سوگواری دقیقا چیست؟
سوگواری کردن تلاشی است برای تبدیل کردن ضرر به سود با کیمیای تخیل
جاناتان لیر، استاد فلسفه دانشگاه شیکاگو، سال گذشته میلادی کتابی را با عنوان تصور پایان: سوگواری و زندگی اخلاقی نوشت. او سوگواری را نشانه سلامتی و زندگی خوب میداند و معتقد است سوگواری واکنشی است به آنچه دادهشده و گرفتهشده و پایانی بر آن نیست. لیر همچنین معتقد است که سوگواری بر فقدان زندگیهایی ممکن است که تاحدی با «خوبی» همراه باشند و «تلف» نشده باشند. اما منظور او از «خوبی» در زندگی چیست؟ آنچه میخوانید نقد پُل گریفیتس بر این کتاب و مخصوصاً نظر او درباره امکان سوگواری بر مرگ کسانی است که در نیل به خوبی ناکام بودهاند.
به گزارش ترجمان، پُل گریفیتس، کامن ویل سوگواری برای زندگی هر انسانی که به بزرگ سالی میرسد مهم است. چون زندگی هر آدمی در بزرگ سالی تحت تأثیر فقدانِ ناگزیر و بی بازگشتِ همه چیزهایی است که در شکوفایی آنها نقش داشته: عشق، سلامتی، معنا، خوشبختی، موفقیت، ثروت، زیبایی و درنهایت، خود این زندگی. پاسکال مینویسد: پرده پایانی، هرقدر هم که بقیه نمایش زیبا باشد، خون بار است و پایان همیشه یکسان است: گور. وضعیت وقتی بدتر میشود که بدانیم گور دهانش را نه فقط برای شما، بلکه برای همه افراد و همه چیزهایی که تابه حال دوست داشته اید باز میکند. مسیحیان و برخی دیگران امید را، چون مایه تسلی در اختیار دارند، اما باز هم فقدانها ناگزیرند و سوگواری از معدود کارهایی است که میتوانیم در مواجهه با آنها انجام دهیم - شاید تنها کاری که با آن فقدانها رویارو میشود.
اما سوگواری دقیقاً چیست و درست انجام دادن آن چطور به یک زندگی کاملاً انسانی کمک میکند؟ اینها پرسشهای خوبی اند که به ندرت به آنها پرداخته میشود. جاناتان لیر، در تصور پایان: سوگواری و زندگی اخلاقی، به شیوهای آموزنده و به زبانی خوش و روشن به همین پرسشها پرداخته است. لیر، که از دهه 1990 در دانشگاه شیکاگو تدریس کرده است، به وفور درباره جنبههای اساسی زندگی انسان نوشته است، ازجمله درباره امید، عشق، بیماری و آیرونی، و کسانی که بیشترین کار را راجع به آنان انجام داده عبارت اند از ارسطو، سقراط، افلاطون، فروید، کیرکگور و ویتگنشتاین. دغدغه او همیشه تاروپود زندگی انسان بوده است: چگونه بافته میشود، چگونه از هم میگسلد، محاسن اصلی اش چیست. او در پی این است که بفهمد چگونه باید زندگی کنیم، و درمورد این پرسش، او یکی از باهوشترین راهنمایان ماست.
لیر پیشتر در کتاب خوشبختی، مرگ و باقی مانده زندگی (2000) 1 و، به صورتی حاشیه ای تر، در دفاع از آیرونی (2011) 2 و حکمت آموزی از بیماری (2017) 3 به سوگواری پرداخته است. اما کتاب تصور پایان کاملترین بحث او دراین باره است، و هرچند فصلهای آن ابتدا در قالب سخنرانی یا مقاله در مناسبتهای دیگر در طول دهه گذشته ارائه شده اند، در این کتاب شکلی یکپارچه و غیرتکراری یافته اند. سوگواری در این کتاب به صورت یک منشور ظاهر میشود، که از چند زاویه و از دریچه چند رویداد واقعی بدان نگریسته میشود، اما کانون آن ثابت و مشخص و محصول کار چشمگیر است.
لیر سوگواری را شاهدی بر سلامتی، شکوفایی و زندگی خوب میداند. سوگواری نشان میدهد که ما وابستگیهایی داریم، یا عشق هایی؛ وقتی که اینها از ما گرفته میشوند برای جبران نبودنشان سوگواری میکنیم. یکی از شیوههای سوگواری خیال پردازی است که هدف از آن جبران و بازسازی آن فقدان به شکلی است که سوگوار او را میفهمیده و میفهمد، یک سوگواری رها و بدون چالش، مثل کودکی که در حال بازی با اسباب بازی اش غرق آن میشود. بازی نکردن و ناتوانی در بازی کردن به این معناست که در انسان بودن ناکام مانده ایم؛ همچنین است درمورد سوگواری. سوگواری «فعالیتی شبیه به بازی کردن است، فعالیتی متعلق به حافظه و تخیل که در آن فرد موردعلاقه به یاد آورده میشود» و به خودی خود هم به سلامت انسان کمک میکند و هم شاهدی بر سلامت انسان است. سوگواری نشان میدهد که فرد فقدان خوبیها را به یاد میآورد و با آن کنار میآید و آن را در زندگی جاری خویش جای میدهد. سوگواری تا حد زیادی جنبه درمانی دارد: تمرکز آن بر فقدان خوبی هاست و ربط چندانی به شیون کشیدن از سر ناراحتی برای فقدانها ندارد.
لیر سوگواری را امری مکرر میداند، واکنشی تکراری به آنچه داده شده و گرفته شده، و پایانی بر آن نیست. او در اینجا فهمی مثبت از تکرار دارد - که میتوان آن را تکرار ناهمان گفت - و این با تکرار منفی که در آثار فروید و پیشینیان او آمده فرق دارد. تکرار سوگواری به معنای گیرافتادن در باتلاق روان نژندی یا گرفتارشدن به کاری تکراری همچون سیزیف نیست، بلکه به امید شهادت میدهد: شاهدی است بر امکانهایی که با اندیشیدن دوباره به آن فقدان و تصور دوباره جای خالی او در زندگیِ جاریِ کنونی ایجاد میشوند، شاهدی است بر اینکه انجام دادن دوباره و دوباره همان کار (مثل نمازخواندن روزانه) موجب میشود فرد با آنچه پیش از سوگواری بوده است فرق کند. لیر مینویسد: «وحدت و بداعت تکرار موجب وحدت و بداعت زندگی میشود» و این به ویژه درمورد سوگواری مکرر صدق میکند.
از نظر لیر، سوگواری کردن تلاشی است برای تبدیل کردن ضرر به سود با کیمیای تخیل. این نشان میدهد که از نظر او سوگواری، به معنای درست کلمه، هیچ ربطی به آن حالتهایی ندارد که فکر کردن و گفتن از آنها خیری پدید نمیآورد. او قبول دارد که چنین حالتهایی وجود دارد، اما باور ندارد که میتوان بر آنها سوگواری کرد. این حالتها تأثیری در کیمیای تخیل ندارند. هوشمندانهترین و جالبترین فصل کتاب، یعنی «دشواری واقعیت و شورش علیه سوگواری»، وارد این قلمرو میشود.
در این فصل، لیر با کمک کورا دایموند، فیلسوف آمریکایی، شعر «شش مرد جوان» تد هیوز را مورد بحث قرار میدهد. این شعر درمورد عکسی از شش مرد جوان است، خندان، جسور و سرزنده، که در سال 1914 گرفته شده است. شش ماه بعد، همه آنها در میدانهای خون بار جنگ اول جهانی سلاخی میشوند و میمیرند. سخن لیر، به پیروی از دایموند، این است که این عکس و شعر هیوز نه تنها بر دشواری درک چنین حالتهایی و تغییر آنها از طریق سوگواری شهادت میدهد (که خوانشی روان شناختی از مسئله محسوب میشود)، بلکه همچنین به دشواری فعال و بالفعل خودِ واقعیت نیز شهادت میدهد، بر زخمهای (نقص ها، کمبودها، نبودها، شکاف ها) ذاتیِ واقعیت، فارغ از اینکه ما چه واکنشی به آنها داشته باشیم. این دشواریها نه تنها در برابر درک ما مقاومت میکنند، بلکه به واقعیتی تعلق دارند که فراتر از دغدغههای ماست و دشواری هایش صرف نظر از اینکه ما چه واکنشی به آنها داشته باشیم به وجود میآیند. بر مبنای برداشت لیر، ما نمیتوانیم برای چنین حالتهایی سوگواری کنیم، زیرا «سوگواری در درون خود محتوی این ایده است که درنهایت نقطه تعادل مناسب بین زندگان و مردگان را بازیابیم»، و این دشواریها - دشواریهای ذاتی و واقعی واقعیت - هرگونه تعادلی از این جنس راناممکن میکنند.
به نظر من، حرف لیر درست است که میگوید دشواریهایی وجود دارد، در وضعیت انسانی به طور خاص و در واقعیت به طور عام، که سوگواری آنها را حل نمیکند. یک کلمه خوب برای واکنش مشخص انسان به این نوع چیزهای وحشت آور داریم: زاری 4، یعنی فریادِ از سر عذاب در مواجهه با چیزهای غیرقابل درک. زاری با آنچه لیر از سوگواری مد نظر دارد بسیار متفاوت است و این کلمه، تا جایی که من دیدم، در هیچ جای کتاب او نیامده است.
غیاب زاری در کتاب لیر، به نظر من، نشانهای از یک اشتباه مهم است. منظورم این نیست که او درمورد اثر جبرانی سوگواری برخطاست، یا چشمش را بر حالتهایی که در برابر سوگواری مقاومت میکنند و درعوض موجب زاری میشوند بسته است. منظورم این است که او گرایشی قوی و دوگانه انگار نسبت به اینها دارد. اگر وضعیتی سوگواری پذیر است، از نظر او، دیگر زاری پذیر نیست - و برعکس.
این تفکیک روشن در اندیشه لیر همسو با تفکیک دیگری در اندیشه اوست و شاید لازمه آن: تفکیک زندگیهایی که تا حدی با خوبی همراه هستند - منظور از خوبی در اینجا کالون [kalon] در معنای ارسطویی است (اصطلاح هنری موردعلاقه لیر) - و زندگیهایی که از این جهت ناکام اند و بنابراین تلف شده اند. این تفکیک در فصل زیبا و جذاب، اما قطعاً اشتباهِ، او با عنوان «سوگواری خوب در گتیسبرگ و هالیوود» روشن و واضح است، فصلی که به ناکامی ما در سوگواری مناسب برای کشتههای کنفدراسیون در گتیسبرگ میپردازد 5 (هالیوود مکانی در ویرجینیاست که کشتههای کنفدراسیون، البته بیشتر آن ها، نهایتاً در آنجا دفن شدند). لیر درست میگوید که ما در آن سوگواری ضروری ناکام ماندیم، و توصیف او از چگونگی و چرایی آن نیز برای من قانع کننده است. اما آنچه قانع کننده نیست این ادعای مکرر اوست که زندگیِ آن کسانی از کنفدراسیون که در آن جنگ کشته شدند تماماً ناشی از یک اشتباه بود - باور به خوب بودن تجارت برده - که مانع کالون [خوبی] میشد. لیر میگوید نتیجه این است که کل زندگی آنها «تلاشهایی ناکام برای نیل به کالون» بود، که «در آن جایی برای چنین خطای وحشتناکی وجود ندارد». زندگی آنان تلف شد. او در این مورد صراحت دارد. این تفکیک کردن زندگیهایی که تا حدی در هماهنگی با خوبی کامیاب میشوند و آنهایی که کاملاً در این کار ناکام میمانند انعکاس تفکیکی است که او بین چیزهای سوگواری پذیر و چیزهای زاری پذیر قائل میشود. هیچ کدام از این تفکیکها قابل قبول نیست.
بهتر از این هم میشود عمل کرد. اولین گام این است که از تفکیک شدید بین امور سوگواری پذیرِ جبران پذیر و امور زاری پذیرِ جبران ناپذیر دست بکشیم و، به جای آن، بپذیریم که همه وحشتهایی که با آنها مواجه میشویم آمیزهای از هر دو هستند، و بنابراین هم به سوگواری نیاز دارند و هم به زاری. پدر من سالها پیش به طور ناگهانی و غیرمنتظره درگذشت، زمانی که او 45ساله بود و من 19ساله. از آن زمان تاکنون من به تناوب برای او سوگواری کرده ام، با بسیاری از اثرات شفابخشی که لیر درمورد سوگواری میگوید. اما در مرگ او چیزی وجود دارد که، به قول لیر، در برابر سوگواری مقاومت میکند یا من ترجیح میدهم بگویم به شیون و فریادِ زاری نیاز دارد، هرچند رویدادی واحد است؛ و اگر متوجه نشویم که هم نیاز به سوگواری دارد و هم در مقابل آن مقاومت میکند، یعنی آن را چنان که هست نفهمیده ایم.
گام دومی هم هست. چنین نیست که برخی از زندگیها به سبب اینکه راه کالون بر آنها بسته است تلف شده باشند و بقیه به روی کالون گشوده باشند، هرقدر هم که ناقص و ناکامل باشند. سپاه نور و سپاه تاریکی نداریم. این اشتباهی مانوی است که چنین فکری کنیم و همیشه نیز منجر به خشونت شده است. برخورد لیر با جان باختگان کنفدراسیون در گتیسبورگ به همین شکل اشتباه است و فکر نمیکنم این حتی با افکار خود او هم سازگار باشد. او، به درستی، از سوگواری برای درگذشتگان کنفدراسیون بدون یادبود یا ارج نهادن به آنها دفاع میکند. اما طبق استدلال خودش، برای اینکه زندگی کسی ارزش سوگواری داشته باشد، باید خیری در آن وجود داشته باشد - نباید کاملاً تلف شده باشد - بنابراین زندگی مردگان کنفدراسیون نمیتواند چنان که او فکر میکند جدا از کالون بوده باشد. میتوانست بنویسد که زندگی همه انسانها معیوب است، تا حدی به خیر گرایش دارد که زندگی میبخشد و تا حدی هم به غیبتی زاری پذیر که شر است. به قول آن ضرب المثل آگوستینی: هر چیزی از آن جهت که هست خیر است، که این یعنی هر چیزی از آن جهت که نیست شر است. زندگی همه انسانها از این منظر شبیه به هم است و هر واکنشی به آنها که این را انکار کند یا تیره سازد خودش کاملاً زاری پذیر و همواره خشونت آمیز بوده است، معمولاً به شیوه خاص خودپسندی آمریکایی. زندگی مردگان کنفدراسیون در گتیسبورگ، برخلاف آنچه لیر میگوید، تلف نشد؛ آن مردان به دلیلی سلاخی شدند که برده داری هم جزئی از آن بود، و البته جای دفاع هم ندارد. اما هیچ یک از آن مرگها را نمیتوان به آن دلیل تقلیل داد. هر یک از آن ها، تک تک آن ها، انسان بودند و مرگ ایشان در میدان جنگ ویژگی مشترک هر مرگ این گونه را در خود داشت: شرکت در غیاب شر و همچنین در حضور خیر.
این دو دوگانه انگاری لیر هر دو شاهدی بر مشکل واحدی هستند. او با ترکیب کردن مشکل دارد - ناتوانی در بیان اینکه در میان کشته شدگان کنفدراسیون مردان خوبی هم حضور داشته اند همان ناتوانی در بیان این است که رویدادهای سوگواری پذیری وجود دارد که همچنین به دلیل اینکه نمیشود برایشان سوگواری کرد نیازمند زاری هستند. ولی ما باید هر دو را بیان کنیم. بیان مورد اول به ما امکان میدهد زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جنوب قبل از جنگ را ببینیم و توصیف کنیم، و درعین حال روشن کنیم که چه چیزی در آن زندگی بد بوده است. بیان مورد دوم به ما این امکان را میدهد که از زاریهایی که فراتر از هر سوگواریای هستند و با همه چیز، در همه جا و همیشه درآمیخته اند بر خود بلرزیم. امتناع لیر از این کار موجب میشود چیزهای زاری پذیر و شر به جایی دیگر تبعید شوند، به هرجایی به جز اینجا. البته او این کار را به طور کامل انجام نمیدهد؛ او متوجه است که برخی از حالت ها، حتی در اینجا و اکنون، در برابر سوگواری مقاومت میکنند. اما لحن بخش عمدهای از نوشتههای او درمورد سوگواری گویای این است که به سمت آن تفکیک مانوی گرایش دارد.
نگاهم به این کتاب انتقادی بود. اما همچنین خوشحالم که آن را خواندم و ممنونم از لیر برای نوشتن آن. در سه دهه گذشته من همیشه آثار او را خوانده ام و همواره از او آموخته ام. درمورد این کتاب نیز همین طور بوده است. مطالب بسیار خوبی در آن هست که در این بررسی کوتاه نتوانستم به آنها اشاره کنم، ازجمله تحلیل او راجع به ارتباط سپاسگزاری و سوگواری و تحلیل او از علوم انسانی در این زمینه. هر کسی که به سوگواری علاقه دارد - و البته همه ما سوگوار هستیم، چون سوگ به هیچ کس رحم نمیکند - باید این کتاب را بخواند.
از دست ندهید