پنج‌شنبه 12 مهر 1403

روایت خون دل زنانی که ماندند تا شهر از پا نیفتد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
روایت خون دل زنانی که ماندند تا شهر از پا نیفتد

کف حیاط کنار حوض پر می‌شد از پوست، تکه‌گوشت و لخته‌های خشک‌شده خون. حالمان بد میشد، بغض می‌کردیم، اما فرصت گریه نداشتیم.

کف حیاط کنار حوض پر می‌شد از پوست، تکه‌گوشت و لخته‌های خشک‌شده خون. حالمان بد میشد، بغض می‌کردیم، اما فرصت گریه نداشتیم.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس» با تدوین و نگارش فاطمه‌سادات میرعالی اواخر فروردین امسال به بازار نشر آمد و چاپ دومش نیز مهرماه به بازار عرضه شد.

آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب در دیدار روز پنجشنبه 6 آبان با دست‌اندرکاران کنگره شهدای استان زنجان به این کتاب اشاره کرده و گفتند: «من اخیرا یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» البته من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباس‌های خونی رزمندگان را و ملحفه‌های خونی بیمارستان‌ها و رزمندگان را می‌شستند؛ [اینها را] دیدم که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعا حیرت می‌کند؛ انسان شرمنده می‌شود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است...»

این‌سخنان باعث استقبال بیشتر از این‌کتاب و عرضه چاپ سوم آن شد.

الهام اشرفی، از نویسندگان ادبیات داستانی در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته، به این‌کتاب پرداخته است.

مشروح متن این‌یادداشت در ادامه می‌آید؛

بدون کلمات، بدون نوشتن و بدون کتاب‌ها، هیچ‌تاریخی و هیچ مفهومی از انسانیت وجود نخواهد داشت.

جوان‌ها، نوجوان‌ها و حتی میان‌سالها و پیرمردان زیادی را در برنامه‌های مستند تلویزیونی‌ای که از جنگ سال‌های دور عراق با ایران نشان می‌دهند، دیده‌ایم. تصاویری با کیفیت‌های پایین، گاها با پرش‌های تصویری و سیاه و سفید و بعضا با صدای جاودانی مرتضی آوینی در سری مستندهای «روایت فتح»، از افرادی با لباس‌های خاکی‌رنگ که با دیدن دوربین نگاه از سر خجالت می‌دزدند و همین نگاه دزدیدن‌شان از دوربین اشک به چشمانمان می‌نشاند، که چه با تواضع و محجوبانه دل و جانشان را به مرزها و خطوط پر از تجهیزات عراقی‌ها سپردند، تا من و شما خانه و کاشانه‌مان استوار بماند.

بچه بودم و ابعاد جنگ را درک نمی‌کردم، در عالم خودم فکر می‌کردم که جنگ همین تصاویر توی تلویزیون است، سربازها در صف می‌ایستند، تفنگی دست می‌گیرند، نمازی می‌خوانند، شعاری می‌دهند، در نهایت فقط لباس‌هاشان سرتاپا خاکی می‌شود و برمی‌گردند! نمی‌دانستم هر لحظه جنگ‌ها آغشته است به اصابت تیر و ترکش و خون و بیرون ریختن دل و روده و قطع شدن انگشت و دست و پا...

در همان عالم بچگی فکر می‌کردم، هر سرباز وقتی لباسش خاکی و عرقی می‌شود، همان‌جا آن را می شوید و صبح که خشک شد دوباره می‌پوشد! بماند که بعدها در بزرگسالی هم فکر می‌کردم، سیستمی اتوماتیک و ماشینی برای شست‌وشوی لباس سربازها در پشت هر جنگی وجود دارد!

کتاب «حوض خون» پاسخ تمام ابهامات و ساده‌دلی‌های احتمالی‌مان است، در مورد چگونگی شست‌وشوی لباس‌های پسرانمان در زمان جنگ عراق و ایران.

کتاب روایت 64 خانم است، از زمان جنگ. 64 خانم که زمان شروع جنگ در شهر اندیمشک زندگی می‌کردند. تازه انقلاب شده بود، و هرکدام از اهالی اندیمشک بعد از فروکش کردن هیجانات و تغییرات ناشی از انقلاب مشغول زندگی روزمرهشان بودند، که ناگهان عراق به ایران حمله میکند و در همان اوایل حمله شهر خرمشهر را به تصرف درمیآورد، و بعد کمکم حملات بهسوی اندیمشک سرازیر میشود.

خیلی از اندیمشکی‌ها شهر را تخلیه می‌کنند، شهری که مدام زیر آتش حملات عراقی‌ها بوده، عراقی‌هایی که تا ورودی شهر اندیمشک نیم ساعت بیشتر فاصله نداشتند! خیلی‌ها هم زیر همان آتش‌ها در شهر می‌مانند، چرا که خانه و زندگی دیگری نداشتند، چرا که شوهران و برادران و پسرانشان برای دفاع از شهر رفته بودند و این زن‌ها و مادران باید می‌ماندند چشم‌انتظار مردانشان.

روایتهای این‌زنان پر از حس مادری و همسری و خواهری‌است. زنانی که ماندند، ترسیدند، گریه و مویه کردند ولی باز هم ماندند. آنها در عوض رفتن، پذیرای سربازهایی بودند که برای استراحتی چندساعته به اندیمشک می‌آمدند. با دست خالی و هرچه در سفره‌شان داشتند به‌گرمی از سربازها پذیرایی می‌کردند، وسایل رفاهی‌شان را حتی برای ساعتی فراهم می‌کردند، لباس‌هایشان را می‌شستند...

این لباس‌شستن‌ها کم‌کم بین زنان شهر گسترش پیدا کرد. زن‌ها ابتدا در خانه‌هایشان و در همان حوض‌های حیاط‌هایشان لباس‌های رزمندگان را می‌شستند، و بعد کمکم که تعداد لباس‌ها و پتوهای جبهه‌ها زیاد شدند، با پیگیری‌های همین زنان، رختشویخانه‌هایی درست شد که زنان برای شست‌وشو از صبح تا غروب و حتی گاهی که عملیاتی در حال اجرا بود شبانه‌روز مشغول رختشویی بودند.

آیا لباس‌ها و پتوهای رزمندگان فقط خاکی و عرقی بود؟!

«کف حیاط کنار حوض پر می‌شد از پوست، تکه‌گوشت و لخته‌های خشک‌شده خون. حالمان بد میشد، بغض می‌کردیم، اما فرصت گریه نداشتیم. بسمالله میگفتیم...» صفحه 26 «وقتی توی حیاط جوی خون راه میافتاد گریه من هم شروع می‌شد...» (صفحه 35)

«تا پاییز 60 توی خانه رخت شستم. بعد هم رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری راه افتاد، یک گردان از خانم‌ها شدیم رختشوی آنجا.» (صفحه 36)

«هوا خیلی سرد بود. لباس‌هایم هم خیس آب بودند. از باد و سوز سرما دست‌هایم کم‌توان شدند و ناخن‌هایم کبود.» (صفحه 45)

«آب دهنم را قورت دادم تا بالا نیاورم. نفهمیدم چقدر بی‌حرکت فقط به حوض خون نگاه کردم و با خودم درگیر بودم که بروم یا بمانم.» (صفحه 89)

اینها تنها کمی از فداکاریهای زنان رختشوی است. زنانی که رخت میشستند، وایتکس و تاید میریختند، تکهای از انگشت، پوست، مو و گوشت رزمندهای به دستشان می‌آمد، بالا می‌آوردند، گریه می‌کردند، مویه می‌کردند،... اما باز هم می‌ماندند. از خانه و زندگی و شوهر و غذای فرزندانشان می‌زندند، تا دین خودشان را ادا کنند. نه یک روز و دو روز، بلکه اغلب این خانم‌ها تا آخرین روزهای جنگ ماندند و خون شستند و خون گریه کردند.

این زنان بیهیچ چشمداشتی دست به انجام آنهمه فداکاری میزدند. حقوق و درآمدی از این راه که نداشتند هیچ، حتی غذاهایی را که بیمارستان برایشان میفرستاد نمیخوردند، تا سهم رزمندگان کم نشود.

«جوونها با دهن خشک دارن میجنگن، بعد ما بیایم بیسکویت بخوریم؟! این‌ها رو بفرستید برای جبهه.» (صفحه 176) رختشویی مثل نماز برای خیلی‌هایشان واجب شده بود. خودشان، خودشان را ملزم میکردند. خودشان را مادر و خواهر رزمندگان ندیده میدانستند. «دلم برای مادرهایشان می‌سوخت. چشم‌به‌راه بودند و نمی‌دانستند بچه‌شان زخمی افتاده روی تخت بیمارستان.» (صفحه 147)

خیلی از همین زن‌ها در همان حین رختشویی خبر شهادت و یا زخمی و اسیر شدن پسران و برادران و یا شوهرانشان را می‌شنیدند، اما دوباره برمی‌گشتند سر همان کار رختشویی. در واقع از یک جایی به بعد رختشویی مأمن و پناهگاهشان بود. می‌رفتند که به یاد مردانشان آنجا خدماتی انجام دهند تا آرام بگیرند. «اگر رختشویی نبود، بعد از شهادت پسرم روانی میشدم.» (صفحه 127)

بخش خوب و صادق و خواندنی کتاب «حوض خون»، بخش مقدمه نویسنده کتاب است؛ خانم فاطمه‌سادات میرعالی. نویسنده و تدوینگر کتاب، برای نوشتن کتاب، درگیر پیچش‌های کلامی و نثری نشده است. خاطرات راویان را همان‌گونه که گفته‌اند روایت کرده است. بی‌این‌که در دام زیاده‌گویی و پرداختن به احساسات شخصی‌اش بیفتد. در مقدمه مفصل توضیح داده است که چطور بعد از چهار دهه خانم‌ها را راضی به بیان خاطراتشان کرده است. خانم‌هایی که طی گذشت زمان فکر میکرده‌اند فراموش شده‌اند، اما با تلاش ناشر و نویسنده کتاب که حتی مدت‌های طولانی‌ای به خود شهر اندیمشک سفر می‌کرده است، خاطراتشان از روزهای تلاش و فداکاری‌هایشان ثبت شد.

و خب، اندیمشک، اندیمشک مظلوم... از دل خواندن روایات و خاطرات خانمها، اندیمشک مظلوم و مقاوم بیرون میزند. شهری که دشمن تا پشت دروازههایش رسید، اما به مدد فداکاری‌های همین جوانها و خانمها و اهالی اندیمشک از پا نیفتاد، خانه‌هایش تخریب شد، ساعات زیادی پیوسته بمباران شد، مردمش برای امنیت بیشتر پناه بردند به قبرستان‌ها و مدتی در کنار مردگان اسکان پیدا کردند... اما هرگز تسلیم نشدند و پابرجا ماندند.

باید کتاب را بخوانید، تا عمق ایثار این مردمان را درک کنید.

قسمت زیادی از بخش آخر کتاب، اختصاص دارد به عکس‌های خانم‌های راوی و مکان‌هایی که زمانی این خانم‌ها در آنجا به رختشویی پرداخته‌اند. ای کاش عکس‌هایی از همان مکان‌ها بود، در حینی که این مردم در آنجا مشغول رختشویی و ملافه‌شویی و پهن‌کردنشان روی بندرخت‌های فراوان آنجا بودند.

حالا با خواندن این سطور شاید آن جمله اول این یادداشت بیشتر معنا پیدا کند، که باید از انسانیت‌های مردمی در طی تاریخ نوشت، تا برای عبرت و نیز برای یادگاری هر سرزمینی باقی بمانند.