دوشنبه 5 آذر 1403

روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور

روایت منبری‌های مشهور ایران از جمله حجج الاسلام انصاریان، کاشانی، کافی، میرباقری و رفیعی از روضه حضرت‌علی اصغر علیه‌السلام در ادامه بخوانید.

به گزارش مشرق، روایت منبری‌های مشهور ایران از جمله حجج الاسلام انصاریان، کاشانی، کافی، میرباقری و رفیعی از روضه حضرت‌علی اصغر علیه‌السلام در ادامه بخوانید.

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مرحوم کافی (ره)

قنداقه بچه را روی دست گرفت؛ اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللَهِ وَ عَلَی الاَرواحِ الَتی حَلَت بِفِناَئِکَ عَلَیکَ مِنی سَلامُ اللَهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِی اللَیلُ وَ النَهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَهُ آخِرَ العَهدِ مِنی لِزِیارَتِکُم اَلسَلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلی عَلِی بنِ الحُسَینِ وَ عَلی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلی اَصحابِ الحُسَینِ

امشب می خواهم شما را به یک جای خوبی ببرم. می خواهم همه شما را به خیمه های ابی عبدالله (ع) ببرم. مگر در خیمه های ابی عبدالله (ع) چه خبر است؟ بچه ی شیر خواره ام را بیاورید، می خواهم ببینمش. قنداقه علی (ع) را آوردند و به آقا امام حسین (ع) دادند. خدا! وقتی نگاه کرد دید بچه، چشمهایش به کاسه سر فرو رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان می گرداند، لبهای بچه خشک شده است.

کسی که می خواهد به میدان برود سوار بر اسب می شود، مجهز به آلات جنگ می شود، شمشیر می بندد. یک وقت دیدند حسین (ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پیامبر (ص) بر سر گذاشته، سوار بر شتر شده و با یک هیئت و حالتی دارد می آید. یک وقت دیدند دست زیر عبا برد، قنداقه بچه را روی دست گرفت و فرمود: «وَیلَکُم اِسقَوا هذا الرَضیع أما تَرَونهُ کَیفَ یَتَلَظی عَطَشاً مِن غَیرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَیکُم؛»

صدا زد: آی مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما هستم، ولی علی اصغرم هیچ گناهی نکرده است. بمیرم همین طوری که داشت با مردم صحبت می کرد و برای بچه اش طلب آب می کرد، یک وقت دید علی مثل یک مرغ سرکنده دارد پر و بال می زند.

شیعه های امام حسین (ع) علاقه مندان به ابی عبدالله (ع)! بگویم همه بلند گریه کنید؟ آی خدا! وقتی نگاه کرد دید خون از گلوی علی اصغر (ع) می ریزد. بحق الحسین یا الله! پروردگارا! ما را بیامرز! والدین ما را بیامرز! مهمات دینی و دنیایی. اخروی ما را کفایت فرما! مریضهای ما را لباس عافیت بپوشان!

حجت الاسلام والمسلمین حسین انصاریان

کُمیت بن زید اسدی، مومنِ، عارفِ، عاشقِ، نیت پاک داره. وارد خانه امام صادق شد. نشست، سه چهار نفر تو اتاق بودن. امام فرمود: «اَنشِدنی فی جَدِیَ الحسین (ع)» خوب شد اومدی. کمیت روضه بخوان. امر به روضه کرد امام صادق، ما امروز امام صادق رو اطاعت کردیم. اطاعت امام صادق، اطاعت پیغمبرِ، اطاعت پیغمبر اطاعت خداست.

امر کرده روضه بخوان. «و اَنشَدَ کُمَیتُ فی مُصیبه الحُسَینِ» کمیت شروع کرد شعر خوندن. شعراشو چی بگم؟! سنگُ آب میکنه. «بَکیَ الامام بُکاء شدیداً» نه گریه آروم، نه اینکه امام صادق سرشُ بندازه پایین، دستشو بگیره رو پیشونیش. «بَکیَ بُکاء شدیداً» داد می زد. ناله می کرد. گریه می کرد.

آخ! گریه شدید امام که صداش بلند شد «وبَکَت النِسوه و اهل حریمه» زنانی که تو اون اتاق نبودن، اتاقای دیگه بودن، اونام شروع کردن گریه کردن. گریشون گریه بود. «وصَحنَ فی حُجِرا تهن» زنا گیسشونو میکندن، فریاد می زدن، همه داد میزدن واحسینا! زنها دارن ناله میزنن، داد میکشن، امام صادق بکاء شدید داره؛ کل روایت در روضه کافی کلینیِ. یه مرتبه در اتاق وا شد. یکی از خانوما یه بچه شیرخواره تو بغلشِ، وای حسین جان! آخ! بچه رو گذاشت تو دامنِ امام صادق، امام صادق داشت جون می داد؛ بچه رو بلند کرده بود.

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت

این گلویِ تشنه ببریدن نداشت

لاله چینان دستتان ببریده باد

غنچه پژمرده ام چیدن نداشت

اینکه با من تا به میدان آمده

نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه شعبه غرق در خون کرده ای

اینکه حتی تاب بوسیدن نداشت

اگه من بابا می بوسیدمش دردش میومد، تشنشه، چطور با تیر سه شعبه زدی؟!

گریه ام دیدید و....

آخه وقتی دید سر از بدن جدا شد، زار زار وسطِ میدان گریه کرد، گفت: خدایا شاهدی دارن چه کار می کنن!

گریه ام دیدید و خندیدید

کشته شش ماهه خندیدن نداشت

دستِ من بستید و پای افشان شدید

طفل کوچک پای کوبیدن نداشت

چرا دارین می رقصین؟ بچه کوچیک که دیگه پا کوبیدن نداره.

از چه دادیدَش نشانِ یکدگر؟!

شیر خوار غرق خون دیدن نداشت

دور لبت زبون نچرخون

با همدیگه میریم به میدون

بابا برات جواب میگیرم

رو میزنم و آب میگیرم.

حجت الاسلام سید محمد مهدی میرباقری: روضه حال امام حسین علیه السلام وقتی حرمله با تیر سه شعبه گلوی علی اصغر (ع) را نشانه رفت.

اَلسَلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلی عَلِی بنِ الحُسَینِ وَ عَلی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلی اَصحابِ الحُسَینِ""اَللهُمَ العَن اَوَلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَ مُحَمَد وَ آلِ مُحَمَد وَ آخِرَ تابِع لَهُ عَلی ذلِکَ اَللهُمَ العَنِ العِصابَهَ الَتی جاهَدَتِ الحُسَینَ وَ شایَعَت وَ بایَعَت وَ تابَعَت عَلی قَتلِهِ اَللهُمَ العَنهُم جَمیعاً

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دَد همه سیراب...

(حر سلام الله علیه وقتی برگشت یه صحبتی کرده با این دشمن، فرمود: این آب حیوانات ازش می خوردند، چطوره شما آل الله رو منع کردید؟! غوغا می کنه تشنگی توخیمه ها...)

بودند دیو و دَدهمه سیراب ومی مکید

خاتم زقحط آب، سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

کاری کردند امام حسین وقتی می خواست بره میدان همه اهلبیتش، اطفالش تشنه بودند، چهره شون از تشنگی پژمرده شده بود؛ مرحوم مُقَرَم نوشته: دخترسه ساله اش موقع وداع آمد، دامنشُ گرفت، بابامیدان میری برو ولی بدان دخترت تشنه است، مادرها از اطفال شرمنده بودند، حسین آمدبه میدان و... (ومی دونید از امشب آب رو بر حرم سیدالشهدا بستن، خدا لعنتشون کنه، موکل گذاشت، گفت حق نداره کسی به شریعه نزدیک بشه شنیدید چهار هزار موکل برا شریعه - محل برداشتن آب - گذاشته بودند کسی نره آب برداره، اگر هم رفتن آب آوردن با جنگ و گریز، باسختی، یه مشک آب مثلا برا خیمه آوردن، تو اون سرزمین گرم).

حسین آمد به میدان و علی اصغر در آغوشش

چو ابری بر رخ ماهی، عبای شاه رو پوشش

لب خاموش او گوید

(زبان نداره حرف بزنه ولی همه وجودش زبانه)

لب خاموش او گوید زسوز دل حکایتها

زبی تابی وبی آبی سرش خم گشته بر دوشش

لبش بی رنگ و دل پرخون، نگاه مات او محزون

هوای کربلا برده همه صبر و همه هوشش

نه می نالد ز بی شیری، نه می گرید زبی آبی

درآغوش پدر دیگر شده مادر فراموشش

زبان خویش راگاهی برون آرد به آرامی

مگرمرطوب گرداند لبان خشک وخاموشش

مگواصغرکه چون اکبر فدای راه ثاراللَه

چو ماهی می تپد اما تبسم برلب نوشش

رباب از انتظار آن دم برون آمد که شاه آمد

سراپا غرق درخون ونبود اصغر در آغوشش

*مرحوم سید در لُهوف نقل کردن، فرمودند: وقتی امام حسین تنهاشد، دیدهمه رفتند، خودش عازم میدان شد، آمدمقابل لشکر، اول استنصارکرد، هل من ناصر ینصرنی؟! هل من ذابُ یذُبُ عن حرم رسول الله؟! صدای گریه ازاهل حرم بلند شد، خودشو به حرم نزدیک کرد، اینجا رو بعض دیگه ای از ارباب مقاتل نقل کرده اند، بهشون فرمود: مگه نگفته بودم تا من زنده ام بلند گریه نکنید، دشمن منو شماتت می کنه.

عرض کردند آقا وقتی صدای غربت شمابه گوش رسیده این طفل بی قرار شده، دیگه آرام نمی گیرد، هرچه از این دامن به اون دامن از این آغوش به اون آغوش او را منتقل می کنیم قرار ندارد، نوشته اند طفل رو به امام حسین داد بی بی زینب، فرمود آقا این طفل خیلی تشنه است مدتی آب نخورده بیقراره، میشه براش آب فراهم کنید؟ چه کند امام حسین، طفل رو آورد مقابل لشگر، مردم من با شما جنگ دارم این طفل با شما سرجنگ ندارد، مردم نمی بینید از تشنگی بی تاب شده؟

ببینید ببینید گلم تاب ندارد

ببینید ببینیدگلم رنگ ندارد

اگرآمده میدان سرجنگ ندارد

گلم سرخ وسفید است

از او قطع امیدست

واویلا، واویلا، واویلا، واویلا

جز این کودک معصوم دگر یار ندارم

جزاین هدیه کوچک به دادار ندارم

فرمودند: ان لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِفلَ! اما تَرَونَه کیف یَتَلَظی عَطَشا؟! نمی بینید چگونه در اثر تشنگی بی تاب شده؟! همین طوری که مشغول گفتگو بادشمن بود حرمله کارو یک سره کرد؛ یابقیه الله! ذُبِحَ الطفل مِنَ الاُذُنِ الَی الاُذُن.

هی یه نگاه کرد، دید خون از گلوی علی می جوشد، دست و پا میزنه، هی یه لبخند ملیح رو لبش نشسته، تیر سه شعبه راه نفس رو برعلی بسته؛ نمی دونم چقدر برا امام حسین این صحنه سخت بود؟ این لبخند بادل آرام امام حسین چه کرد؟ این تیر سه شعبه چه کردبادل امام حسین؟ منادی الهی ندا داد ازطرف حق ندا آمد: صبراََ لک یاحسین...، حسین جان آرام باش؛ طفلت رو به ما واگذار کن فرمود: هَوَنَ عَلَی ما نَزَلَ بی أَنَهُ بِعَینِ الله، آنچه این بلای عظیم رو بر من آسان میکنه خدایا همین است توشاهدی، دیدن عباشُ رو علی کشید، سر و صورتشو با خون علی خضاب کرد، خونها رو به آسمان پاشید، عباشو رو علی ش کشید، یُقَدِمُ رِجلَیه و یُوخِرُ اُخری؛ مسیرشو کج کرد، پشت خیمه گاه بربدن علی ش نمازخواند، بدن رو دفن کرد.

دفن کردم عقب خیمه گهم

جسمت از خصم نهان اصغرمن

آه دشمن زکجا یافت تو را

که سرت زد به سنان اصغر من

(من تو را به خاک سپرده بودم...)

قبر تو سینه پر داغ من است

لاله سوخته جان اصغر من

حجت الاسلام والمسلمین حامد کاشانی

یکی از عوامل غربت امام این است که ما گوش خود را به او ندهیم. از این به بعد را فایده ای ندارد که من بگویم؛ یعنی نباید پرده دری کنم و بگویم من چه کسی هستم.

هر کسی از این جا به بعد را خودش برود با خودش بررسی و قضاوت کند که این طرف و آن طرف صحبت می کنم چه می گویم.

چقدر به دستور عمل می کنم، چقدر مطابق معیار هستم؟ هر کسی خودش این را می داند. یک عده بودند که در این شرایط، اهل بیت علیهم السلام را از غربت درمی آوردند.

آن ها قیمت بسیار بالایی دارند. هم امام دنبال کاهش غربت خودش و دین است که بتواند کار کند، هم بعضی ها علمداری می کردند. ما یک سری علمدار داریم.

چرا باید این مسائل را بگوییم؟ برای این که آدم وقتی نگاه می کند بخواهد مثل آن ها بشود. حداقل دعا کنیم، بگوییم: آن جایگاهی که عمار در زمان امیر المؤمنین علیه السلام داشت، ما در زمان ظهور حضرت، آن جایگاه را داشته باشیم. حداقل می شود دعا کرد.

عین عبارت یکی از کتب تاریخی آمده این است که من را شدیداً آزار می دهد این است که نامه نوشت، حیوانات بیابان مجاز هستند از شریعه استفاده کنند، آب را بر حسین بن علی ببندید.

از فردا که آب قطع شد یک اندکی ذخیره مانده بود چون چند روزی قبل از این که حضرت به کربلا بیاید به خاطر این که - اگر به یاد داشته باشید همان شب های اول بیان کردم - آن فرمانی که عبیدالله لعین صادر کرده بود که جای خوش آب و هوا، کنار آب نرو، ذخایر حضرت کلاً کافی نبود چون اجازه ندادند حضرت جایی که می تواند و مناسبت برای مدتی اقامت کند تا ذخیره ی غذا و آب خود را افزایش بدهند.

هفت روز هم از محرم گذشته، پنج، شش روز است که به کربلا آمده اند. این جا دیگر محدودیت به قحط آب تبدیل شد. یکی، دو مرتبه چند مشک آب توانستند پیدا کنند که یک مشکی که یک سوار برمی داشت، دو، سه لیتر آب داشت.

کاروان امام بیش از صد نفر جمعیت دارد. این مقدار آب چیزی نیست. طبیعتاً بزرگترهای سپاه، ساقی حرم، ابا عبدالله الحسین علیه السلام بیشتر در فشار هستند.

برای بقیه هم که جیره بندی شد آب بسیار کم است.

خدا شاهد است که اگر کسی با خود خلوت کند که مظلومیت و غربت سید الشهداء و اهل بیت علیهم السلام به جایی رسید که از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

تا این که به ظهر عاشورا رسید. گاهی خدا در اوج غربت دین، یک نفر را علم می کند، آن کسی که هیچ کسی فکر آن را نمی کند.

سلام خدا بر این شهیدی که امروز این طور علمداری کرد. نشان داد ده، پانزده کیلو استخوان نیم سوخته می تواند مردم را به سمت دین برگرداند. ابا عبدالله الحسین تنها شده بود. نوشته اند: «لَمَا رَأَی الحُسَینُ علیه السلام مَصَارِعَ فِتیانِهِ وَ أَحِبَتِهِ - اخوانه -»،[1] یعنی آن موقع که ابا عبدالله الحسین علیه السلام دید یک به یک فرزندان و عزیزان و جوانان او روی زمین افتاده اند نگرانی او برای حرم فراوان است.

او غیرت الله است، می داند آن ها چه نقشه هایی دارند. لذا حضرت هنوز جان در بدن دارد، هنوز ضربه ی کاری به بدن مبارک او نخورده بود اطراف حرم می چرخید و نوشته اند حضرت این عبارت بیان می کرد: «هَل مِن ذَاب»،[2] آیا مدافعی هست «یذُبُ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ؟»، «هَل مِن نَاصِر یَنصُرُنی؟».

می دانید رجز امام حسین علیه السلام چیست؟

«أَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِی... أَحمِی عِیالاتِ أَبِی»،[3]

آمده ام از ناموس پدرم دفاع کنم. آن امیر المؤمنینی که فرمود: خلخل از پای زن یهودی باز کرده اند، اگر بمیرید ملامت نمی کنند، سید الشهداء علیه السلام می فرماید: ناموس پدر من در خطر هستند.

«أَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِی... أَحمِی عِیالاتِ أَبِی»

لذا صدای او بلند شد: «هَل مِن نَاصِر یَنصُرُنی؟»، «هَل مِن ذَاب یذُبُ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ؟»،[4] یک طرف شروع کردند به هلهله کردن، این طرف بانوانی که غیور بودند - مردان حقیقی این ها بودند - «فَارتَفَعَت أَصوَاتُ النِسَاءِ - بالبکاء - بِالعَوِیلِ»،[5] شروع کردند بلند بلند گریه کردن بلکه صدای هلهله گم بشود.

نمی توانند تحمل کنند. وقتی صدای گریه ی زن ها بلند شد ابا عبدالله علیه السلام برگشتند. این جا نقل متعدد است.

آن قدر گزارش داریم که واقعاً می شود گفت: حداقل دو فرزند خردسال از سید الشهداء علیه السلام کشته شده است. یک نقل این طور است که از شدت عطش ضجه می زد، دو، سه ساله بود.

ابن شهرآشوب این طور نقل کرده است: وقتی آقا آمد این بچه ی دو، سه ساله را آوردند، (بچه) داشت پر پر می زد. آورد و او را روی دامن خود نشاند.

ابا عبدالله الحسین علیه السلام دو، سه مرتبه داشت صحبت می کرد، از صحبت کردن ناامید شد، متوقف شد، ناتمام... این طور نوشته اند، چند نقل وجود دارد و من یک مورد که از سبط بن جوزی است را می گویم.

یکی هم شیرخوار است. وقتی خواست برود وداع کند، دید حال یک طفل وضع خانم ها را به هم ریخته است. او را دست به دست می کنند و نمی دانند با او چه کنند؟

آن طفل را آوردند و به حضرت دادند. حضرت به سمت دشمن رفت: «ان لَم تَرحَمونِی فَارحَمُوا هَذَا الطِفل»[6] داشت صحبت می کرد، هنوز کلام حضرت پایان نیافته بود، جمله ی حضرت تمام نشده بود که دید این آقازاده دست و پا می زند.

حضرت دو کار انجام داده است که هر دو نشان دهنده ی غربت حضرت است. یکی این که نوشته اند دست زیر گلوی کودک گرفت و به آسمان پاشید.

نمی خواست عذاب نازل بشود. یکی این که نوشته اند: دست زیر گلوی آن آقازاده می برد و به صورت خود می کشید و گفت: می خواهم در قیامت با چهره ی خونین وارد محشر بشوم.

می خواهد برگردد... تا به حال نشده بود آقا بخواهد کاری انجام بدهد و خانواده ی حضرت ناامید بشوند.

این بچه را که برده بود فکر می کردند ان شاءالله این کودک سالم برمی گردد، سیرآب برمی گردد. دلیل من از بیان این مطلب این است که نوشته اند: حضرت وقتی می خواست برگردد اولاً خیلی خیره خیره به این کودک نگاه می کرد.

هیچ جایی در کربلا نداریم که خطاب آمده باشد و به سید الشهداء علیه السلام تسلیت گفته باشند. نمی توانست دل از و بردارد. به چهره ی کودک نگاه می کرد. خطاب آمد: «دَعهُ یَا حُسَین»، حسین جان، او را رها کن، «فانَ لَهُ مُرضِعاً فی الجَنَه»، الآن او را سیرآب می کنند.

ولی چطور این کودک را ببرد و به مادرش بدهد؟ من این حیرت را از این جا می فهمم که حضرت وقتی برگشت مادر کودک را صدا نکرد، فرمود: «خُذیهِ یا زَینَب»، زینب جان، این کودک را بگیر.

تا یک قبر کوچکی حفر کند. هر چقدر من در تاریخ گشتم خانم امام حسین علیه الصلاه و السلام، خانم حقیقی، سیده ی ما، حضرت رباب روحی لها الفدا، هیچ جا ندیدم برای این کودک جلوی مردم عزاداری کند.

ولی او مادر است، خیلی سعی کرد که... آن جا ننوشته اند جلو آمد تا برای فرزند خود عزاداری کند. ارباب ما این طفل را دفن کرد اما مادر جلو نیامد. این خانم هر وقت عزاداری می کرد برای ارباب عزاداری می کرد.

ولی یک شاعر شعری گفته است. هر چقدر مادر بخواهد تحمل کند، آن لحظه که داشت این کودک را می داد به او نگاه کرده و گلوی مثل گل کودک را دیده است و حق دارد...

حضرت سید الساجدین علیه السلام می فرماید: وقتی یک نفر از ما شروع به گریه می کردیم، آزار آن ها شروع می شد. با چوبه ی نیزه به سمت ما می آمدند. آن شاعر حق دارد که گفته است:

بس کن رباب حرمله بیدار می شود...

پی نوشت ها:

[1] اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص 116.

[2] همان.

[3] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 45، ص 49.

[4] اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص 116.

[5] همان.

[6] سفینه البحار، ج 5، ص 57

حجت الاسلام والمسلمین رفیعی: هفتم محرم است. مثل فردایی آب را به روی اباعبدالله بستند. البته گاهی غیر رسمی آب به خیمه ها می رسید، اما رسما فرمان آمده بود که شریعه ی فرات را محاصره کنند و به لشکریان اباعبدالله اجازه ندهند. غالبا شب هفتم مرسوم است از علی اصغر ذکر مصیبت می شود. آن آقازاده ای که شهادتش امام حسین را خیلی متأثر کرد. من هم دل های شما را روانه کنم کربلا.

شب هفتم است با چه حاجتی به مجلس اباعبدالله آمده ای؟ بعضی از علما و بزرگان ما هر وقت کارشان گره می خورد، روضه خوان دعوت می کردند و می گفتند: روضه ی علی اصغر بخوان. روضه ی علی اصغر گره گشاست. شاید تنها جایی که خداوند به اباعبدالله تسلیت گفته است؛ حسین دعه فان له مرضعا فی الجنه. معلوم می شود که اباعبدالله خیلی از شهادت علی اصغرمتأثر شد.

همه شهید شده بودند، علی اصغر آخری بود. اباعبدالله جلوی خیمه آمد: یا اختاه ناولینی ولدی حتی أودعه؛ خواهرم زینب، پسرم را بیاور ببینم. بعضی ها می گویند: چرا مادرش را صدا نزد که فرزند را بیاورد؟ رباب که کربلا بود، چرا از مادرش نخواست که بچه را بیاورد؟ من فکر می کنم اباعبدالله نمی خواست نگاهش در نگاه رباب بیفتد. نمی خواست شرمنده بشود.

بعضی از اهل ذوق می گویند: مادر دیگر نمی تواند بچه را نگه دارد، گاهی دست زینب بود گاهی دست سکینه. بچه از بس بی تابی می کرد، دست به دست می گشت آن لحظه، دست زینب کبری بود. لذا اباعبدالله بچه را از زینب خواهرش خواست.

آن هایی که بچه کوچک دارند، می دانند وقتی بچه شان مریض می شود پدر و مادر چه قدر بی تابند. آدم احساس می کند که خانه خاموش می شود. حال شما ببینید بچه بغل ابی عبدالله آمده با لب های خشکیده، صورتی که از شدت تشنگی رو به زردی نهاده، لب هایی که مثل چوب به هم می خورد و دیگر توان سخن ندارد.

یک نقل این است که اباعبدالله بچه را مقابل دشمن نیاورد. اباعبدالله بچه را دست خودش گرفت، لب های مبارکش را آورد تا لب های علی اصغر راببوسد، قبل از آن که لب های حسین به لب های علی اصغر برسد تیر به گلوی علی اصغر برخورد کرد و گلوی علی اصغر را شکافت.

بعضی ها این طور نوشته اند: اباعبدالله، نازدانه را مقابل دشمن آورد، از دشمن آب درخواست کرد،[1] اما همین قدر می دانم که امام حسین نتوانست بچه را داخل خیمه بیاورد. می دانست اگر این بچه را داخل خیمه بیاورد با اینکه علی اکبر آورده بود، اما ممکن بود دخترها، بچه ها دورش حلقه بزنند مادرش جان بدهد. لذا اباعبدالله علی اصغر داخل خیمه نیاورد، همین طور قنداقه ی خونین را دور صورتش می چرخاند.

ساعد الله قلبک یا اباعبدالله. قربان دل داغدارت حسین. تو که داغ دیده بودی این هم اضافه شد. تو داغ جوان دیده بودی، داغ عباس دیده بودی، داغ پسر برادر دیده بودی. دیگر نگذاشت این جنازه داخل خیمه بماند. آمد پشت خیمه، زینب هم همراهش. چون زینب همه جا همراه اباعبدالله بود؛ حفر بجفن سیفه؛ شمشیر را درآورد با نوک شمشیر یک قبر کوچک حفر کرد، نازدانه را داخل قبر گذاشت.[2] صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله، صلی الله علی روحک و بدنک و جسدک و علی قلبک المهموم.

پی نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج45، ص46؛ اللهوف، ص115؛ منتهی الآمال، ص532؛ مقتل آیت الله شوشتری، ص181.

[2] منتهی الآمال، ص532؛ در کربلا چه گذشت، ص314.

روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور 2
روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور 3
روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور 4
روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور 5
روضه حضرت علی‌اصغر (ع) به روایت منبری‌های مشهور 6