شاهنامه کتاب حکمت است نه اسطوره / متنی با جایگاه رفیع در جهان اسلام
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی گفت: ایرانیان شاهنامه را مطلقاً کتاب افسانه و اسطوره نمیدانند بلکه آن را کتاب «حکمت» و «خرد» میشمارند.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی گفت: ایرانیان شاهنامه را مطلقاً کتاب افسانه و اسطوره نمیدانند بلکه آن را کتاب «حکمت» و «خرد» میشمارند.
به گزارش خبرنگار مهر، توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به مناسبت فرارسیدن روز بزرگداشت ابوالقاسم فردوسی و گرامیداشت روز زبان و ادب فارسی، مراسم پاسداشت این حکیم و شاعر بزرگ حماسه سرای ایرانی در تالار اجتماعات شهید مطهری (ره) انجمن برگزار شد.
در این رویداد حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، بهمن نامور مطلق رئیس فرهنگستان هنر، علی رواقی استاد زبان و ادبیات فارسی، قرآن پژوه و شاهنامه پژوه، قدمعلی سرامی استاد زبان و ادبیات فارسی و فردوسی شناس، امیرحسین ماحوزی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور و میرجلالالدین کزازی چهره ماندگار زبان و ادبیات فارسی سخنرانی کردند.
همچین در این برنامه امیر صادقی روایتگر شاهنامه و علی ناری ضرب نواز زورخانهای، آئین سنتی شاهنامه خوانی را برای حاضرین اجرا کردند.
شاهنامه؛ کتاب حکمت
حسن بلخاری در ابتدای این برنامه گفت: ایرانیان شاهنامه را مطلقاً کتاب افسانه و اسطوره نمیدانند بلکه آن را کتاب «حکمت» و «خرد» میشمارند. به همین دلیل بلندترین قله حکمت ما، صاحب حکمت متعالیه، ملاصدرای شیرازی، فردوسی را «حکیم قدوسی» خوانده است و مولانا نیز متأثر از اندیشه فردوسی میسراید:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
استاد دانشگاه تهران افزود: اگر شاهنامه افسانه و اسطوره بود، در جهان حکمت، عرفان و اندیشه ما ظهور نمییافت. ملاصدرا در اسفار اربعه به دلیل اینکه حکماً اصطلاح «وجود» را از برای حق تعالی قلمداد کردهاند، به فردوسی استناد میکند. در مبدأ و معاد نیز برای اثبات حیات «روح» پس از مرگ و بقای «نفس» به کلام و حکمت فردوسی استناد میکند. اگر شاهنامه، افسانه بود، حکماً و بزرگان ما آن را بزرگ نمیداشتند. همچنین جناب شهید ثالث نیز چنین تعبیر نمیکرد که شاهنامه کتاب رمزی است که معنا را در بطن خود مستتر دارد! لذا این کتاب ایلیاد و ادیسه نیست و در بطن آن، بین حماسه و حکمت مرزی وجود ندارد.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ادامه به نگاه شعرای قرون مختلف به شاهنامه اشاره کرد و ادامه داد: حمدالله مستوفی نیز در ابیاتی از اشعار خود از خداوند طلب میکند که در کل ظفرنامه او بیتی باشد که چون فردوسی به عظمت آن بیت، او هم مغفور شود، البته شبیه به چنین تعابیری در اشعار عطار نیشابوری نیز در اسرارنامه آمده است:
شنودم من که فردوسی طوسی
که کرد او درحکایت بی فسوسی
به بیست و پنج سال از نو ک خامه
بسر میبرد نقش شاهنامه
بآخر چون شد آن عمرش بآخر
ابوالقاسم که بد شیخ اکابر
اگرچه بود پیری پر نیاز او
نکرد از راه دین بروی نماز او
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت
همه در مدح گبری ناکسی گفت
بمدح گبر کان عمری بسر برد
چو وقت رفتن آمد بی خبر مرد
مرادر کار او برگ ریا نیست
نمازم بر چنین شاعر روا نیست
چو فردوسی مسکین را ببردند
بزیر خاک تاریکش سپردند
در آن شب شیخ او را دید خواب
که پیش شیخ آمد دیده پر آب
ز مرد رنگ تاجی سبز بر سر
لباسی سبزتر از سبزه در بر
بپیش شیخ بنشست و چنین گفت
که ای جان تو با نور یقین جفت
نکردی آن نماز از بی نیازی
که می ننگ آمدت زین نانمازی
خدای تو جهانی پر فرشته
همه از فیض روحانی سرشته
فرستاد اینت لطف کار سازی
که تا کردند بر خاکم نمازی
خطم دادند بر فردوس اعلی
که فردوسی بفردوس است اولی
خطاب آمد که ای فردوسی پیر
اگر راندت ز پیش آن طوسی پیر
پذیرفتم منت تا خوش بخفتی
بدان یک بیت توحیدم که گفتی
مشو نومید از فضل الهی
مده بر فضل ما بخل گواهی
یقین میدان چوهستی مرداسرار
که عاصی اندکست و فضل بسیار
گر آمرزم بیک ره خلق را پاک
نیامرزیده باشم جز کفی درخاک
خداوندا تو میدانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار
ز نور تو شعاعی مینماید
چو فردوسی فقاعی میگشاید
چو فردوسی ببخشش رایگان تو
بفضل خود بفردوسش رسان تو
بفردوسی که علیینش خوانند
مقام صدق و قصر دینش خوانند
وی اضافه کرد: قاضی نورالله شوشتری (شهید ثالث) در کتاب مجالس المومنین میگوید: شیعه بودن فردوسی محرز است و در این مسیر به اشعار سعدی نیز استناد میکند و میگوید آنچه از اشعار فردوسی به دست میآید، چهار برابر کتاب بوستان سعدی و حاوی «حکمت» است. در حقیقت شوشتری با استناد به ابیات سعدی بر پیوند حکمت با شاهنامه تأکید میورزد. در تذکره دولتشاهی سمرقندی آمده است: مسطور است که اکابر متفقاند که شاعری در مدتزمان روزگار اسلام از کتم عدم چون فردوسی پا به عرصه وجود ننهاده است و شاهد عدل به صدق این دعوی کتاب شاهنامه فردوسی است که از 500 سال گذشته تاکنون کسی را یارای جواب با شاهنامه نباشد... این سخن انسان را یاد تحدی قرآن کریم میاندازد که فرمود: «وَاِن کُنتُم فِی رَیب مِمَا نَزَلنَا عَلَی عَبدِنَا فَأتُوا بِسُورَه مِن مِثلِهِ وَادعُوا شُهَدَآءَکُم مِن دُونِ اللَهِ اِن کُنتُم صَدِقِینَ.»
بلخاری در بخش دیگری از سخنان خود گفت: ملاصدرا در مبدأ و معاد و در اسفار اربعه به شاهنامه فردوسی ارجاع میدهد. در اسفار، ملاصدرا بحثی دارد درباره آنچه که از وجود حق ساطع میشود؛ در سفر اول میگوید: اطلاق لفظ وجود و اراده آن به اینکه همان حق تعالی است یعنی خداوندی که حقیقت هستی ذات اوست... بعد اشاره میکند به «فردوسی قدوسی» و میگوید:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای هرچه هستی تویی
ملاصدرا درمبدأ و معاد نیز برای اثبات جهان پس از «مرگ» و بقای «نفس» همان داستان مذکور توسط مستوفی و عطار را باز میگوید و اشاره دارد که این کتاب «حکمت» است. البته میدانید که فردوسی در ابیات زیر خود را «حکیم» میخواند:
خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کآفرینش چه بود
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در پایان سخنان خود گفت: این کتاب حکمت آمیز (شاهنامه) بنابر جانمایه و بنمایه حکمی خود در جهان حکمت، عرفان و شعر ما به کمال تجلی یافت؛ آنگونه که بزرگان حکمت و عرفان در اثبات سخنان خویش از شاهنامه فردوسی دلیل آوردهاند.
جایگاه رفیع شاهنامه در جهان اسلام
در ادامه بهمن نامور مطلق رئیس فرهنگستان هنر به ایراد سخن پرداخت. وی گفت: سخن گفتن درباره شاهنامه بسیار دشوار است. چون ما با شاهنامه زندگی میکنیم و به نحوی با این کتاب شریف عجین هستیم. این کتاب خیلی به ما نزدیک است و ما در آن هستیم. شاهنامه از آن دست آثاری است که درباره آن زیاد بحث شده و کتابها و مقالات مختلفی نیز درباره آن نوشته شده است. بنابراین هر چه درباره آن بیشتر سخن بگوییم، بازهم ناگفتههای فراوانی درباره آن باقی میماند.
وی افزود: تأثیر شاهنامه بیشتر از هر کتابی است و باید به این سخن باور داشت. اگر شاهنامه نبود، ما ایرانیان اکنون باید به زبان عربی سخن میگفتیم و خیلی از مردم بلاد دیگر نیز باید به عربی سخن میگفتند. همانطور که میدانید جهان اسلام به دو قسمت شرق و غرب تقسیم شد. در غرب جهان اسلام تمدن ریشه داری به نام تمدن «مصر» به وجود آمد که تا امروز به دلیل عدم حضور شخصیتی چون فردوسی و کتاب مهم شاهنامه به عربی سخن میگویند و خود را عرب میدانند. در این راستا کشورهای غرب عالم اسلام نیز با پیروی از الگوی مصری به عربیت گراییدند. اما در شرق عالم اسلام، الگو تغییر کرد، یعنی اسلام پذیرفته شد اما عربیت پذیرفته نشد. شبهقاره هم مانند ما از شاهنامه و ایران الگو پذیرفت و زبان خود را حفظ کرد، یعنی مردم آن مسلماناند اما به عربیت گرایش پیدا نکردند.
رئیس فرهنگستان هنر تأکید کرد: اگر فردوسی نبود حتی ترکهای ترکیه نیز امروز باید به زبان عربی سخن میگفتند. بنابراین ایرانیان با اندیشه فردوسی و شاهنامه الگوی مهمی را برای توسعه فرهنگ ایرانی - اسلامی و حفظ زبان مادری به جهان اسلام ارائه کردند. اکثر مکاتب ادبی با فردوسی و شاهنامه تکثیر میشوند. اگر شاهنامه نبود نگارگری ما نیز در جایگاه امروزی خود قرار نداشت چراکه بهترین آثار نگارگری ما بر اساس شاهنامه نگاری ترسیم شدهاند. نقاشی، موسیقی و حتی هنرهای نمایشی ما بعد از دوره اسلامی بدون شاهنامه نمیتوانستند به جایگاه رفیعی که امروز دارند، برسند. حتی سوگوارههای ما هم متأثر از شاهنامهاند. شاهنامه حتی عاملی برای ارتقای داستانهای ما نیز هست. از این رو به طور کلی هر مکتب ادبی و هنری که روی کار آمد تحت تأثیر شاهنامه بود.
نامور مطلق در بخش دیگری از سخنان خود به انواع مواجهه با متن شاهنامه اشاره کرد و گفت: ما سه نوع برخورد با شاهنامه داریم: اول، برخورد ترکیبی که بین سر اسطوره اسلامی و سر اسطوره ایرانی ترکیب و مودت ایجاد میکند. همانگونه که مولانا نیز میگوید:
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
برخورد دوم، برخورد تقابلی است. یعنی افرادی که از شاهنامه اقتباس کردند و البته علیه آن سخن نیز گفتند. نویسندگان کتابهایی مانند خاوران نامه و علی نامه از همین دستهاند که درک درستی از شاهنامه نداشتند. این دسته درحقیقت سر اسطوره اسلامی را در مقابل سر اسطوره ایرانی قرار دادند. این مسئله حاکی از آن است که حتی مخالفین شاهنامه نیز از این کتاب بهره بردهاند. برخورد سوم با شاهنامه نیز، برخورد تفکیکی است که میگوید سر اسطورههای اسلامی و ایرانی از هم جدا هستند.
وی اضافه کرد: آنهایی که سراسطورههای اسلامی و ایرانی را بر اساس شاهنامه باهم ترکیب کردند، هم افزایی مهمی انجام دادند که یکی از چهرههای شاخص آن مولانا جلال الدین بلخی است و البته بزرگانی که در دوره صفویه به این مهم اهتمام داشتند.
نگاهی به چاپهای موجود از شاهنامه
در ادامه این نشست علی رواقی استاد زبان و ادبیات فارسی، قرآن پژوه و شاهنامه پژوه سخنرانی کرد و گفت: شاهنامه تنها متن بلندی است که در قرن چهارم هجری سروده شده و شاعرانی چون عنصری، منوچهری و... پیرامون آن مسائل مختلفی را بیان کردهاند که دیگر شعرا به آن توجه نداشتند. بنابراین زمانی ارزش شاهنامه را بیشتر در مییابیم که به اندیشه و شعر دیگر شاعران بنگریم.
وی افزود: نخستین چاپ شاهنامه حدود 200 سال پیش در هندوستان انجام شد و بعد از آن در اکثر چاپها به نوعی تغییراتی ایجاد شد. لذا تا به امروز نتوانستهاند چاپ مناسبی از شاهنامه را به دست ما برسانند و درهمین شاهنامههایی که تا به امروز چاپ شده نیز زبان فردوسی هنوز به زبان اصلی خود نیز نزدیک نشده است.
رواقی اضافه کرد: از روزگار فردوسی نسخهای از شاهنامه باقی نمانده است. از این رو متونی که چاپ میشود دارای مشکلات مختلفیاند. از متن شاهنامه بیش از یکصد نسخه در کتابخانههای جهان به صورت دست نوشته موجود است اما دست نوشتههایی که برای چاپ شاهنامه میتوان از آن استفاده کرده 10 یا 15 عنوان بیشتر نیستند که به لحاظ زمانی با خود فردوسی فاصله زیادی دارند، اما به لحاظ کتابت از نسخههای دیگر بهترند.
عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی تأکید کرد: قدیمیترین نسخه شاهنامه حدود 300 سال تا روزگار خود فردوسی تفاوت دارد. در فاصله بین روزگار فردوسی تا زمان قدیمیترین نسخه، آشوب و دگرگونیهای اجتماعی زیادی در ایران رخ داد که بر نسخههای شاهنامه نیز اثر گذاشته است و در سدههای بعد چون فردوسی را خوب نمیشناختند، در شاهنامه تغییراتی را ایجاد کردند تا اینکه به چاپ مسکو و چاپ دکتر خالقی مطلق میرسیم. در شاهنامههای موجود دست کم دوهزار اشتباه وجود دارد که از جمله آنها، ایراداتی در واژههای دشوار متن و دگرگونیهای آوایی موجود در آن است.
مخاطب فردوسی؛ کل عالم است
برنامه با سخنرانی قدمعلی سرامی استاد زبان و ادبیات فارسی و فردوسی شناس ادامه پیدا کرد. او طی سخنانی گفت: فردوسی به شهادت تذکره نویسان و همه آنانی که با شاهنامه رویارویی دارند، فردی متأله و البته شیعه مذهب بوده است. او خود در ابیاتی از شاهنامه در تأیید این سخن میگوید:
که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست
تو گویی دو گوشم پر آواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین
کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
وی افزود: فردوسی هم حکیم و هم شاعر و ناظمی گرانمایه است. اما با توجه به اشعاری که سروده و حکمتهای عمیقی که بیان کرده است، در مییابیم که او علاوه بر استفاده از خودآگاه خویش، از منبع دیگری در ناخوداگاه نیز بهره برده است. بنابراین با تأمل در اشعار و اندیشه او معلوم میگردد که فردوسی به منبع دیگری متصل بوده تا جایی که حتی این ناخوداگاه در آفرینش داستانهای او نیز نقش به سزایی داشته است.
سرامی تأکید کرد: فردوسی میگوید:
به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
هزار و صد و شصت گرد دلیر
به یک حمله شد کشته در جنگ شیر
در تأیید آنچه که عرض کردم، با تأمل در این اشعار متوجه میشویم که فردوسی هرآنچه را که بیان کرده در اختیار نداشته و از ناخوداگاه خود بهره برده است، بنابراین التزام موجود در این ابیات حاکی از ناخوداگاه شگرف این مرد حکیم است.
او تأکید کرد: مخاطب فردوسی و شاهنامه نه انسان ایرانی که همه آدمیان اند. وقتی میگوید:
تو را از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهاند
مخاطب او همه انسانهای روی زمیناند. فردوسی مردی است که رویاروی کیهان ایستاده و همه کهکشان مخاطب شعر و اندیشه اوست، بنابراین با کل عالم طرفیت دارد.
رابطه پدر و پسر در شاهنامه
درادامه این نشست نیز امیرحسین ماحوزی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور سخنرانی کرد و گفت: روابط میان پدر و پسر در اساطیر و حماسههای ایران از جایگاهی بسیار ویژه برخوردار است. از آن جهت که خانواده پایهایترین و پایدارترین رکن اجتماع است پیوندهای میان اعضای خانواده در حماسه ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته و شکلی پیچیده یافته است.
وی افزود: در این میان بویژه رابطه میان پدر و پسر، همچنین ارتباط میان برادران در عرصه شاهنامه در خور توجه دقیق است. از آن جا که روابط برادری نیز میتواند به شدت تحت تأثیر رابطه پدر و پسر باشد، نگاهی ژرف به این رابطه اخیر از ابعاد متفاوت میتواند متون روابط خانوادگی را نمایان سازد. به نظر میرسد این روابط الگوهایی مشخص و متفاوت را در میان سه طبقه: شاهان، جهان پهلوانان و پهلوانان نشان میدهد. در این مقاله الگوی این ارتباط در طول زندگی و پس از مرگ بر اساس در عاطفه مهر و کین مورد تحلیل قرار میگیرد.
ماحوزی ادامه داد: در میان سه دسته پادشاهان، جهان پهلوانان و پهلوانان مهر بین پدر و پسر بیشترین بسامد را در میان پهلوانان و از میان پهلوانان در میان خاندان گودرز داراست. این مهر در دسته پهلوانان، بدون پیچیدگی، بسیار شدید و همیشگی است و دچار نوسانات بی مهری و خشم نمیگردد. در طول زندگی و هنگام مرگ دیده میشود. این پدر است که کین فرزند را باز میجوید. اصولاً در این رده بیشتر شاهد مهر پدر به پسریم. مهر فرزند به پدر بسیار رقیق است. از این جهت میبینیم که هرگز پسر به کین خواهی پدر بر نمیخیزد. جز پدر، گاهی برادر است که کین میجوید؛ این امر بویژه در مورد بهرام و گیو دیده میشود.
وی تأکید کرد: در میان شاهان و شاهزادگان مهر میان پدر و پسر متعادل است. بیشتر شاهد مهری دو طرفهایم. در میان فرزندان: ایرج، منوچهر، سیاوش، کیخسرو و اسفندیار مهری در خور توجه به پدران خویش دارند. این رابطه را میتوان درباره سیامک و هوشنگ نیز گسترش داد. سیامک برای آن که پدر مورد هجوم اهریمن قرار نگیرد، با اهریمن میستیزد و توسط فرزند اهریمن کشته میشود. ایرج حتی هنگام مرگ خویش نیز نگران ناراحتی فریدون است و منوچهر نادیده به نیایش - ایرج - مهر میورزد. این امر در مورد خود فریدون نیز که کین پدرش آبتین را از آژیدهاک میستاند. صادق است. بی مهری فرزند نسبت به پدر تنها در مورد سلم و تور دیده میشود. آن چه در خور توجه است این حقیقت است که پدرکشی در مورد شاهان هرگز دیده نمیشود. این امر البته درباره پادشاهان بیگانه چون آژیدهاک صادق نیست. هم چنین این الگو در بخش تاریخی شاهنامه دیده نمیشود.
ماحوزی ادامه داد: در مورد شاهان گاه با بی مهری پدر به پسر روبرویم. بی مهری که به شکل غیر مستقیم، آشکار یا نا آشکار منجر به مرگ فرزند میشود. شکل آشکار آن را در مورد کاووس و گشتاسب شاهدیم و نوع ناآشکار آن در داستان کیومرث و فریدون جلوه میکند. در این دسته فرزندانند که به کین پدر بر میخیزند و پدر توانایی کین خواهی ندارد. در مورد شاهان تورانی این مهر پدر به پسر است که سخت بر جسته مینماید و بویژه در سوگ فرزندان به اوج میرسد.
او درپایان گفت: با این حال گاهی یکسره با مهر پدر به فرزند روبرویم مانند مهر زال به رستم و زواره و مهر رستم به فرامرز و گاهی شاهد کشته شدن پسر به دست پدریم مانند رستم و سهراب. این الگو شبیه به الگوی شاهان است؛ با این تفاوت که کشتن، مستقیم و آشکار رخ میدهد. البته به دست پدری که به صورت خودآگاه فرزند را نمیشناسد. در تمامی ردهها مهر میهن بالاتر از مهر میان پدر و فرزند است. این رابطه عمیق عاطفی هرگز سبب نمیشود که پدری مانع رفتن فرزندش به سوی جنگ با خطر برای پاسبانی از ایران زمین شود.
فردوسی و «سرنوشت» آدمی
میرجلال الدین کزازی چهره ماندگار زبان و ادبیات فارسی سخنران پایانی این برنامه بود. وی گفت: من در این گفتار کوتاه میکوشم به پرسشی پاسخ بدهم که در این سالیان، چندین بار در میان نهاده شده است. آن پرسش این است که آیا فردوسی به چیرگی سرنوشت باور دارد؟ آیا بر آن است که آسمان اختران، نیروهای نهانی سرنوشت ما آدمیان را بر می نهند و پایه میریزند؟ اگر چنین پرسشی برای پارهای از دوستداران و خوانندگان شاهنامه پیش آمده است، از آن جاست که آنان سه قلمرو جداگانه را در شاهنامه با هم درآمیخته اند. من چندین بار گفتهام و نوشتهام که شاهنامه یگانه ای است سه گانه یا سه گانه ای است یگانه! هنگامی که ما شاهنامه را میخوانیم به ویژه زمانی که در آن میاندیشیم، آن را بر می رسیم و میکاویم، سه قلمرو را باید از یکدیگر جدا بداریم وگرنه از همان آغاز، در شناخت شاهنامه به بیراهه در خواهیم افتاد.
وی افزود: کم نیستند کسانی که در این بیراهه افتادهاند و به ناچار در دید و داوریشان درباره شاهنامه به فریب دچار آمدهاند و دید و داوری آنان نادرست گردیده است و بی پایه. آن سه قلمرو در شاهنامه یکی ایران است، فرهنگ و اندیشه ایرانی است که در شاهنامه گستردهترین و جذاب ترین بازتاب را یافته است. دو دیگر ساختار داستانهای شاهنامه است که آنرا «داستان شناسی» مینامیم. فرنگیان به آن «دراماتولوژی» میگویند. سومین، قلمروی است که از آنِ فردوسی است. اگر ما این سه را با هم در آمیزیم، از همان آغاز کار به آن بیراهه زیانبار و فریفتار در خواهیم آمد.
استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی ادامه داد: پارهای از داستانهای شاهنامه گونهای از ادب داستانی است که آن را «اندوهنامه» مینامیم یا تراژدی! اندوهنامه های شاهنامه در شمار سنجیدهترین و به آئین ترین اندوهنامه ها یا تراژدی هایند. از آن میان به ویژه داستان رستم و سهراب! نمیخواهم در این زمینه سخن بگویم چون این گفتار به درازا خواهد کشید.
کزازی اضافه کرد: آنچه می شاید در زمینه این گفتار درمیان بنهم آن است که در اندوهنامه یا تراژدی، گذشته از دو چهره بنیادین که هم آوردند، با یکدیگر نبرد میآزمایند، سرانجام به ناچار یکی بر دیگری چیره میجوید و او را از پای در میآورد. چهرهای دیگر، بنیادین و ناگزیر نیز همواره در کار است. اما این چهره در پرده است. نهان است. هرچند رخدادها را اوست که سامان میدهد و به پیش میبرد. آن چهره «سرنوشت» است. پس، بایسته این گونه ادبی آن است که «سرنوشت» همواره نیرومند در کار باشد. زیرا اگر چنین نباشد، آن رخدادِ فرجامینِ اندوهبار روی نخواهد داد. از همین روست که بایسته این گونه ادبی، کارایی و چیرگی سرنوشت است. سهراب میباید مُرد! سهراب آفریده شده است، به جهان آمده است برای آن که بمیرد! «سهراب» پشت رستم را بر خاک میساید. بیم آن میرود که جهان پهلوان بزرگِ شاهنامه از پای درآید و زندگانی خویش را از دست بدهد. اما سهراب به دست رستم کشته میشود. رستم بی آنکه پور دلاور خود را بشناسد، با خنجری بُران جگرگاه او را برمی درد. چرا که «سهراب» زاده شده است مردن را!
کزازی در پایان تأکید کرد: اگر ما در شاهنامه با چیرگی «سرنوشت» گاه روباروییم، اگر در شاهنامه از این چیرگی سخن میرود، باز میگردد به این سخن: به سرشت و ساختار داستان. فردوسی به چیرگی سرنوشت باور ندارد. چندین بار دیدگاه خود را در این زمینه با ما درمیان نهاده است. فردوسی به توانمندی آدمی میاندیشد. درست است که ما به هر روی و رأی در چنگ سرنوشتیم، اما اینگونه نیست که نیروی سرنوشت آن چنان باشد که به هیچ روی نتوان در برابر آن درایستاد! فردوسی به آزادگی آدمی نیز باور دارد. او بارها آشکارا گفته است که ماییم که زندگی خویش را سامان میدهیم و میسازیم.