«سر به هوا»؛ چند روایت از زندگی خلبان ایرانی که ژنرال آمریکایی را متحیر کرد
«سر به هوا»، روایتی داستانی از زندگی خلبان شهید عباس اکبری مخاطب امروز را با یکی از قهرمانان هشت سال جنگ تحمیلی آشنا میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «سر به هوا» به قلم اکرم الفخانی که به تازگی از سوی انتشارات کتاب جمکران و با مشارکت کنگره ملی شهدای استان قم منتشر شده، به روایتی داستانی از زندگی خلبان شهید عباس اکبری میپردازد.
در معرفی این اثر آمده است: شهید عباس اکبری در سال 1333 در قم متولد شد و برای کمک به خانواده همزمان با تحصیل، به کار کردن نیز میپرداخت؛ از فروش بلال گرفته تا شاگردی در مغازه مکانیکی. او از همان دوران کودکی علاقه عجیبی به پرواز و آسمان داشت. چشمش در آسمان رد هواپیماهای جنگی را دنبال میکرد و با دیدن هواپیما حواسش از اطراف پرت میشد. بعد از طی دوران تحصیل و اخذ دیپلم در سال 1351، به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمد.
شهید اکبری به خاطر لیاقت و استعداد فراوانش، برای یادگیری دورههای عالی خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و بعد به انگلستان رفت. میگفتند از دانشجویان ممتاز در آن زمان بوده است. آمریکاییها بیشترین ارتفاع پروازشان با افچهار، 35 هزار پا بود اما وقتی از شهید اکبری امتحان گرفته بودند، او تا ارتفاع 50 هزار پا پرواز کرده بود. همان موقع ژنرال حیرتزده آمریکایی گفته بود:
«به ایرانی علم بده، ببین چطور عمل میکنه»...
ایرانیهایی که جهان را تغییر دادنداز چند کشور پیشنهادهایی به او داده بودند ولی شهید اکبری، نیت کرده بود به آسمان میهنش، ایران بازگردد. در طول هشت سال جنگ حدود دو هزار و 500 ساعت پروازهای مؤثر داشت.
هواپیمای شهید اکبری در سال 1367، بعد از بمباران بخشی از تأسیسات کرکوک در خاک عراق و در اثر اصابت گلوله پدافند هوایی عراق سقوط کرد. پیکر مطهر او بعد از 13 سال در سال 1381 به میهن بازگشت و در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم به خاک سپرده شد.
کتاب «سر به هوا» به قلم اکرم الفخانی توسط انتشارات کتاب جمکران در 277 صفحه و با قیمت 95 هزارتومان وارد بازار نشر شده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
نشانگر هواپیمای عباس، بنزین را کمتر از حد لازم نشان میداد. ارتفاع زیاد کردند تا سوخت کمتری مصرف کنند، اما با این کار، دسترسی رادار دشمن به آنها هم زیاد میشد. بریک کردند به راست و به هواپیمای بویینگ که اطرافشان گشت میزد علامت دادند. سوختگیری هوایی کار پراضطراب و سختی بود و نیاز به زمانی زیاد و متمرکز داشت. ارتفاع را تا کنار بویینگ کم کردند. سعی کردند دهانه سوختگیری هواپیما را با نازل تانکر سوخت که از بویینگ آویزان بود، تراز کنند. هنوز دریچهها
کنار یکدیگر تنظیم نشده بودند که پدافند زمینی شروع به شلیک کرد. مهدی از کابین عقب فریاد زد: «بریک کن به چپ!»