صالح الجعفراوی؛ صدای بلند غزه که نه صهیون خاموشش کرد و نه گلوله خیانتکاران

حافظ قران بود و خوش صدا؛ هم قران میخواند و هم ترانههای مقاومتی. جهادی بود و پا به رکاب و ورزشکار... همه اینها به کنار، نبوغش آنجا بود که به قدرت اعجابانگیزِ «کلمه» و «تصویر» پی برده و برای آزادی غزه و نجات مردمش به آنها تکیه کرده بود.
خبرگزاری تسنیم فاطمه مرادزاده: «کلمه سقوط نمیکند. تصویر هم سقوط نمیکند. کلمه امانت است و تصویر پیام...». این جملات فقط بندی از وصیتنامهاش نبود، آنها را زندگی کرد: «... کلمه امانت است و تصویر پیام؛ آنها را به جهان برسانید، همانگونه که ما رساندیم...».
راست میگفت... خودش درگیر کلمهها بود و تصاویر؛ به مدت 730 روز، برای 17520 ساعت...
امانتدار کلمات بود؛ کلمههایی که در دو سال اخیر از دایره چند واژه پا را فراتر نمیگذاشت؛ رنج... درد... بمب... ویرانی... خون... آوارگی... گرسنگی... ظلم... سکوت... مقاومت... ایستادگی... شهادت... و آیههایی از کلام خدا که قوت قلب بودند و راهگشای تاریکی...
امانتدار کلمات بود و راوی پیامهای غزه؛ با تصاویری از دود و آتش و انفجار، ویرانی و دربهدری، تکههای پیکرهای مردمش، و البته خندههای کودکان گرسنه، که در میان خون و آوار، ترانه مقاومت میشد و شعارِ «ما میمانیم»...
زندگی صالح از همان لحظههای آغازین طوفانالاقصی، پیوسته و بیوقفه به کلمات و تصاویری گره خورده بود که راوی عمقِ رنج و اندوهی بود که ملتِ تنهایش در مواجهه با پلیدی محض پشت سر میگذاشت...
از وقتی پلک گشود تا قد کشید و خبرنگار شد
در شنبهای که اولین روز از آخرین ماه پاییز بود؛ اول آذر 1377 پلکهای مخملیاش بالا رفت و چشمهایش به آسمان غزه روشن شد. پدر و مادرش مانند بسیاری از پدر و مادرهای غزه با قران مانوس بودند و اهل مسجد و نماز و روزه و مکتب و مقاومت. الگو بودند و معلمِ صالح در سطر سطر زندگیاش، آنقدر که در وصیتنامهاش دربارهشان چنین بنویسد: «پدرم، عزیز دل و الگوی من، کسی که خود را در او میدیدم و او خود را در من میدید، ای تاج سرم و ای کسی که در روزهای سخت و پرمشقت جنگ، همراه من بودی، از خدا میخواهم که در بهشت با هم ملاقات کنیم و تو از من راضی باشی... و ای مادرم؛ زندگی بدون تو هیچ است. تو دعایی بودی که هرگز قطع نشد و آرزویی که نمیمیرد...»
صالح عامر فؤاد الجعفراوی در جمعِ گرم چنین خانوادهای آرام آرام قد کشید. اوایل همبازی خواهر و برادرهایش بود و بزرگتر که شد همصحبت بچههای مسجد محلهشان...
حالا صفا و روحانیت مسجد هم به فضای پرمهر خانه سنجاق شده بود. صالح در خانه و مسجد آرام آرام قران را فرا گرفت و حافظ کل قران شد. مکبر مسجد هم بود؛ از آن مکبرها و مسجدیبروهای شاد و خوشخلق و خیرخواه.
و مهمتر از همه اینکه از آن بچه درسخوانهای درست و حسابی بود. تحصیلات دبستان و دبیرستان را در سال 1394 خورشیدی (2015 م) در شهر غزه به پایان رساند و وقتی نوبت به دانشگاه رسید، انگشت اشارهاش نشست روی ردیف دانشگاه اسلامی غزه و رشته «روزنامه نگاری و رسانه». درسش هم که در سال 1398 (2019 م) به پایان رسید، نامش نشست توی فهرست روزنامهنگاران فلسطینی...
از همان سالی که مدرک کارشناسی را گذاشتند کف دستش، به عنوان یک خبرنگار و عکاس آزاد فعالیتش را شروع کرد، با هر سوژهای که میدید و هر اتفاقی که ارزش عکس و تصویر و خبر شدن داشت.
مردم اما اولینبار صالح را در راهپیمایی بزرگ بازگشت در سال 1397 (2018 م) در غزه که 189 شهید بر جای گذاشت، شناختند. آن زمان صالح 20 سال داشت و با نیرو و انرژی زیادی اخبارِ اعتراض و اعتصاب مردم غزه را پوشش میداد.
تا مهرماه 1402 (اکتبر 2023) که تجاوز گسترده رژیم صهیون به غزه آغاز شد...
با طوفانالاقصی، زندگیاش طوفانی شد
از وقتی جنگندههای اشغالگران سروکلهشان روی آسمان غزه پیدا شد، از همان مهر 1402؛ چند روز پس از طوفانالاقصی، تفریح و سرگرمی و وقتگذرانیهای صالح با خانواده و فامیل و دوستان محله و مسجد و دانشگاه، جایش را به حضور در محلات بمباران شده، داد.
شبها که بمبهای سنگینِ جنگندهها سکوت و تاریکی شب را میدرید و محلهای را به ویرانی و آتش میکشید، صالح آنجا بود... در روشنایی روز که اجساد شهدا یکی یکی از زیر خاک و آوار بیرون کشیده میشدند و بیمارستانها پر از صدای شیون کودکان آغشته به خون بود، باز صالح بود...
صالح همه جا بود؛ سرتاسر غزه... هر روز، هر ساعت... خودش بود و سکوهای مختلف شبکههای اجتماعی روی گوشیاش.
صحنهها و داستانهای دلخراش غزه را همانگونه که بود، از نزدیک، از فاصله صفر، بیاغراق و بدون دراماتیزه کردن (گاه به صورت زنده و گاه مستندسازی) روایت میکرد و در صفحههای مجازیاش؛ در اینستا و یوتیوب و توییتر برای جهانیان به اشتراک میگذاشت...
تصاویر و روایتهای صالح آنقدر زنده و واقعی بود که اعتماد فلسطینیان و مردم عرب و غیرعرب در سراسر جهان را جلب کرد و جمعیت مخاطبش خیلی زود به میلیونها نفر رسید.
10 میلیون جفتچشم از سراسر دنیا به صفحه اینستاگرامش دوخته شد و ردِ نگاه چند میلیون نفر روی روایتهای تصویری توییتر و مستندهای یوتیوبش افتاد.
صالح با همین چند صفحه و تصاویر و فیلمها و مستندهایش، با همین چند صفحه و کلمهها و قصهها و روایاتش، پیامبر مردم غزه شد و درد و رنج و پیام دادخواهی و «هل من ناصر ینصرنی» آنها را برای جهانیان میفرستاد و سهم بزرگی در بیداری دلهای زنده در سراسر دنیا داشت.
مهمتر آنکه فیلمها و تصاویرش به منبع اصلی رسانههای دنیا تبدیل شده بود.
صالح تهدید میشود / از اینجا نمیروم جز به بهشت
ویدئوهای صالح در طول جنگ و اشغالگری در نوار غزه، میلیونها بازدید در اینستاگرام، تیکتاک و یوتیوب به دست آورد. هر ویدئویی که در اینستا بارگزاری میکرد، معمولا بیش از 30 میلیون بازدید میگرفت و شمار بازدیدهای یکی از ویدئوهایش، به بیش از 51 میلیون رسید.
صالحِ 27 ساله به خاطر مستندسازی جنگ غزه و انتشار ویدئوهای زنده برای میلیونها دنبالکننده در شبکههای اجتماعی شناخته میشد و یک تنه در دل آزادگان سراسر جهان شور و ولوله برپا کرده بود، چیزی که خوشایند صهیون نبود و آن را برنمیتابید...
خانهاش بمباران و خودش بارها تهدید به قتل شد. رسانههای عبری همزمان دست به ترور اخلاقی و شخصیتی و تخریب وجههاش زدند.
تخریب شخصیت صالح انواع مختلفی داشت. ابتدا یعنی در همان زمستان 1402 و کمی پس از طوفانالاقصی، متهم به دروغگویی، جعل تصاویر، سوءاستفاده از بازدیدکنندگان میلیونی برای رسیدن به شهرت و عامل رسانهای حماس بودن، متهم شد.
پس از آن به جاسوسی برای رژیم صهیونیستی متهم شد، که این اتهامزنی وظیفه حسابهای کاربری صهیون در توییتر بود. برخی حسابها اخبار مربوط به فرار و خروج صالح از غزه را منتشر میکردند و برخی برای بدنام کردنش مدعی میشدند که صالح با صهیونیستها همکاری میکند.
یک حساب کاربری معروف اسرائیلی در همین زمینه توییتی منتشر کرد و نوشت: «اکنون میتوان فاش کرد که الجعفراوی یک مامور اسرائیلی بوده و اطلاعات ارزشمندی را در اختیار اسرائیل قرار داده است... از شالو یاریو (نام رمز صالح الجفراوی) به خاطر خدمتش به اسرائیل متشکریم.»
پاسخ صالح به این توییت اما، انتشار یک ویدئو از قلب غزه در اینستاگرامش بود با این محتوا که: «از آغاز جنگ غزه، اشغالگران اسرائیلی کمپینهایی را برای تحریف تصویر من به راه انداختهاند... در حال حاضر نیز کانالها و پلتفرمهای رسانهای عبری در حال راهاندازی یک کمپین بزرگ تخریب علیه من هستند و این بار ادعا میکنند که من مأمور مخفی به اصطلاح اسرائیل هستم... خداوند عمر مرا طولانی و شما را همچنان رسوا کند.»
صالح یکبار هم به صهیونها پیام داد که یک خبرنگار فلسطینی است و متعهد به مستندسازی و روایت رنج مردمش و از زیر بار این تعهد، شانه خالی نخواهد کرد.
دوستداران صالح و فعالان کاربران رسانههای اجتماعی هم البته بیکار ننشستند و به محکوم کردن توییتهای اسرائیلی پرداخته و گفتند که این مقدمهای برای ترور صالح است، همانطور که برای انسالشریف اتفاق افتاد.
انسالشریف که مرداد امسال به همراه همکارانش به شهادت رسید، دوست صالح و خبرنگار الجزیره در غزه بود و بارها توسط اشغالگران تهدید به مرگ شده بود و به او گفته شد که غزه را به مقصد کشور دیگری ترک کند، اما جواب شریف فقط یک جمله بود: «غزه را ترک نمیکنم مگر به سوی بهشت»...
من انس شریف هستم؛ صدای غزه که خاموش نمیشوددر همین گیرودار شایع شد که صالح پیشنهادهایی برای ترک غزه و سفر به مکانی امنتر دریافت کرده است. البته که شایعه نبود و صالح به دوستش منعم گفته بود قطریها و مصریها به او گفتهاند که خروجت از غزه را هماهنگ میکنیم. صالح اما قبول نکرده و گفته بود غزه را ترک نمیکند و جایی نمیرود مگر به بهشت...
همینها هم صالح را روز به روز محبوبتر و تبدیل به نمادی از شجاعت نسل جوانِ خبرنگار در فلسطین کرد که با وجود تمام تلاشها برای ساکت کردنشان، از ثبت و ارسال حقیقت دست نمیکشند و دوربینشان پنجرهای برای جلب نگاه جهان به سوی دنیای پردرد و رنج مردم غزه است.
صالح در آخرین ویدئویی که منتشر کرد خطاب به صهیونیستهای منحوس، دوباره بر مقاومت و ایستادگی خودش و مردمش تاکید کرد و گفت: «شما به یک میلیون سال وقت نیاز دارید تا بتوانید اراده مردم فلسطین را بشکنید که البته هرگز نخواهید توانست، زیرا ما مردم مقاومی هستیم که زندگی را دوست داریم و شایسته آن هستیم، کما اینکه مردم پیش از آغاز رسمی بازسازی، خود شروع به برگشت به شهرها و بازسازی خانههایشان کردهاند».
روی صندلی سنوار نشست، اینستاگرامش مسدود شد
صالح دی ماه سال گذشته در یک پست توییتری، عکسی از خود را که روی یک مبل نشسته بود، به اشتراک گذاشت و زیرش نوشت: «من افتخار میکنم که افتخار نشستن روی همان مبلی را داشتم که سنوار روی آن نشسته بود و شهید شد.»
پستی که صهیون را بهشدت عصبی کرد و عاقبتش این شد که 18 اسفند سال گذشته، متا پرمخاطبترین صفحه صالح در شبکههای اجتماعی یعنی حساب اینستاگرامش را با حدود 10 میلیون بیننده مسدود کند.
با این همه، فعالیت صالح نه تنها کم نشد، که یک حساب جدید در اینستا باز کرد و فعالیتش در یوتیوب (با بیش از نیم میلیون دنبال کننده) و توییتر با دهها هزار دنبال کننده همچنان ادامه یافت.
یکی از همکارانش در مصاحبهای مطبوعاتی گفته بود: «صالح روزنامهنگاری بود که در سکوت کار میکرد و به دنبال دیده شدن نبود، بلکه بیشتر به دنبال انتقال پیام خود بود و اعتقاد داشت تصاویر و کلمات از گلولهها قدرتمندترند.»
دخترعموی روزنامهنگارش؛ صبا الجعفراوی نیز یک روز پس از شهادت صالح به الجزیره گفت: «صالح از مرگ نمیترسید و هرگز بیطرفی را نپذیرفت و میگفت جهان به کسی نیاز دارد که حقیقت را همانطور که هست، بدون تحریف، به تصویر بکشد.»
ایمن الحیسی؛ خبرنگار الجزیره و دوست صالح نیز درباره او به الجزیره نت گفت: «صالح در مواجهه با کشتار بیطرف نبود. او فقط یک روزنامهنگار نبود، یک انسان بود که در قتلعامهای اشغالگران، مانند آنچه در مدرسه الجرجاوی اتفاق افتاد، وقتی دید کودکان زنده زنده سوزانده میشوند، به گریه افتاد و دوربین را رها کرد تا بتواند آنها را نجات بدهد.»
صالح خودِ خودِ زندگی بود
صالح؛ پسر خوشخنده و خوشاخلاق و پرجنبوجوش غزهای، به جز هنر خبرنگاری و کار با رسانه، هنرهای بسیارِ دیگری هم داشت، به قولی از هر انگشتش صد گونه هنر میریخت.
به طور مثال، حافظ کل قران بود و با کمک آیات، پیام غزه را رساتر و با محتوای متقن و مطمئنتری به جهانیان، به ویژه مسلمانان منتقل میکرد.
صدای خوش وزیباییداشت. با آن صدای گرم و دلنشین، هم قران تلاوت میکرد و هم در طول جنگ، ترانه و سرود میخواند و به مردمش روحیه میداد. «غزه قوی» آخرین آهنگی بود که پیش از شهادت خواند.
یک نیروی جهادیِ فعال بود و هر جا صحبت از کار خیر و خیریه بود، مشارکت میکرد. در حالی که خودش گرسنه بود، در توزیع غذا و کمک به مردم غزه پای کار بود. یکبار نیز در یک پویش بزرگ مردمی برای بازسازی بیمارستان کودکان النصر در غزه، توانست در عرض 6 ساعت، بیش از 2 میلیون دلار جمع کند.
در عید قربان سال جاری هم نقش برجستهای داشت و با وجود جنگ و محاصره، بیشترین اهدای حیوانات قربانی در نوار غزه توسط صالح رقم خورد.
و اما دستی در ورزش داشت و به نوعی یک ورزشکار و عاشقِ بازی تنیس روی میز بود و در این بازی حرفهای...
صالح یک انسانِ به تمام معنا بود؛ انسانی که هنگام پوشش بمباران و قتلعامِ مردم توسط اشغالگران، مانند آنچه درمدرسه الجرجاوی اتفاق افتاد، وقتی دید کودکان زنده زنده سوزانده میشوند، به گریه افتاد و دوربین را رها کرد تا آنها را نجات بدهد.
و در نهایت اینکه صالح عاشق کودکان بود؛ عاشق کودکان سرزمینش؛ عاشق کودکان فلسطینی که باید زنده میماندند و بزرگ میشدند و آزادی قدس شریف را به چشم میدیدند و در زیر سایه مسجدالاقصی زندگی میکردند؛ همان چیزی که حقشان بود و هیولای صهیون از آنها دزدیده بود.
پس چرا شهید نمیشوم؟!
همین چند روز پیش در غزه آتشبس شد. همه خوشحال بودند، اما صالح که گویی هنوز ماموریتش پایان نیافته بود، دوباره به میان ویرانههای جنگ در محله تلالهوی در جنوب شهر غزه رفت و مشغول مستندسازی از میراث اشغالگری صهیونیستها شد، با بغضی که گلویش را خفت کرده بود...
بارها به دوستش منعم گفته بود: همه خبرنگارهای برجسته غزه شهید شدند، پس چرا من هنوز زندهام؟!
اما خداوند اراده کرده بود که بنده صالح خود را از تمام بلایا در امان نگه دارد تا پیروزی و عزت غزه را با چشم ببیند و خودش این خبر را با ذوق، کوچه به کوچه به مردمش برساند و بعد، پای یکی از همان گزارشهای خبری که دو سالِ تمام درگیرش بود، جان به پروردگار بسپارد و لذت شهادت را بچشد.
با گلولههای خیانت به شهادت رسید
و شامگاه یکشنبه؛ 20 مهرماه (12 اکتبر 2025) گلولههای خیانتکار بر قلبش اصابت کرد؛ 7 گلوله که نه از سلاح اشغالگران، بلکه از سمت خائنینِ وطنفروش و همدست با صهیون شلیک شد، تا این درد را به جان غزه بنشاند که حتی اگر شعلههای آتشِ جنگ فروکش کند، باز خباثت و دستدرازی دشمن از طریق روشن کردن آتش فتنه ادامه خواهد یافت. که مردم غزه بدانند شاید این راه سخت و جانکاه دو ساله، تازه آغاز مسیری است که باید به آزادی قدس شریف و سرزمین فلسطین برسد.
کما اینکه خبرنگار شهیدشان؛ صالح عامر فؤاد الجعفراوی در وصیتنامهاش، ایستادگی و هشیاری در مقابل اشغالگران را اینچنین به مردمش یادآوری کرده بود: «من؛ صالح، این وصیتنامه خود را نه به عنوان خداحافظی، بلکه به عنوان ادامه راهی که با یقین انتخاب کردم، منتشر میکنم. گمان نکنید که شهادتم پایان است، بلکه آغاز راهی طولانی به سوی آزادی است. من پیامآوری هستم که میخواستم پیامم به جهانی برسد که چشمهایش را بسته است، و به کسانی که در برابر حق سکوت کردهاند. شما را به فلسطین سفارش میکنم و به مسجدالاقصی که آرزو داشتم به صحن آن برسم، در آن نماز بگزارم و خاکش را لمس کنم... خدایا، مرا در شمار شهدا بپذیر و خونم را نوری قرار ده که راه آزادی را برای مردم و خانوادهام روشن کند.»






