یک‌شنبه 4 آذر 1403

سالمرگ نجف دریابندری؛ کله‌ای که بوی قورمه سبزی می‌داد!

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع
سالمرگ نجف دریابندری؛ کله‌ای که بوی قورمه سبزی می‌داد!

همواره دنبال روح زندگی بود ولو در "کتاب مستطاب آشپزی" باشد و دنبال نقش ایرانی بود و گفت "هر مکتب آشپزی رنگی دارد و رنگ آشپزی ایرانی زرد و نارنجی است" و البته نگفت در این توصیف تکلیف "قورمه سبزی" چه می‌شود آن هم در حالی که کله خودش یک عمر بوی قورمه سبزی می‌داد

عصر ایران؛ مهرداد خدیر - نیمه اردیبهشت سال پیش که خبر درگذشت نجف دریابندری نویسنده، مترجم و اندیشه‌پیشه نام‌آور ایرانی منتشر شد تأسف‌ها خوردیم که ویروس کووید 19 که تنها 75 روز قبل وارد ایران شده و در همین مدت جان چند هزار تنی را ستانده بود اجازه برگزاری آیینی به یاد او نمی‌دهد و آرزو کردم در سالگرد یا حتی زودتر به بهانه‌ای دیگر مجالی فراهم آید و امروز 15 اردیبهشت 1400 خورشیدی همان سالگرد است اما کرونا همچنان می‌تازد و باز نمی‌گذارد جایی و زیر سقفی گرد آییم و از نجف دریابندری بگوییم و از عرصه های گونه‌گونی که درنوردید و تجربه کرد و از آثاری که برجای گذاشت و از انسان انسانی که بود و از رفیق شفیقی که تا واپسین دمی که حافظه یاری می‌کرد یاد مرتضای کیوان را فرونگذاشت. او که در توصیف شفیعی کدکنی «مصداق راستین روشن‌فکر ایرانی» بود و در بیان محمد علی موحد: «استاد خود‌کشته و خود درویده و کباب از ران خود خورده» اما همه کار کرد و حالا مشهورترین اثر او نه آثاری است که در فلسفه برگرداند که «کتاب مستطاب آشپزی؛ از سیر تا پیاز» است.

سال پیش درباره او نکاتی آوردم و حال با فراغ بیشتر همان‌ها را با قدری بسط و اضافات یادآور می‌شوم. تکرار شده ها را اما به حساب تکرار نگذارید بلکه پاس‌داشت، بدانید چرا که این یادها نباید به خاموشی گرایند: 1. حزب توده؛ تا نام این حزب می‌آید غالبا به یاد ارتباط با اتحاد شوروی و اعترافات رهبران آن پس از انقلاب یا رفتارشان در مقابل دکتر مصدق و اصطلاح یا اتهام «توده نفتی» می‌افتیم. حال آن که نباید فراموش کرد که این حزب در مقطعی پایگاه روشنفکرانی بوده که با نگاه فرهنگی و آرمان‌خواهانه سراغ آن رفتند و البته در این ایستگاه توقف نکردند و راه خود را پیمودند. نام‌هایی چون نیما یوشیج، عبدالحسین نوشین، جلال آل‌احمد، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و همین نجف دریابندری در این شمارند. منتها هر که فاصله گرفت خود را بالا کشید و هر که ماند و به نگاه حزبی محدود و محصور شد فرو رفت و این قاعده البته استثنایی هم دارد و آن همانا هوشنگ ابتهاج یا سایه است که توده‌ای ماند. نجف اما از زندان که آزاد شد روح خود را هم آزاد کرد. با این حال باید گفت اگر سر و کار اینان با تشکل و تفکر سامان یافته در حزب توده نیفتاده بود، آنی نمی‌شدند که شدند و بحث ایدیولوژی هم نبود. کار اجتماعی و نگاه متفاوت بود. کمترین تأثیر این بود که آدم‌های منضبط و بسیار پرکار و کوشایی شدند. 2. حکم اعدام؛ حکم اولیه نجف دریابندری پس از بازداشت سال 1333 اعدام بوده است. بعد اما این حکم به حبس ابد و سپس 15 سال تقلیل یافت و پس از 4 سال آزاد شد. این در حالی است که رفیق شفیق او - مرتضی کیوان - را همان سال 1333 اعدام کردند. مخالفان حکم اعدام (بحث قصاص نفس، جدا) می توانند به همین فقره استناد کنند که اگر نجف دریابندری سال 1333 اعدام شده بود 65 سال بعد از آن چگونه این همه تولید و فعالیت فرهنگی صورت می‌پذیرفت؟ حال آن که در 65 سالی که پس از آن زیست، سیب زندگی او صدها چرخ خورد و از جمله این که دید و شنید رییس دادگاه صادر کننده حکم اعدام افسران حزب توده در فروردین 1358اعدام شد. از حزب توده دور شد و 17 سال با مؤسسه فرانکلین همکاری کرد که درست نقطه مقابل عقاید چپ فعالیت می‌کرد و سرانجام، مترجم «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل با مخاطب خاص، دو جلد کتاب مستطاب آشپزی را هم با مخاطب عام نوشت.

3. مرتضی کیوان؛ الگوی زیست انسانی و اخلاقی و مهربانی «عمو نجف» - لقبی که شاملو برای او ساخته بود - بی تردید مرتضی کیوان بوده است. تا جایی که خانم فهیمه راستکار (همسر دریابندری) گفته بود بعد از 50 یا 60 سال هنوز هم نام تا مرتضی کیوان می‌آید، چشم های او خیس اشک می‌شود. احمد شاملو هم یکی از اشعار جاودانه خود را به یاد کیوان سروده است. مرتضی کیوان، نظامی نبود اما همراه افسران حزب توده در دادگاه نظامی محاکمه و در مهر 33 اعدام شد. نجف دریابندری در کتاب «یک گفت و گو» که گفت و گوی مفصل و بسیار خواندنی اوست با ناصر حریری و نشر کارنامه آن را منتشر کرده به زیباترین و احساسی ترین شکل ممکن درباره مرتضی کیوان سخن گفته است. 4. همسر همراه؛ ازدواج اول دریابندری با این که دو فرزند از آن داشت نپایید و با ازدواج دوم با فهیمه راستکار که خود اهل هنر و سینما بود به ساحل آرامش رسید و توانست باقی عمر را یک سر صرف نوشتن و خواندن کند. نقش زنانی از این دست را نمی‌توان فراموش کرد. زنانی که می دانند همسر آنان نمی تواند تنها در خدمت خانواده باشد و مأموریتی اجتماعی هم دارند و بیهوده نیست که احمد شاملو آیدا را «پرستار» می خواند؛ به دو معنی شاید. هم برای ابراز عشقی در حد پرستش و هم توصیف زنی که او را تر و خشک می‌کرد و از مغاک به درآورده بود.

5. زبان فارسی؛ دریابندری مترجم بود و از انگلیسی به پارسی برمی‌گرداند اما نه آن که تنها انگلیسی بداند که فارسی را بسیار نیکو می‌دانست. زبانی روان و زیبا و خلاقانه داشت و به ترجمه بی دخل و تصرف، رنگ تألیف می‌زد و در واقع بازآفرینی می‌کرد و به همین خاطر خواننده لذت وافر می‌برد.

بدون تردید یکی از دلایل کتاب ناخوانی در دهه های اخیر وفور مترجمان بیگانه با زبان فارسی است که با ظرایف زبان مقصد ناآشنایند و با سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی دم‌خور نیستند و شگفتا که حاضر نیستند نقص و ضعف خود را به یاری ویراستاری دانا بپوشانند و بر فارسی ندانی و پرت‌نویسی‌شان اصرار دارند! شدت علاقه دریابندری به زبان پارسی چنان بود که چون نثر «بوف کور» صادق هدایت را نمی‌پسندید آن را اثری منحط می‌دانست. آری، فارسی را باید درست نوشت و او درست می‌نوشت و بر این گمانم که این بلا به جان برخی روزنامه‌نگاران ما هم افتاده و ناتوانی خود را ازدرست و به زبان معیار نوشتن این گونه توجیه می‌کنند که در عصر کامپیوتر و فضای مجازی دنیا تغییر کرده است! حال آن که اتفاقا نجف دریابندری در زمره نخستین نویسندگان و مترجمان ایرانی بود که از کامپیوتر استفاده کرد. کامپیوتری که از نیویورک خریده بود. اما قرار نیست فناوری جای روان‌نویسی را بگیرد. موبایل و کامپیوتر ابزارند و جای قلم و دفتر را می گیرند نه جای سواد و دانش را.

6. خود آموختگی؛ دریابندری دانشگاه نرفته و حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. حس می‌کرد مدرسه وقت او را تلف می کند و از این نظر مانند شاملو بود. اما مگر مترجم بزرگ دیگر - محمد قاضی - دانش آموخته دانشگاه بود؟ رضا سید حسینی و مصطفی رحیمی هم اگرچه دانشگاه رفته بودند اما یکی در رشته فنی و دیگری در حقوق قضا درس خوانده بودند. عجبا از این سیستم آموزشی که هر که از آن بیرون رفته یا رشته دانشگاهی را ادامه نداده شکوفا‌تر شده است! 7. ماندن و نرفتن؛ او می توانست مانند برخی هم حزبی‌های سابق رهسپار آلمان شرقی شود اما نرفت و ماند. بعد از انقلاب هم ماند. عمو نجف نیز مصداقی از این سخن رفیق خود شاملو بود که: «چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم از این کوزه ایاز می‌خورد.»

8. طنز پردازی؛ بزرگان فرهنگ و ادب ما نگاهی طنزپردازانه به زندگی داشته‌اند. در کار بسیار جدی بوده‌اند اما خود زندگی را جدی نمی‌گرفته‌اند. نجف هم اگر می‌خواست تلخ زندگی کند 90 سال دوام نمی‌آورد و با این که دوست مهدی اخوان ثالث بود بر او نقد داشت که چرا تا مرز افسردگی رفته است. بارها گفته بود نقشه از پیش طراحی شده‌ای برای زندگی ندارد و زیبایی زندگی در سیال بودن آن است. وقتی هدف خاصی را تعیین می‌کنی و به آن نمی رسی افسرده می‌شوی اما هنگامی که در زندگی شناوریم هیچ اتفاقی را شگفت آور نمی‌دانیم. چه زندان باشد چه منصبی گرفتن. چه ازدواج چه طلاق. چه شهرت چه خانه نشینی. نجف، از من ذهنی آزاد شده بود و شناورانه می زیست. 9. معادل سازی؛ دریابندری به برابرسازی پارسی بسیار بها می‌داد و منتظر فرهنگستان نمی‌نشست و خود می‌ساخت. قبل از آن که واژه «ساز و کار» در مقابل «مکانیسم» ساخته شود او در نوشته‌های خود «ساختکار» را به کار می‌برد. یا «شفیرگی» را به جای «لاروی». البته در شگفتم که چرا به جای «‌آشپزی» از واژه «خورش‌گری» که بارها در شاهنامه آمده بهره نبرده است. [فردوسی هزار سال پیش واژه «خورش‌خانه» را به کار می‌برد و ما امروز می‌گوییم رستوران!] 10. روح زندگی؛ دریابندری شاعر نبود اما شاعرانه زیست و شاعرانه می‌نوشت زیرا به دنبال روح زندگی بود. اگر اخوان ثالث از سوسیالیسم شروع کرد و به آنارشیسم رسید و بعد به ناسیونالیسم گرایش یافت و مزدک و زرتشت را درهم آمیخت و «مزدشت» را ابداع کرد دریابندری همواره دنبال روح زندگی بود ولو در "کتاب مستطاب آشپزی" باشد و دنبال نقش ایرانی بود و گفت "هر مکتب آشپزی رنگی دارد و رنگ آشپزی ایرانی زرد و نارنجی است" و البته نگفت در این توصیف تکلیف "قورمه سبزی" چه می‌شود آن هم در حالی که کله خودش یک عمر بوی قورمه سبزی می‌داد. (همیشه نمی‌شود به جای کله نوشت: سر!)

11. منتظر نماندن؛ نویسنده نباید منتظر بماند و خود باید دست به کار شود. کتاب مستطاب آشپزی دریابندری یک نمونه اعلا برای این توصیف است. هم از شر سانسور رها شد و هم کتاب به فروش بسیار خوب در حد چاپ های متعدد دست یافت و یک منبع مالی برای گذران بهتر زندگی شد و هم به خانه های ایرانیان بیشتری راه پیدا کرد. نویسنده حرفه‌ای راه خود را پیدا می کند. نوشتن نشد ترجمه، بزرگ‌سال نشد کودکان، فلسفه نشد، آشپزی. یادمان باشد: هلنی در کار نیست، به خاطر هلن! 12. انتخاب های درست؛ مترجمان خوب هر کتابی را دست نمی‌گیرند. یا ذائقه مخاطب را می‌شناسند یا او را هدایت می‌کنند. در نسل بعد او بیژن اشتری سراغ چهره‌های مشهور چپ رفته و ذائقه مخاطبان را می‌شناسد. نام نجف دریابندری روی کتاب کافی است تا اطمینان کنیم بی‌دلیل این کتاب را ترجمه نکرده است. 13. روشنفکر ایرانی؛ در این سال‌ها هر چه توانسته اند نثار روشنفکران کرده‌اند. انگار آدم‌هایی بهانه جو و تلخ و دور از خانواده‌اند که دست آخرهم خودکشی می‌کنند و نماد روشنفکری ایرانی در ذهن خیلی‌ها صادق هدایت است. زن نمی‌گیرد، از وطن می‌کوچد و دست آخر خودش را می‌کشد چون از اصلاح و تغییر در جامعه ناامید می‌شود. انگار تعمدی هست که صادق هدایت به عنوان یگانه نماد معرفی شود و تازه به جای 50 سال زندگی او و اثاری با شهرت جهانی تنها بر نوع مرگ او انگشت می‌گذارند در حالی که مثلا درباره ارنست همینگوی از کتاب های او گفته می‌شود نه خودکشی او و در سراسر جهان کم نیستند چهره های مشهوری که با مرگ خودخواسته از دنیا رفته اند.

نجف دریابندری اما در همین خاک مرد. شاد و سرخوش. اگر همسرش کنار او نبود به خاطر این بود که او زودتر رفته بود. به جای مرثیه سوگ، کتاب آشپزی نوشت و در آن از رنگ غذای ایرانی گفت که زرد و نارنجی است و از طعم آن و کوشید مردمان مرکز ایران را با ماهی های شمال و جنوب آشتی دهد. یا پای شاملو را از زانو بریدند اما زانوی نداشته را از سر غم بغل نگرفت. بلکه در همان حال هم ترجمه «دن آرام» را از سر گرفت و تازه گفت: با پایم خیلی کار نمی‌کنم با سرم کار می‌کنم! کی گفته همه مأیوس‌اند؟ اگر بگذارند، (آری اگر بگذارند) اتفاقا زندگی کردن را خیلی هم خوب بلدند. چندان که عشق و عاشق شدن را خوب می‌شناسند و محافل دوستانه گرمی دارند. نمی گذارند بعد می گویند اینها مأیوس اند مثل این که می‌گویند ایرانی ها اهل کار حزبی نیستند و نمی‌گویند هر حزبی تا پا می گیرد چگونه بسته می‌شود!

14. باز هم زندگی؛ هر چند تفکر حاکم بر صدا وسیما روشنفکران مستقل و عرفی ایران را برنمی‌تابد اما مانند گذشته و به روش کیهان فحش نمی‌دهند البته بایکوت می‌کنند. در این فقره اما سال پیش و چند روز بعد از درگذشت او شبکه چهار سیما در اقدامی درخور تحسین اقدام به بازپخش آن قسمت از برنامه «باز هم زندگی» - ساخته بیژن بیرنگ و بهروز بقایی- کرد که به کتاب «مستطاب آشپزی» اختصاص داشت و نجف دریابندری و فهیمه راستکار به آن دعوت شده بودند و صحبت می‌کردند.

شبکه چهار البته پربیننده نیست ولی در رسانه‌ها خبررسانی شده بود و مجال تماشای برنامه در بازپخش روز بعد هم فراهم آمد و شخصا بسیار لذت بردم. امسال هم اگر دوباره پخش کند جای دوری نمی‌رود و دوباره تشکر می‌کنیم.

15. سیاسیون و فرهنگ؛ پیام‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های فرهنگی قابل انتظار بود. اما از چهره‌های سیاسی چندان احساسی ابراز نشد. از دو حال خارج نبود: یا اهل کتاب نیستند و نمی‌شناسند یا می‌شناسند و ملاحظه می‌کنند و در هر دو حالت پسندیده نبود. در سالگرد هم می توان جبران کرد. دیر بهتر از هرگز است. 16. در حیات و نه ممات؛ دریابندری از این نظر بخت‌یار بود که در حیات به قدر کافی از او تجلیل شد. مجله «بخارا» در این گونه امور پیشگام است و صبر نمی‌کند تا فرد از دنیا برود و در حیات مفاخر فرهنگی در شب‌های بخارا برنامه‌ای به آنان اختصاص می‌دهد و در عصر کرونا ولو شده مجازی. مجله «کتاب هفته» هم در آذر 93 ویژه‌نامه‌ای برای او تدارک دید با این نگاه: «چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رخم را بوسه ده که اکنون همانیم».

عکس روی جلد شماره نوروز 94 و چهره سال 93 ماهنامه «تجربه» هم نجف دریابندری بود با مطالبی خواندنی درباره او خصوصا نوشته‌ای از فرزندش سهراب. بنا‌بر این در حیات هم از او فراوان یاد شد و در اقدام رسمی نیز سازمان میراث فرهنگی در سال 1396 نام او را به عنوان گنجینه انسانی ثبت کرد.

17. جای خالی‌؛ با این همه تصور کنید تلویزیون در برنامه‌هایی چون «دورهمی» به جای دعوت از امثال سحر قریشی که سواد عمومی ندارند یا حرفی برای گفتن ندارند و تنها به خاطر وجاهت چهره و رخساره های زیبا یا بازی در یک سریال، مشهور شده‌اند از آدم هایی مثل دریابندری دعوت می‌کرد. آیا مردم با اینان بیشتر آشنا نمی‌شدند؟ دورهمی دیگر پخش نمی شود اما برنامه های دیگر هست. رامبد جوان البته در برخی از برنامه های «خندوانه» کوشید صاحبان فکر را دعوت کند ولی مستمر نبود.

18. غلط گیران؛ در یکی از کانال‌های تلگرامی خواندم که مترجم صاحب‌نامی برخی از غلط‌های ترجمه‌ای دریابندری را در گذشته های دور یادآور شده است. اما او در زندان ودر 25 سالگی تاریخ فلسفه غرب را ترجمه کرده بود و بعد این همه سال و با دست‌رسی آسان به اینترنت و فرهنگ‌نامه های مختلف معلوم است که می‌شود خرده گرفت. این روحیه را تا اندازه قابل توجهی سید جواد طباطبایی با نوع خرده‌گیری‌هایش به داریوش آشوری باب کرده است. آقای یدالله موقن در حالی نوشت دریابندری هشت کلاس بیشتر سواد نداشت که انگار نجف مدعی دکتری بود و انگار این همه دکتر تولید شده در بنگاه های مدرک فروشی چه گلی به سر فرهنگ این مملکت زده‌اند!

19. پاتوق های فرهنگی؛ پیش‌ترها این گونه نویسندگان و روشنفکران پاتوق‌هایی و محفل‌هایی داشتند و امکان ارتباط جوانان با آنان فراهم بود. اکنون اما جوانی که از شهرستان به تهران می‌آید چگونه می‌تواند با نویسنده یا هنرمند مورد نظر خود دیدار مستمر داشته باشد اگر نخواهد در خانه مزاحم شود؟

جا دارد شهردار تهران درهای فرهنگسراها یا فرهنگسراهای مشخصی را برای این گونه دیدارها بگشاید. نگران زخم و طعن هم نباشند چون این کار را هم نکنند مدام طعنه می‌زنند. بعد کرونا را می گویم وگرنه حالا که شهر کتاب ها هم بسته است.

20. مؤسسه فرانکلین؛ سرانجام این که روزنامه کیهان طبق عادت مألوف نجف دریابندری را به دو سبب یا اتهام می‌نواخت: اول این که 17 سال با شاخه تهران مؤسسه فرانکلین همکاری می‌کرده و دوم این که بعد از انقلاب یک چند عهده دار سردبیری نشریه جبهه دموکراتیک ملی بوده است. هیچ یک اما مخفی نبوده و کارهایی علنی بوده‌اند اما می توان از خودشان پرسید: 25 سال است که شما یک مؤسسه بزرگ مطبوعاتی و انتشاراتی مصادره‌ای و نه حاصل دسترنج خودتان را با حمایت ها و مصونیت‌های فراوان در اختیار دارید. در این 25 سال چند تا آدم به اعتبار و اشتهار نجف دریابندری تحویل داده اید؟ نام ببرید لطفا و حداقل نوشته های سردبیر سابق خودتان را بخوانید که او هم از بسیاری از این رفتارها ابراز بیزاری می‌کند. در آغاز نوشته از نجف دریابندری با واژه «اندیشه پیشه» یاد کردم نه روشنفکر. چون در روشنفکر نوعی بالانشینی یا خود برتر بینی نهفته است حال آن آدم هایی مثل دریابندری در کارگاه فکر و خلاقیت خود کار می کردند و محصول را عرضه می کردند. مثل یک نجار که میز و صندلی چوبی می سازد. دکتر سروش جالب دیگری دارد و می گوید کار من کشاورزی است. بذرها و دانه هایی در ذهن خود می‌کارم و وقتی به بار می نشینند محصول را برداشت می‌کنم. به این اعتبار دریابندری هم نجار بود هم کشاورز و برخی مترجمان مدرک‌دار نباید نگران میزان تحصیلات کلاسیک او باشند!

* طرح از هادی حیدری

لینک کوتاه: asriran.com/003Ha6