روایت زندگی شهیدی که پای دماوند پر کشید
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شهید فخریزاده از آن دسته مردانی بود که بعد از شهادت تازه او را شناختیم. تازه برای بسیاری از ما معلوم شد که او که بوده و چه کارها کرده و آنچه میکرده چقدر برای «دیگران» جالب بوده است. هفتم آذر دو سال پیش، در منطقه آبسرد دماوند ترور شد و در بیمارستان، پس از ناکامی پزشکان برای احیای او، به شهادت رسید. در خبرهای اولیه میگفتند دانشمند هستهای و رئیس سازمان پژوهشهای نوین دفاعی بوده و بعدتر این را هم به آن اضافه کردند که یکی از مسئولان ارشد هستهای کشور به شمار میرفته و مانند سایر شهدای دانشمند هستهای، به دست موساد ترور شده است. این خبرها درست بودند، اما انصافاً برای معرفی شهید محسن فخریزاده کفایت نمیکردند. به روایت نشریه امریکایی فارین پالیسی، شهید فخریزاده یکی از 500 چهره قدرتمند جهان بود و از دید سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی کشورهای حساس روی برنامه هستهای ایران، او «صندوقچه اسرار برنامه اتمی ایران» محسوب میشد. حتی مشهور است که زمانی کارشناسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی باور داشتند برای سنجش میزان پیشرفت و توسعه برنامه هستهای ایران، باید مستقیم با فخریزاده صحبت کرد و بدون گفتوگوی بیواسطه با او نمیشود فهمید ایران در صنعت هستهای چه کرده و چه میکند. آنانی که طرح ترور او را ریختند، سالها در تعقیبش بودند. حتی روایتهایی وجود دارد که طبق آنها، یک بار نیز عملیاتی برای ترور او به اجرا گذاشتند، که البته آن عملیات بینتیجه ماند. سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی متخاصم، احتمالاً از چندین سال قبل او را زیر نظر داشتند، اما از اوایل دهه 2000 میلادی بیشتر به او توجه میکردند. حتی بعدتر در قطعنامه 1747 شورای امنیت سازمان ملل که سال 2007 ضد ایران تصویب شد، نام محسن فخریزاده هم به میان آمد و حکم به مسدود کردن داراییها و اموال خارجی او صادر شد. همان سالها رسانههای غربی در توجیه این تحریم، شهید فخریزاده را با عباراتی مثل «مسئول اصلی برنامه هستهای ایران» (روزنامه انگلیسی گاردین) یا «معلم بمب اتمی تهران» (روزنامه امریکایی والاستریت ژورنال) توصیف میکردند. روزنامه نیویورک تایمز از این هم فراتر رفت و محسن فخریزاده را برای ایران، مردی شبیه رابرت اوپنهایمر برای پروژه منتهن امریکا خواند (پروژه منهتن، برنامهای بود که به ساخت نخستین بمب اتمی منجر شد). شهید فخریزاده آنقدر بزرگ بود که برخی از کسانی که ازشان انتظار نمیرفت نیز به شهادت او، که در عملی تروریستی انجام گرفته بود واکنشهای محکم و جالبی نشان دادند. از جمله دکتر سروش که گویا در شروع یکی از جلسات سخنرانیاش گفت «لازم میدانم ذکر خیری بکنم از مرحوم فخریزاده که به تیر ستم کشته شد و متأسفانه این ترور ناجوانمردانه و شوم در رسانههای جهانی مورد تقبیح قرار نگرفت. همه جا آواها بلند است که تروریسم محکوم است، اما گویا تروریسم خوب و بد دارد. اگر ترور به نفع تبهکاران باشد نیکو است و اگر نباشد تبهکارانه است! بر روان آن مرد، دانشمند از دست رفته درود میفرستیم.» کتاب «پرواز پای دماوند» نوشته محمدحسین علیجان زاده، که از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده، درباره شهید فخریزاده است و برخی فصول برجسته زندگی این شهید را به شکل روایتهای داستانی مرور میکند. «خبر که آمد، بهتآورترین خبر ایران شد در آن روز هفتم آذر، پای دماوند چطور ممکن است چنین چیزی پیش بیاید؟ آنهم در زمانی که ما ادعای امنیتیترین تحرکات منطقه را داریم. چشم دوربینها و محافل امنیتی چطور از آنجا دور مانده است؟ یک چشممان به شبکه خبر بود و یک چشممان به صفحات گوشیهایمان، فرقی نداشت از کدام رهگذر قصه را ببینی، انگار هر ایرانی یک بغض فروخوردهای داشت که دم به دم در حال فوران و فریاد بود.» کوشش نویسنده کتاب این بوده که بیشتر گفتنیها درباره شهید فخریزاده را بگوید و از دل زندگی خانوادگی و کودکی او، تا روزهای مدیریت و مسئولیتش پیش برود. از نخستین تجربیات شهید در کودکی شروع کند و گام به گام پیش برود. «یکی از تفریحات دوران نوجوانی محسن، سر زدن به پدر و کار در کنار دست او و بناها و گچبُرهایش بود... پدر علاوه بر اینکه مداح و ذاکر اهلبیت بود، اهل مطالعه در اشعار شاعران ایرانی، چون حافظ و سعدی و فردوسی هم بود. تفسیر اشعار حافظ را از بر بود و شاهنامهخوان قهاری بود که از نمایش رستم و سهرابش دیگران به وجد میآمدند. نقل حرفهای تیز و تند و مثلهای کنایهای و عبرتآموز اگر میشد، مولویخوان دقیقی هم بود. آن ایام شبهایی بود که رادیو و تلویزیون خیلی مرسوم نبود. اهالی محل برای شبنشینی میآمدند در خانه حاجحسن و ایشان هم برایشان از اشعار و مثلهای ایرانی و تفسیر آنها صحبت میکرد. محسن سرتاپا گوش میشد و دل میداد به اشعاری که پدر میخواند. کیف میکرد از اینکه هر دفعه یک شعر و مثل با تفسیر جدید میشنود. کتابخانهای در خانه بود که دهان هر خواننده و عاشق کتاب را، مثل شکلاتهای شیرین، آب میانداخت. پدر همه را تشویق به مطالعه میکرد، مخصوصاً محسن را.» در «پرواز پای دماوند» با مردی مواجه میشویم که عمرش را در تقویت بنیه کشور گذاشت. مردی که از حواشی و هیاهوها فاصله میگرفت و جز به عمل به وظایفش، آنهم به بهترین شکل ممکن فکر نمیکرد. سعادت را در شهرت و خودنمایی نمیدید و به اهدافی اصیلتر، همچون ساختن ایرانی قوی دل بسته بود. البته روایت این کتاب در بازآفرینی شخصیت شهید فخریزاده نقایصی هم دارد و حتی در جاهایی گرفتار کلیشهها و جملات شعاری میشود، آنهم در روایت زندگی مرد بزرگی که اتفاقاً بسیار خاص و عملگرا بود. اما این نقایص، ارزش و اهمیت کتاب را چندان مخدوش نمیکند و از اینرو مطالعه آن برای همه کسانی که کنجکاو شناختن شهید فخریزاده هستند پیشنهاد میشود.