زیگمونت باومن، فرید ذکریا و نوپوپولیسم سیاسی دونالد ترامپ
تهران - ایرنا - لازمه شناخت اعمال و برنامههای دوره معاصر غرب، شناخت عصر روشنگری در اروپا است؛ عصری که جوهره تاریخ غرب در دورههای رنسانس و اصلاح دینی را به همراه خود دارد.
بررسیها و تحلیلهای مربوط به عصر روشنگری باعث می شود تا بتوان به تدریج رهیافتهای جدید فکری را در برخورد با پدیدههای زندگی که از حالت کمی و ریاضی به درآمده و بیشتر جنبه کیفی به خود می گیرند، بهتر درک کرد. نقد و بررسی سه دیدگاه زیر درباره برنامه و دستاوردهای عصر روشنگری می تواند ما را به شناخت هر چه بهتر عملکرد غرب در اتفاقات جدید رهنمون سازد.
1- دیدگاه اول به دنبال آن است که باید از دستاوردهای عصر روشنگری و مدرنیته هر چقدر هم که ضعیف و ناقص باشند، حفاظت کرد زیرا آرمان های عصر روشنگری هنوز می توانند ارزش پیگیری داشته باشند و می توان ایرادها و اشکال های آن را از بین برد. از این رو، روشنگری به طور فعال درصدد تحقق بخشیدن به پیشرفت مادی نامحدود و آزادی های سیاسی و اجتماعی است. از جمله این افراد می توان به یورگن هابرماس، لوک فری و اتین بالیبار اشاره کرد.
2- دیدگاه دوم، نظر اندیشمندان پست مدرن است که به دنبال آنند تا چیزی که مدرنیته به عنوان دستاورد عصر روشنگری از آن غافل مانده است، پیگیری کنند و گزاره های نوتری را پیش می - کشند. برخی از آنها نیز پسامدرنیته را پایان مدرنیته ندانسته و وضعیت آغازینی برای آن مطرح می کنند. به طور کلی، پسامدرنیته را می توان گذر از مفاهیم بنیادی، آرمان ها و چشم اندازهایی دانست که از قرن هیجدهم هدایتگر تمدن غربی بوده و از طریق آن جهانگیر شده است. لیوتار، پسامدرنیته را درک مدرنیته به اضافه بحرانهای ناشی از آن می داند؛ مدرنیتهای که در چارچوب عقلانیت و اندیشه توتالیتر، فراگردی تاریخی نیست بلکه اصول روشنگری مانند تلقی های نیوتن از طبیعت، خردباوری دکارت و کانت و به ویژه مقوله فردگرایی و اندیشه پیشرفت و ترقی، کلیه مباحث و استدلال های فلسفی، سیاسی و اجتماعی غرب را تحت تأثیر خود قرار داده است. لیوتار، عقلانیت مدرن و نظریه پردازی و در نتیجه گفتمان مدرن را مورد انتقاد سیاسی قرار داده و به نقد روایت های کلان مدرن پرداخته است. مدرنیته به چشم میشل فوکو نیز در آخرین آثارش رویکردی نقادانه و اخلاقی داشت و اهدافی را اعلام داشت که نمی توان به آنها رسید اما در تلاش برای دستیابی به آن اهداف موقعیت تازه ای برای انسان گشوده شده است. از نظر فوکو، روشنگری ایده بلوغ و پذیرش مسوولیت همگانی را پیش کشید، اما آن را به پایان نرساند. موضع او مانند «یورگن هابرماس» است با این تفاوت که هابرماس در بنیان به پیشرفت و امکان دستیابی به هدف باور دارد و میشل فوکو ندارد.
3- برخی دیگر، دیدگاه بینابینی دارند و علیه شناخت شتابزده از عصر روشنگری و پیامدهای آن هشدار می دهند. آن ها بر این باورند که می توان مناسبات مشفقانه تری با روشنگری داشت. دیدگاه سوم در واقع با ارج گذاردن به دستاوردهای مثبت مدرنیته و عصر روشنگری، به تجربیات تاریخی بشر ارج گذارده تا به تدریج در پروسه زمان عیب ها و اشکال های آن از بین برود و زحمات بشر در مسلخ بی تدبیری تمام شدن عصرروشنگری از بین نرود. در اینجا عقل سامان ده بشری به داد دستاوردهای روشنگری و همبسته خود یعنی مدرنیته می رسد. زیگمونت باومن، مدرنیته را درچهارچوب روشنگری با اندیشه های مرکزی رهایی و پیشرف همراه می داند. از نظر او مدرنیته با ادعاهایی همچون خردباوری، عرفیگرایی، فردگرایی، سوژه محوری و با مفروضات ناگفته اما قابل تشخیصی چون اروپا محوری، شرقشناسی و حذف دیگری بیش از اندازه به خود امیدوار مرتبط است که در بیان متفکران عصر روشنگری از جهانی با مختصات بهتر سخن به میان می آورد. تجربه تجدد هرچند حتی در خود جوامع غربی به ویژه در دهههای میانی سده بیستم نشان داد که خوشباوری باومن ناشی از اتکای بیش از اندازه به خرد انسانی و ناشی از نادیده انگاشتن ابعادی اساسی از هستی پیچیده انسان است، ولی تحولات در عرصه سیاست و علم و تکنولوژی به خصوص ایده صلب و سخت مدرنیته را در عرصه حیات واقعی به امری سیال بدل ساخت و نشان داد که زندگی در جهان متجدد با تنوع، عدم اطمینان، پیشبینیناپذیری و مخاطره همراه است. نمونه بارز آن زیاد شدن سیاستمداران پوپولیست است که او در پاسخ به این سوال که چرا دونالد جان ترامپ چنین هوادارانی برای خود دست و پا کرده است میگوید، اصل قضیه این است که دو ارزش بسیار مهم وجود دارند که بدون آنها زندگی بشر ناممکن خواهد بود: یکی امنیت است، کمی اطمینان خاطر و احساس در امان بودن؛ و دیگری آزادی است. توانایی ابراز وجود و انجام دادن آنچه واقعا دوست دارید انجامش دهید و چیزهایی از این قبیل. هر دوی اینها ضروری هستند. امنیت بدون آزادی بردگی است. آزادی بدون امنیت اغتشاش کامل است که در آن سرگشته میشوید، رهاشده میمانید و نمیدانید چه کاری باید انجام دهید. بنابراین به مقداری از هر دوی اینها نیاز است. ما بسیار بیشتر از اجدادمان آزادی داریم. اما تاوانش را داده ایم. مجبور شدیم آن را با امنیت معاوضه کنیم. باومن بر آن است که امروزه مردم خود را بیقرار و گم گشته و ناتوان از گام برداشتن با قطعیت و اطمینانخاطر مییابند. به نظر او آنچه امروز اتفاق افتاده است نقطه آغاز تغییر است و نمودش، علاوه بر چیزهای دیگر، حضور دونالد ترامپ در عرصه سیاست جهانی است.
گفتنی است که ترامپ بعد از پیروزی بر هیلاری کلینتون در مرکز توجه قرار گرفت. او کسی است که رییسجمهور آمریکای متحد شد و در حال حاضر برای دومین بار در رقابت با نماینده دموکراتها جو بایدن بدنبال آن است تا بار دیگر رئیس جمهور آمریکا شود. هر چند این دوره برای ترامپ با توجه به عملکرد نامناسبش در خصوص سیاهان و مساله مبارزه با ویروس کرونا که آمار کشته های انسانی آن در آمریکا از مرز دویست هزار نفر گذشته است، نشان از عملکرد ناموفق او می دهد. شیوع کرونا سرنوشت سازترین رویداد در انتخابات 2020 آمریکا است که روی تک تک انسانها روی سیاره زمین تاثیر گذاشته است، به گونهای که یازدهم سپتامبر و بحران مالی جهانی چنین تاثیراتی نداشتند، شیوع کرونا کاری کرده که هیچ چیزی سر جای خودش نباشد در نتیجه هر گونه تغییری امکان پذیر شده است
گرایش به افرادی مانند ترامپ نیز در غرب تقریبا در همه کشورهای دیگر هم بوجود آمده است. باومن معتقد است مردم روز به روز بیشتر سیاستمدارانی را میخواهند که ادعا میکنند: قدرت را به من واگذارید، من مسئولیت آینده شما را به عهده خواهم گرفت. از دید او، چنین رهبرانی دارند روی این فکر سرمایهگذاری میکنند که دموکراسی در حرف خیلی خوب است، اما در عمل خوب نیست. باومن میگوید امروزه خاطره حکومتهای تمامیتخواه و رهبران قدرتمند از حافظه نسلهای جوانتر پاک شده است، به همین دلیل است که فاجعه ترامپ را به درستی درک نمی کنند. بنابراین زندگی امروز عرصهای است که در آن بسیاری از مردم شعارهای سیاستمدارانی چون ترامپ را میپذیرند. مردم به دنبال رهبران تردست میگردند و این وقت تلف کردن است، اما در شرایط فعلی قابل درک است.
فرید ذکریا تحلیل گر سیاسی آمریکایی با اذعان به بروز شکاف سیاسی در جامعه آمریکا و مخالفت او با پلورالیسم و گوناگونی پیش بینی کرده است که دونالد ترامپ در انتخابات سوم نوامبر شکست خواهد خورد، هر چند ترامپ با انتخاب قاضی ایمی کنی برت برای عضویت در دیوان عالی ایالات متحده توانست فراتر از تاثیرگذاری احتمالی بر انتخابات سوم نوامبر برای جمهوری خواهان اقدام کند. با ورود قاضی برت به دیوان عالی به جای قاضی گینزبرگ که یک قاضی لیبرال شناخته میشد، انتظار میرود دیوان عالی آمریکا چرخشی آشکار به سمت محافظهکاران داشته باشد و احتمالا اولین نشانههای آن در بروز اختلاف در نتیجه انتخابات آمریکا نمایان شود. این اقدام در حالی است که پیش بینی می شود نتیجه انتخابات 2020 آمریکا مانند سال 2000 که برنده نهایی از میان جورج بوش جمهوریخواه و ال گور دموکرات را دادگاه تعیین کند و دیوان عالی آمریکا که اکنون دوسوم کرسیهای آن در دست محافظهکاران است به سود ترامپ وارد عمل شود.
پیش بینی علل شکست ترامپ را می توان از جمله عدم محبوبیت او دانست، دونالد ترامپ همیشه شاهد بود که اکثریت کشور بر ضد اویند و او را تایید نمیکنند، وی پایینترین میزان تایید مردمی را در بین روسای جمهور آمریکا از زمان ثبت نظرسنجیها در اختیار داشته است. کاری که ترامپ میکند اساسا مخالفت با پلورالیسم و گوناگونی بوده است و در تضاد با آن قرار دارد. شروع حیات سیاسی ترامپ با زیر سئوال بردن حق طبیعی در بدو تولد بوده است. وی در شروع کارزار انتخاباتی خود مکزیکیها را متجاوز به عنف توصیف کرد. او همچنین منع ورود مسلمانان به آمریکا را اعلام کرد. این اقدامات ترامپ متفاوت و یک ضرر جبران ناپذیر است. ذکریا یکی از مخاطرات دیگر ترامپ را نشناختن حد و مرزی می دارد که همانا دوست دارد کارهایی انجام دهد که هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده است. با این اوصاف، پیش بینی می شود ترامپ در انتخابات سوم نوامبر پیروز نشود، هر چند او با پیچیدگی های خاصی سعی دارد تا از این شکست جلوگیری کند، ولی جهان متفکر امیدوار است که ترامپ شکست بخورد تا با بازگشت وجاهت اصول از دست رفته روابط بین الملل نوپوپولیسم سیاسی ترامپیسم در دفاع از بشریت معاصر مرعوب شود، و نخبگان اثرهای منفی انتخاب دموکراسی مستقیم را در انتخاب دوره قبل به رخ توده ناآگاه بکشانند تا روشنگری نمیرد، آنچنان که در دوره ترامپ روشنگری ولتر مرده بود.
*س_برچسبها_س* *س_پرونده خبری_س*