سرانگشتان نظام برای توازن وحشت در کف خیابانها
چه چیزی آنان را برای رسیدن به هدفشان ناکام گذاشت؟
آنچه که موجب شده مجاهدین در نیل به هدفشان ناکام باشند در وهله اول دستکم گرفتن نیروی سنتی و مذهبی همراه نظام بود. آنان چنین تصوری داشتند که مذهبیهای همراه نظام تجربه خاصی در کار مبارزه و فعالیتهای چریکی نداشته و بهشتی هم که کمی دارای فهم تشکیلاتی بود حذف شده است؛ پس وقتی با ما وارد مبارزه شوند شکست خواهند خورد. اما وقتی این تحلیل غلط از آب درآمد و سازمان دید که نیروهای مذهبی سد راهش شدهاند طرح ضربه به سرانگشتان نظام را پیش گرفت. در این طرح آنان سعی کردند نیروهای نزدیک به نظام و کسانی که برایشان مزاحمت ایجاد میکردند را حذف و ترور کنند؛ لذا تصمیم گرفتند هر کس را که نمادی از انقلابی بودن به معنای طرفداری از جمهوری اسلامی را دارد حذف کرده و بکشند. از طرفی هم در پی ایجاد توازن وحشت در کف خیابانها بودند؛ به این معنا که ترس باید برای حزباللهیها هم به وجود بیاید و آنان هم از شرایط کنونی بترسند.
سازمان تنها ماشین ترور تربیت کرده بود
اما در اینجا هم سازمان ناموفق بود. از طرفی جامعه ایران یک جامعه «امتی» نام گرفته بود که به شدت تحت تأثیر کاریزمای امام خمینی قرار داشت. بسیاری از افراد شاید چنان درکی از ولایتفقیه نداشتند اما نسبت به شخص امام ارادت میورزیدند و کنار امام خمینی قرار گرفتند. در کنار این موضوع همکاری گستردهای بین نهادهای اطلاعاتی و مردم رخ داد و این بخش قابل توجهی ازجامعه بود که توانست در ناکام گذاشتن سازمان برای نیل به اهدافش نقش ایجاد کند. سازمان تنها در شهرهای بزرگ موفق شده بود و اساسا در روستاها و جوامع کوچک چندان نفوذی نداشت، برعکس آن جنبه تودهای امام خمینی. مجاهدین در یک سطح روشنفکری باقی مانده بودند که با عضوگیری از دانشآموزان و دانشجویان عملگرا آنان را به ماشین ترور تبدیل کرده بود. لذا این افراد تازهوارد برعکس اعضای قبل از انقلاب چندان تعصب و معرفتی بر روی سازمان نداشته و خیلی زود میبریدند.
سازمان چیزی جز قدرت مطلقه را نمیخواهد
آیا این تحلیل درست است که سازمان برای جذب نیرو دست به سلاح شد؟
من عقیده ندارم که سازمان از قصد در خرداد سال 60 وارد فاز مسلحانه شد. آنان در سال 60 سلاح و اسلحه در اختیار داشتند اما در راهپیمایی خود تنها از نمک و کاتر استفاده کردند. هیچ سازمانی خطر جانی را فدای عضوگیری نمیکند. آنان چنین میپنداشتند که مثل راهپیماییهای انقلابی در کف خیابان حاضر میشوند و قدرت را کسب میکنند اما با برخورد سختی مواجه شدند؛ حتی آنان در خرداد 60 شعار «مرگ بر خمینی» هم ندادند و تفکرشان آن بود که اگر قدرت را هم گرفتیم با رهبری جامعه که امام باشد کاری نداریم و به نوعی فقط آن را به حاشیه میفرستیم. سازمان به دنبال کسب قدرت مطلقه بود، حتی اگر به آنان در نظام جمهوری اسلامی منصبی هم میدادند باز آنان راضی نبودند. آنان قدرت مطلقه را میخواستند و هنوز هم به دنبال آن هستند چرا که اساسا در ساختار سازمان مجاهدین خلق یک نوع «سانترالیسم» شدید حاکم است که چیزی جز قدرت مطلقه ارضایش نمیکند.
حضور مجاهدین در راهپیمایی 30 خرداد سال 60
مجاهدین همه را مثل خود میدیدند
چرا مجاهدین خلق نتوانست درک صحیحی از جامعه ایرانی داشته باشد؟
تازه این در شرایطی بود که بسیاری از آنان دانشجویان نخبه جامعه بودند. شاید دلیل اصلی چنین توهمی این بود که آنان همه جامعه را مثل خود و اطرافیانشان میدیدند. امروز هم عدهای از خانوادههای حزباللهی همه جامعه را مثل خود و اطرافیانشان میبینند. عدم توجه به تکثر اجتماعی در سال 60 و خود اکثریتپنداری مجاهدین موجب شد وقتی که وارد فاز مبارزه شدند آن توهم بشکند و ضربه بخورند. در وهله بعدی آنان خیلی روی آرای بنیصدر حساب باز کرده بودند این درصورتی بود که بسیاری از آرای بنیصدر به خاطر امام بود و این اشتباه تحلیل مجاهدین هم کار دستشان داد.
پایان پیام /