قهرمان پارالمپیک، از مدرسه رفتن با فرغون تا طلای توکیو!
پای صحبت اولین بانوی مدالآور تاریخی دوومیدانی در پارالمپیک توکیو نشستیم، او درباره نحوه ورودش به ورزش و سختیهای زیادی که برای رسیدن به موفقیت در رشته والیبال نشسته و سپس دوومیدانی تحمل کرده است، سخن گفت.
به گزارش "ورزش سه" و به نقل از ایسنا، اولین بانوی مدالآور تاریخی دوومیدانی در پارالمپیک توکیو به طور تصادفی در یکی از روستاهای ملاشیه اهواز با رشته والیبال نشسته و سپس دوومیدانی آشنا شد و پس از 3 سال ناکامی در والیبال نشسته برای رسیدن به تیم ملی، توانست مسیرش را در دوومیدانی پیدا کند، او با کسب موفقیتهای زیاد و قهرمانی در پارالمپیک 2020 توکیو در پرتاب نیزه، اکنون یکی از بانوان دوومیدانی کار شانس طلا در بازیهای پاراآسیایی هانگژو چین است.
هاشمیه متقیان عضو تیم ملی پارادوومیدانی متولد اول خرداد سال 65 در شهر اهواز و در روستای ملاشیه اهواز به دنیا آمد، 5 برادر و دو خواهر دارد و فرزند سوم خانواده است، از سال 86 وارد ورزش قهرمانی شده است.
در یک سالگی با وجود تب شدید و با اصرار مادرش که وقت واکسنش است به خاطر تزریق واکسن فلج اطفال دچار معلولیت شده و هر دو پا و دستانش از کار میافتد که با فیزیوتراپی پای راستش و دستانش خوب میشود اما پای چپش از لگن به پایین حرکت خود را از دست میدهد.
متقیان تا سال سوم ابتدایی با حمایت خانواده و با فرغون به مدرسه میرفته و زمانی که هوا بارندگی بوده و مسیر گل آلود میشد پدرش او را بغل میکرد و به مدرسه می برد تا این که با استفاده از دو عصای آهنی که پدرش برای او ساخته بود تا دوم راهنمایی بدون این که احساس کند با دیگران تفاوت دارد به تنهایی و با سختی زیاد به مدرسه رفت. قبل از پیشدانشگاهی و به طور تصادفی در اتوبوس با دو ورزشکار رشته والیبال نشسته آشنا میشود و در سال 86- 87 در اهواز تمرینات والیبال نشسته را به طور آماتور آغاز میکند و بعد از 3 سال پی در پی که به دلیل نداشتن فیزیک بدنی مناسب و دستان کشیده از تیم ملی والیبال نشسته خط میخورد با تشویق یکی از مربیان با دوومیدانی آشنا میشود و پس از شرکت در قهرمانی کشور و کسب مدال طلا در پرتاب دیسک و بعد از 5 سال تلاش و ارتقای رکورد در سال 2014 به تیم ملی دوومیدانی راه پیدا میکند.
وی برای نخستین بار در بازیهای پاراآسیایی اینچئون موفق به کسب دو مدال نقره در ماده پرتاب دیسک و نیزه شد. در یک سالگی با وجود تب شدید و با اصرار مادرش که وقت واکسنش است به خاطر تزریق واکسن فلج اطفال دچار معلولیت شده و دو تا پا و دستانش از کار میافتد که با فیزیوتراپی پای راستش و دستانش خوب میشود، اما پای چپش از لگن به پایین حرکت خود را از دست میدهد.
متقیان در سال 2016 در مسابقات آسیا و اقیانوسیه امارات ضمن کسب دو مدال طلا، سهمیه پارالمپیک ریو را نیز کسب میکند و در اولین حضورش در پارالمپیک در جایگاه چهارم قرار میگیرد، سپس در مسابقات جهانی 2017 لندن اولین مدال نقره جهانی خود را در نیزه کسب میکند و با حضور در بازیهای پاراآسیایی جاکارتا موفق به کسب دو مدال طلا و نقره در دیسک و نیزه میشود.
متقیان در ادامه موفقیتهای خود در مسابقات جهانی 2019 علاوه بر کسب مدال نقره در پرتاب نیزه و ارتقاء رکورد سهمیه مستقیم بازیهای 2020 پارالمپیک توکیو را کسب کرده و با قرار گرفتن بر روی سکوی قهرمانی، اولین مدال تاریخی دوومیدانی در بخش بانوان را به نام خود ثبت میکند.
وی همچنین در مسابقات جایزه بزرگ 2022 مراکش با کسب دو مدال طلا در پرتاب نیزه و دیسک به عنوان یکی از دوومیدانی کاران شانس کسب طلا در بازیهای پاراآسیایی هانگژو چین مطرح است.
این بانوی قهرمان بر این باور است که اگر خدا یک چیزی را از او گرفته اما پشتکار و اراده آهنی به او داده که پس از تحمل زجر زیاد توانسته قلههای موفقیت را پشت سر بگذارد و به جایگاهی رسید که شاید اگر سالم بود به این موفقیتها دست پیدا نمیکرد.
هدف بعدی هاشمیه متقیان حضور در پارالمپیک 2024 پاریس و کسب دومین مدال طلا در این رویداد بزرگ است.
گفت وگوی ایسنا را با اولین بانوی مدال آور تاریخ دوومیدانی را در ادامه می خوانید.
* در یک سالگی به خاطر تزریق واکسن فلج اطفال معلول شدم
در یک سالگی به خاطر تزریق واکسن فلج اطفال دچار معلولیت شدم، تب شدید داشتم و نباید واکسن به من میزدند اما با اصرار مادرم که میگفت نوبت واکسن رسیده و باید بزنم من را به مرکز بهداشت محله برد و بعد از تزریق واکسن دو تا پایم و دستانم از کار افتاد، دو تا از گوشوارههای خود را نذر امام رضا (ع) کردم که خدا را شکر دو دستم به حالت قبلی بازگشت و پای راستم نیز با فیزیوتراپی خوب شد، البته پای راستم نیز کم توان است، راه میتوانم بروم اما زیاد نمیتوانم بالا ببرم و ضعف عضلانی دارد، پای چپم نیز از لگن به پایین از کار افتاده و هیچ حرکتی نمیتوانم انجام بدهم.
* مادرم می گوید اگر معلولیت نداشتی قهرمان پارالمپیک نمیشدی
مادرم بعد از معلولیت خیلی خودخوری میکرد، چون پدرم به او میگفت تب دارد برای تزریق واکسن نبر، اجازه بده حالش بهتر شود و به حالت عادی برگردد، بعد از این که تبشش پایین آمد واکسن را بزنید اما مادرم اصرار داشت چون وقت واکسنش است باید ببرم، چون تب زیادی داشتم متاسفانه بعد از تزریق واکسن سیستم بدنم از کار افتاد، مادرم حتی تا الان نیز ناراحت است و خودخوری میکند، حتی یک جاهایی نیز میگوید اگر معلولیت نداشتی شاید قهرمان پارالمپیک نمیشدی.
*پدرم من را در فرغون میگذاشت و به مدرسه میبرد
باورتان نمیشود من تا سال سوم ابتدایی کلا نمی توانستم راه بروم و با حمایت پدر، مادر و دو برادر بزرگترم به مدرسه میرفتم، آن زمان چون ویلچر نبود و در روستا زندگی میکردیم شرایط سخت بود، من را در فرغون میگذاشتند و به مدرسه میبردند و زمانی که هوا بارندگی بود، چون مسیر گل آلود میشد و نمیتوانستند من را ببرند پدرم من را بغل میکرد و به مدرسه میبرد تا کلاس سوم ابتدایی خانواده حمایت میکرد تا به مدرسه برم و بیام، پدرم کارگر ساده شرکت فولاد کاویان بود و جوشکاری میکرد، روزهایی که سر کار نمیرفت برای تامین هزینهها اتاقی داشتیم که آنجا را جوشکاری کرده بود، نمیدانم به ذهنش چه چیزی خطور کرد که خواست برای من دو عصای آهنی درست کند، در کنار این دو عصا یک وسیله آهنی برای بلند شدن و حرکت کردن من درست کرده بود که اصلا نتوانستم از این وسیله استفاده کنم، تا سال سوم ابتدایی با استفاده از دو عصای آهنی هیچ حسی به معلولیت خود نداشتم و فکر نمیکردم که معلول هستم و با بقیه همسن و سالهای خود فرق میکنم، زمانی که دو عصای آهنی را گرفتم انگار دنیا را به من داده بودند، بار اول نتوانستم حتی دو قدم بردارم، زمین خوردم و با چونه روی کاشیهای خانه افتادم، بعدش پدرم گفت باید زیر عصای آهنی چیز زبری قرار دهم که لیز نخورم، سپس کم کم توانستم با این دو عصا راه بروم ابتدا با کمک خانوادهام و سپس خودم توانستم با کمک عصای آهنی حرکت کنم و به مدرسه بروم، باورتان نمیشود آن زمان احساس میکردم دنیای جدیدی دارم و می توانم به خودم تکیه کنم و به تنهایی به مدرسه برم و بیام.
* این قدر پرجنب و جوش بودم که عصای آهنی را نیز خراب میکردمتا سال سوم ابتدایی کلا نمی توانستم راه بروم و با حمایت پدر، مادر و دو برادر بزرگترم به مدرسه میرفتم، آن زمان چون ویلچر نبود و در روستا زندگی میکردیم شرایط سخت بود، من را در فرغون میگذاشتند و به مدرسه میبردند و زمانی که هوا بارندگی بود، چون مسیر گل آلود میشد و نمیتوانستند من را ببرند پدرم من را بغل میکرد و به مدرسه میبرد تا کلاس سوم ابتدایی خانواده حمایت میکرد تا به مدرسه برم و بیام.
خیلی پرجنب و جوش و دختر شادی بودم با بچههای مدرسه همبازی میشدم، یک جاهایی هم به من میگفتند نباید با ما گل کوچیک یا موش و گربه بازی کنی چون سختت هست و ممکن است زمین بیفتی و آسیب ببینی، در طول مسیر مدرسه تا خانه و حتی حیاط مدرسه بارها میشد که زمین میخوردم و دقیقا روی زانوی پای راستم که سالم بود این اتفاق رخ میداد و خیلی وقتها شلوار مدرسهام ساییده و پاره میشد، این قدر پرجنب و جوش بودم که حتی آن دو عصای آهنی را نیز خراب میکردم و می شکست، پدرم میگفت باورم نمیشود که تو چطور این عصا را میشکنی، میگفتم چون جنب و جوشم در مدرسه زیاد است، من تا سال سوم ابتدایی نمیتوانستم راه بروم، بعد که حس کردم یک چیزی در وجودم هست، نمی توانستم یک جا بنشینم و باید خود را تخلیه میکردم، فکر میکردم تازه متولد شدهام و یک بچهی یک ساله هستم که می خواهم تازه بزرگ شوم، توی عصای آهنی خیلی درد داشتم و دور مچ دستم هایم تاول میزد و یک جاهایی زخم میشد و اصطکاک ایجاد میکرد، خانواده ام نمیدانستند که باید دورعصا را پارچه می پیچیدند حتی زیر بغلم کامل میافتاد و نمیتوانستم با آنها راه بروم، بعد فهمیدم که باید دور مچ و زیربغلم را پارچه قرار می دادم تا زمانی که جنب وجوش داشتم، روی آهن اصطکاک ایجاد نشود، بعد از این مساله تا کلاس اول راهنمایی با عصای آهنی راه میرفتم و احساس میکردم هیچ فرقی با کسی که سالم است ندارم، تا آن زمان هیچ حس بدی نسبت به معلولیت خود نداشتم.
*با عصای آهنی سوار اتوبوس تقدیر شدم
کلاس اول راهنمایی برای رفتن به مدرسه که بیرون از روستا بود باید یک کورس ماشین سوار میشدم تا به شهرک نبرد برسم، این قدر پر جنب و جوش و فعال بودم که با همان دو عصای آهنی بدون کمک کسی سوار اتوبوس میشدم، یک روز معلم تاریخ خانم مفرج که خواهرش در قسمت توانبخشی هلال احمر کیان پارس اهواز کار میکرد، به من گفت که شما نباید ازعصای آهنی استفاده کنی حداقل عصای آلومینومی بردار که به کتف و کمرت آسیب نزنه، البته به جز من دو تا از بچههای روستا نیز معلول بودند که معلولیت خفیفتری نسبت به من داشتند، با کمک معلم و آموزش و پرورش به هلال احمر معرفی شدم، در کلاس اول راهنمایی به کمک آنها یک کفش طبی برای هر دو پای راست و چپم به من دادند که البته پای راستم کفش داخلی بود، اما پای چپم کاملا برس و کمربند داشت، چون میگفتند تعادل کمر نداری و ضعف پا داشتم گفتند باید کمکی استفاده کنم، من استقبال کردم ولی دو تا از دوستانم که معلولیت داشتند بعد از مدتی استفاده کنار گذاشتند، بعد از مدتی یکی از عصاها و بعد از 3 ماه عصای دوم را نیز کنار گذاشتم. برای بار دوم وقتی به هلال احمر مراجعه کردم به من گفتند دیگر نیاز به کمربند نداری چون عصا را کنار گذاشتی کمرت تقویت شده، همان لحظه متوجه شدم که من توانایی این را دارم که حتی بدون برس نیز راه بروم چون استفاده کرده بودم پاهام تقویت شده بود.
یک روز در خانه وقتی داشتم برس را از پاهام خارج میکردم تصمیم گرفتم بدون برس راه بروم که خوشبختانه توانستم دو سه قدم راه بروم، همین مساله سبب شد تا بتوانم بدون عصا و برس طبی تا حدی که کارهای شخصی خود را انجام دهم راه بروم، برای بیرون رفتن باید از برس استفاده میکردم تا کنترل خود را از دست ندهم.
*اصلا حس بدی نداشتم از این که با فرغون به مدرسه میرفتم
وقتی خانواده با فرغون من را به مدرسه میبردند، اصلا به هیچ وجه حس بدی نداشتم و به این فکر نمیکردم که کسی با نگاه تحقیرآمیز به من نگاه میکند که پای راه رفتن ندارم، اینقدر دختر شادی بودم که تا سال سوم راهنمایی که شرایط راه رفتن نداشتم توانستم با عصای آهنی که پدرم درست کرده بود راه بروم و حس بسیار خوبی داشتم، البته راه رفتن خود را مدیون خانواده میدانم که اجازه ندادند منزوی شوم و دوراز اجتماع بزرگ شوم. زمانی که شش سالم بود خانواده من را به مدرسه میبرد، تا پنج سالگی به خاطر شرایطم در خانه بودم و فقط خانواده را میدیدم، چون خانواده پرجمعیتی داشتم همیشه با من بازی و شوخی میکردند و هیچ وقت حس تنهایی و منزوی به من دست نمیداد. شاید همان زمان خیلیها بودند که معلولیت من را داشتند و در خانواده پرجمعیت بزرگ شدند، اما چون خانواده حمایت لازم را از آنها نداشت، منزوی شدند و در خانه ماندند. وقتی خانواده با فرغون من را به مدرسه میبردند، اصلا به هیچ وجه حس بدی نداشتم و به این فکر نمیکردم که کسی با نگاه تحقیرآمیز به من نگاه میکند که پای راه رفتن ندارم، اینقدر دختر شادی بودم که تا سال سوم راهنمایی که شرایط راه رفتن نداشتم توانستم با عصای آهنی که پدرم درست کرده بود راه بروم و حس بسیار خوبی داشتم، البته راه رفتن خود را مدیون خانواده میدانم که اجازه ندادند منزوی شوم و دوراز اجتماع بزرگ شوم.
* آن زمان نمیدانستیم چیزی به نام ویلچر وجود دارد
آن زمان ویلچر بود اما شاید خانواده من نمیدانستند چیزی به نام ویلچر وجود دارد و کسی را نمیدیدند که سوار ویلچر شده باشد، البته از نظر مالی خانوادهام ضعیف و پدرم کارگر ساده بود و چون خانواده پرجمعیتی داشتیم پدرم از عهده مخارج بر نمیآمد به جز این که در بیرون کارگری میکرد برای تامین مخارج بیشتر در خانه نیز جوشکاری انجام میداد.
*عقده فعالیت در والیبال نشسته همچنان تو دلم باقی مانده است
کارشناسی رشته حسابداری دارم و در حال حاضر نیز به دنبال آن هستم که در مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت ادامه تحصیل دهم، در محیط مدرسه کلاس زنگ ورزش داشتیم و بچهها اکثرا والیبال بازی میکردند کم پیش میآمد که چند نفر از بچهها به رشته شطرنج علاقه داشته باشند، همیشه دوست داشتم با آنها والیبال بازی کنم اما معلم مدرسه اجازه این کار را به من نمی داد، البته در این زمان عصا را کنار گذاشته بودم و با برس راه میرفتم و کنترل راه رفتن داشتم، به معلم ورزش میگفتم حداقل اجازه دهید که بتوانم یک یا دو سرویس بزنم به من میگفتند نه امکان دارد به خودت آسیب بزنی، بعد از اینکه متوجه شدم نمیتوانم با بچهها والیبال بازی کنم بیخیال این رشته شدم، اما عقدههای آن همچنان تو دلم باقی مانده است، همان لحظه جرقهای بر من ایجاد شد که با بچههای دیگر فرق دارم آن هم فقط در زمان زنگ ورزش متوجه تفاوت خود با دیگر دوستانم شدم، فهمیدم معلولیتی دارم که نمیتوانم با بقیه بازی کنم و نباید ریسک کنم. همیشه با بیمیلی شطرنج بازی میکردم و نمره ورزشام به خاطر انعطافی که داشتم همیشه 20 بود، زمانی که دیپلم گرفتم باید پیش دانشگاهی میرفتم که به خاطر یکسری از هزینهها مجبور شدم یک سال به تعویق بیندازم و در خانه نشستم.
بعد از این مساله برای اینکه بتوانم پیشدانشگاهی را ادامه دهم باید از روستا به شهر میرفتم و سه کورس سوار ماشین میشدم. یکبار که سوار اتوبوس بودم از مسیر ملاشیه به طور تصادفی با دو نفر از ورزشکاران معلول که در رشته والیبال نشسته کار میکردند آشنا شدم، به من گفتند ورزش میکنی گفتم نه، همان لحظه من را با جامعه معلولین آشنا کردند، گفتند در این محیط معلولین دور هم جمع میشوند و در رشتههای مختلف از جمله کامپیوتر، قالیبافی، نقشه کشی و... فعالیت میکنند. همچنین باشگاهی نیز وجود دارد که رشتههای مختلف از جمله وزنهبرداری، والیبال نشسته، بدنسازی و غیره دارد، همین که گفتند والیبال دارد جرقهای در دل من زده شد و گفتم چه طور والیبال بازی میکنند آنها گفتند بچههای معلول سرمیخورند و پشت تور توپ میزنند. در پوست خود نمیگنجیدم که چه زمانی بروم، شماره را از آنها گرفتم، به من گفتند تنها روزهای زوج هستند فردای آن روز رفتم و سوله بزرگی را دیدم، تعدادی از بانوان والیبال نشسته که سرمیخوردند و توپ میزدند.
لباس همراهم نبود و با همان لباس بیرون به آنها گفتم که میخواهم بیایم و در جمع شما قرار بگیرم، به من گفتند که ابتدا باید اصول اولیه رشته را یاد بگیری و سپس میتوانم به جمع بچهها اضافه شوم، همان روز با لباس بیرون شروع کردم به تمرین به عشق والیبال تمرینات خود را دنبال کردم، به من گفتند برای شرکت در تمرینات باید لباس ورزشی با خودت بیاوری (انگار دنیا را به من داده بودند از اینکه میدیدم همه هم نوع من هستند و هیچ فرقی ندارند) اکثر آنها نیز معلولیت من را داشتند یا فلج اطفال بودند یا مادرزادی. با ذوق و شوق به خانه برگشتم و با کلی امید به خانوادهام توضیح دادم، اولش مخالفت کردند و گفتند تو باید درست را ادامه بدهی و حداقل کارمند بانک شوی، همیشه خانوادهام درس را برای من در اولویت قرار میدادند و میگفتند کار سختی است که هم درس بخوانی و هم این که 3 جلسه در هفته تمرین والیبال نشسته داشتی باشی، اما من میگفتم مشکلی نیست و از عهدهاش برمیام، البته چون یکسری هزینهها اضافه میشد باید طوری برنامه ریزی می کردم که به خانوادهام فشار زیادی وارد نمیشد، چون خواهر و برادر دیگری نیز داشتم که آنها نیز محصل بودند، در سال 86- 87 یکسال اول دراهواز تمرینات والیبال نشسته را پیگیری کردم و در مسابقات قهرمانی کشور و لیگ باشگاهی شرکت کردم تا برای تیم ملی انتخاب شدم اما متاسفانه خط خوردم، گفتند دستات کشیده نیست و بازیکنان بهتر از من برای حضور در تیم ملی وجود دارد، گفتم دوباره تلاش میکنم تا به تیم ملی وارد شوم اما برای بار دوم نیز خط خوردم، برای سومین سال نیز به دنبال حضور در تیم ملی بودم که با تشویق مربی استانی به سمت دوومیدانی گرایش پیدا کردم و به من گفت تو دنبال هدف هستی و بی جهت تمرینات را دنبال نمیکنی، دوست داشتم زود وارد تیم ملی شوم که البته با وجود این که 2 سال پیاپی تمرین میکردم اما نتوانستم وارد تیم ملی والیبال نشسته شوم، فهمیدم فیزیک بدنی و دستهای کشیده در این رشته مهم است و به درد این رشته نمیخورم.
در سال 86- 87 یکسال اول در اهواز تمرینات والیبال نشسته را پیگیری کردم و در مسابقات قهرمانی کشور و لیگ باشگاهی شرکت کردم تا برای تیم ملی انتخاب شدم اما متاسفانه خط خوردم، گفتند دستات کشیده نیست و بازیکنان بهتر از من برای حضور در تیم ملی وجود دارد، گفتم دوباره تلاش میکنم تا به تیم ملی وارد شوم اما برای بار دوم نیز خط خوردم، برای سومین سال نیز به دنبال حضور در تیم ملی بودم که با تشویق مربی استانی به سمت دوومیدانی گرایش پیدا کردم و به من گفت تو دنبال هدف هستی و بی جهت تمرینات را دنبال نمیکنی، دوست داشتم زود وارد تیم ملی شوم که البته با وجود این که 2 سال پیاپی تمرین میکردم اما نتوانستم وارد تیم ملی والیبال نشسته شوم، فهمیدم فیزیک بدنی و دستهای کشیده در این رشته مهم است و به درد این رشته نمیخورم.
*در سال 2014 به تیم ملی دوومیدانی راه پیدا کردم
از انتهای سال 87 که پیش دانشگاهیام نیز تمام شده بود وارد دوومیدانی شدم، البته چون درسم تمام شده بود وقت زیادی داشتم و به من گفتند به جای 3 جلسه باید 6 جلسه (3 جلسه بدنسازی و 3 جلسه تمرین) در طول هفته کار کنم که من نیز قبول کردم، در محیط دوومیدانی متوجه شدم که متکی به خودم هستم و دراینجا زودتر به هدفم میرسم، نه قد برای آنها مهم بود نه دستان کشیده، مهم رکوردی بود که به ثبت میرساندم، بعد از 6 ماه تلاش در سال 87 درمسابقات قهرمانی کشور شرکت کردم و موفق شدم مدال طلا را در پرتاب دیسک کسب کنم، زمانی که فهمیدم مقام اول را بدست آوردم از آسانسور هتل پایین آمدم تا ببینم واقعا مدال طلا گرفتم یا نه، هر بار که برای خوردن غذا به سلف میرفتم بالا میآمدم و با لذت خاصی اسم خود را دوبار میدیدم اصلا باورم نمیشد که مقام اول را کسب کردهام، آن زمان متوجه شدم که هدفم را درست انتخاب کردهام و با توجه به رکورد وارد تیم ملی میشوم و دیگر قد و دستان کشیده برای دعوت به تیم ملی مهم نیست.
بعد از 5 سال تلاش و ارتقای رکورد و کسب مدال طلا در 2014 توانستم به تیم ملی دوومیدانی راه پیدا کنم و برای بازیهای پاراآسیایی اینچئون کسب سهمیه کنم، اولین حضورم بود که موفق شدم دو مدال نقره در ماده پرتاب دیسک و نیزه کسب کنم زمانی که مدال گرفتم، روی سکو خیلی گریه کردم و چون اولین مدال برون مرزی من بود شور و حال خاصی داشتم و به خودم ایمان داشتم که بلاخره به هدفم میرسم چون خیلی تلاش کرده بودم، 5 سال تلاش در شرایط آب و هوای گرم خوزستان واقعا سخت بود و باید 6 کورس از محل خانه تا تمرین ماشین سوارمیشدم، چون تمریناتم عصر بود و به شب می خورد خانواده ام مرتب شکایت میکردند و میگفتند ورزش را رها کن 4 سال است که این مسیر را طی میکنی تا به تیم ملی برسی، پس کی به تیم ملی میرسی، ولی من ادامه دادم تا بلاخره وارد تیم ملی شدم.
* مدال طلا پارالمپیک توکیو، اولین مدال تاریخی دوومیدانی در بخش بانوان بود
2016 مسابقات آسیا - اقیانوسیه امارات حضور داشتم که دراین رقابتها موفق به کسب دو مدال طلا و سهمیه پارالمپیک شدم و ارتقا رکورد در پرتاب نیزه داشتم سپس در پارالمپیک ریو شرکت کردم و در جایگاه چهارم قرار گرفتم، بعد در مسابقات جهانی 2017 لندن شرکت کردم و توانستم اولین مدال نقره جهانی خود را در نیزه کسب کنم، سپس با حضور در بازیهای پاراآسیای جاکارتا موفق به کسب دو مدال طلا و نقره در دیسک و نیزه شدم.
در مسابقات جهانی 2019 امارات علاوه بر کسب مدال نقره ارتقاء رکورد داشتم و سهمیه مستقیم پارالمپیک توکیو را کسب کردم، در پارالمپیک توکیو که دومین حضور خود را تجربه میکردم به مدال طلا پرتاب نیزه دست پیدا کردم و رکورد خود را به میزان 48 سانتی متر ارتقاء دهم، این اولین مدال تاریخی دوومیدانی در بخش بانوان بود. سپس در مسابقات2022 جایزه بزرگ مراکش حضور پیدا کردم و ضمن کسب دو مدال طلا در پرتاب نیزه و دیسک در پرتاب نیزه به میزان 76/24 ارتقاء رکورد داشته باشم.
*در پارالمپیک توکیو بعد از کسب مدال طلا روی سکو گریه کردم
اشکهایم در روی سکو به خاطر ارتقا رکورد و زمین خوردنهای پی در پی که از دوران کودکی تا زمان راهیابی به تیم ملی دوومیدانی داشتم، بود که همه در آن لحظه برای من تداعی شد همیشه فکر میکردم این تورنمنت آخرین رقابت من است و باید در پارالمپیک کلکسیون مدالهایم کامل شود، چون مدال آسیا و جهانی را داشتم با کسب مدال در پارالمپیک دوست داشتم کلکسیون مدالهای خود را تکمیل کنم، قبل از حضور در پارالمپیک توکیو همیشه با توجه به حد نصاب رکوردهایم در تمرینات مدال نقره برای من پیشبینی شده بود، مطمئن بودم که با مدال برمیگردم که رکوردشکنی و کسب مدال طلا چاشنی آن خوشحالی بود.
*زمین خوردنهای پی در پی سبب شد تا در زندگی قوی شوم
موفقیت خود را مدیون خانواده میدانم، اگر از کودکی سختی نمیکشیدم شاید نمیتوانستم ناهمواری ها و زخم و زبانها را تحمل کنم، زمینخوردنهای پی در پی و مدال نگرفتن در مسابقات سبب شد که من قوی شوم، اطرافیانم چه خانواده و چه دوستان وقتی مدال نمیتوانستم کسب کنم به من میگفتند در همین حد و اندازه هستی و بیشتر از این نمی توانی اما من اهمیت نمیدادم و همچنان به تلاش خود ادامه میدادم شاید در جایی در تمرینات کم میآوردم اما به خودم این اطمینان را میدادم که باید به همه ثابت کنی، شاید در جایی حتی امکان بلند کردن وزنهها را نیز نداشتم و آنها را رها میکردم اما این امیدواری را به خودم میدادم که با رها کردن وزنهها باعث تمسخر دیگران میشوم و حرف آنها را تایید میکنم، به خودم میگفتم که حریفم در حال تمرین است و من باید تمریناتم را برای رسیدن به موفقیت ده برابر کنم، هیچ وقت جا نزدم و همیشه مسیر خود را ادامه دادم و توکلم به خدا بوده و همیشه با خدا صحبت میکردم که هر چیزی را که تو بخواهی و راضی باشی من هم به آن راضی هستم، چون تلاش خود را کرده و بقیه مسیر را به خدا سپرده بودم، در پارالمپیک توکیو از این که 48 سانتی متراز رکورد تمرینی خود بیشتر زدم از ته دل سورپرایز شدم.
در مراکش نیز برای رکوردشکنی و کسب مدال طلا با تمام توان جنگیدم، بعد از توکیو که میخواستم تمریناتم را شروع کنم کرونا گرفتم، فکرمیکردم سرماخوردگی جزیی است اما کرونا بود، در اوج کرونا باز هم با تمام توان تمرینات خود را پیگیری کردم و اصلا به بیماری خود توجهی نداشتم، همیشه به خودم میگفتم درسته خدا یک چیزی را از من گرفته اما پشتکار و اراده آهنی به من داده که توانستم به آن هدفی که میخواستم دست پیدا کنم، در تمام مسیر صبوری میکردم، زجرمیکشیدم اما مطمئن بودم که ورزش پایان خوبی دارد.
اگر از کودکی سختی نمیکشیدم شاید نمیتوانستم ناهمواری ها و زخم و زبانها را تحمل کنم، زمینخوردنهای پی در پی و مدال نگرفتن در مسابقات سبب شد که من قوی شوم، اطرافیانم چه خانواده و چه دوستان وقتی مدال نمیتوانستم کسب کنم به من میگفتند درهمین حد و اندازه هستی و بیشتر از این نمی توانی، اما من اهمیت نمیدادم و همچنان به تلاش خود ادامه میدادم شاید در جایی در تمرینات کم میآوردم اما به خودم این اطمینان را میدادم که باید به همه ثابت کنی، شاید در جایی حتی امکان بلند کردن وزنهها را نیز نداشتم و آنها را رها میکردم، اما این امیدواری را به خودم میدادم که با رها کردن وزنهها باعث تمسخر دیگران میشوم و حرف آنها را تایید میکنم.
*همیشه خود را مدیون خانواده میدانم
پدر، مادر و برادر بزرگم هاشم همیشه حامی و همراه من بودند، همین که اجازه ندادند منزوی شوم و دور از اجتماع بمانم، امتیاز مثبتی برای من بود، چون در خانواده عرب بزرگ شدم، تعصب زیادی به دخترانشان و روی ایمان و دین آنها دارند و حضور در اجتماع با این شرایط واقعا سخت بود. بعضی از خانوادهها چون فکر میکنند یک معلول در خانه دارند باعث سرافکندگی آنهاست و حتی جایی میبرند که از آنها نگهداری کنند ولی خانواده من با عشق خاصی مدرسه میبردند و میآوردند، فکر نمیکردند من سنگین هستم و یا آنها را اذیت میکنم. اشتیاق داشتند، برادرم بعضی وقتها به شوخی میگوید یادت میآید در دوران بچگی چقدر در فرغون مدرسه میبردیم و میآوردیم و در طول مسیر میخندیدیم، الان وقتی آنها را میبینم دستشان را میبوسم و میگویم اگر شما نبودید من به این نقطه نمیرسیدم من مدیون خانواده خود هستم.
* خانوادهام اصلا فکر نمیکرد در توکیو به مدال طلا دست پیدا کنم
باورتان نمیشود که چقدر خانواده و به ویژه برادر بزرگم از موفقیت من خوشحالند و معتقدند در همان دوران بچگی یک حسی به ما میگفت در آینده فردی میشوی که همه به تو افتخار میکنند و کاری انجام میدهی که یک معلول از عهده آن بر نمیآید. تو نه تنها به ما بلکه به خانوادههایی که شاید بیش از یک معلول در خانه دارند این امیدواری را دادی که وقتی تو را میبینند میگویند متقیان الگوی ماست. من برای بازیهای آسیایی و جهانی مدال داشتم اما انتظار خانواده از من کسب مدال در پارالمپیک بود و معتقد بودند که مدال پارالمپیک باارزشترین مدال است، ما دوست داریم که تو به مدال پارالمپیک دست پیدا کنی، حتی به مدال برنز پارالمپیک من نیز راضی بودند، زمانی که در پارالمپیک توکیو مسابقه داشتم کل خانواده تا صبح بیدار بودند تا مسابقه من را ببینند. زمانی که رکورد زدم به من میگفتند چرا هنگام زدن رکورد داد میزدی آبروی ما را بردی رقیبان اصلی که بعد از تو بودند، چرا آنها داد نمیزدند من گفتم برای رکوردشکنی خودم خوشحال بودم، برادرم میگفت پدرم آن قدر بعد از رکوردشکنی من گریه میکرد و استرس داشت که میرفت آشپزخانه و هر زمان که نوبت تو میشد، پای تلویزیون مینشست و میگفت نمیتواند رکورد حریفان تو را ببیند که خدایی ناکرده رکورد تو را بگیرند، خدا چقدر تو را دوست داشت با وجود اینکه جلوتر از همه بودی اما با این وجود توانستی به مدال طلا دست پیدا کنی، خدا همه چیز را با هم برای تو ردیف کرد، آبروی ما را خریدی اصلا فکر نمیکردیم به مدال طلا دست پیدا کنی. برادرم میگوید وقتی به دوستانم تو را تعریف میکردم میگفتند خواهرت خیلی پشتکار دارد، من هر روز با توپی که فدراسیون برای من تهیه و پست کرده بود با کمک زن برادرم و بچههای خواهرم شاید روزی 200 تا 300 بار با توپ کار میکردم، برادرم این تمرینات را که میدید به دوستانش تعریف میکرد، قبل از اینکه به پارالمپیک توکیو اعزام شوم دوستانش به او گفته بودند که خواهرت در پارالمپیک توکیو به طلا دست پیدا میکند، زمانی که مدال طلا گرفتم دوستان برادرم به او میگفتند زمانی که تو از خواهرت تعریف میکردی ما یقین داشتیم که قطعا به هدفش خواهد رسید.
* مدال نگرفتن در پارالمپیک ریو تلخترین و طلای توکیو شیرینترین خاطره ورزشی است
تلخترین خاطره من زمانی است که در پارالمپیک ریو مدال نگرفتم ضربه روحی بدی خوردم، انتظار کسب برنز از خود داشتم، شیرینترین خاطرهام نیز مدال طلای توکیو بود، در پارالمپیک ریو تا پرتاب چهارم ورزشکار الجزایر برنزی بودم بعد از این که حریفم پرتاب پنجم خود را زد، پرتاب ششم به زمین خورد طوری که ورزشکاری از کشور آمریکا به سرشانه من دست زد و گفت نیزه حریف الجزایری خطا بود و تو باید سوم میشدی در حالی که داوران امتیاز را به او دادند و من چهارم شدم.
البته میتوانستم اعتراض کنم و درخواست بررسی از طریق ویدئوچک را بدهم آن موقع نمیدانستم چیزی به نام ویدئوچک است، آن زمان از جان دل اشک ریختم که نتوانستم به مدال برنز دست پیدا کنم چون میتوانستم با مدال برگردم، بعد از این جریان ضربه روحی بدی خوردم و تلاش خود را چند برابر کردم، به طوری که اگر شش جلسه تمرین میکردم تمریناتم را تا 12 جلسه افزایش دادم و همین مساله سبب شد تا در مسابقات جهانی لندن به مدال نقره، در جاکارتا به مدال طلا و نقره و در جهانی 2019 به مدال طلا و سپس در پارالمپیک توکیو به مدال طلا دست پیدا کنم.
* مادرم به شوخی میگوید اگر واکسن را اشتباهی نمی زدم به طلای پارالمپیک نمیرسیدی
برادرانم به طور آماتور فوتبال بازی میکنند و مثل من ورزش را به صورت حرفه ای دنبال نمی کنند، خانوادهام از این که به چنین موفقیتهای بزرگی دست پیدا کردم واقعا خوشحال هستند و حتی بعضی وقتها مادرم به شوخی به پدرم میگوید دیدی من واکسن را اشتباهی زدم، او رفت و به مدال طلای پارالمپیک رسید، اگر واکسن را اشتباهی نمیزدند الان ور دلت نشسته بود.
خانوادهام از این که به چنین موفقیتهای بزرگی دست پیدا کردم واقعا خوشحال هستند و حتی بعضی وقتها مادرم به شوخی به پدرم میگوید دیدی من واکسن را اشتباهی زدم، او رفت و به مدال طلای پارالمپیک رسید، اگر واکسن را اشتباهی نمیزدند الان ور دلت نشسته بود.
* به ازدواج فکر نمیکنم
من مجردم البته موقعیت ازدواج پیش آمده اما چون هدف بالاتری دارم به ازدواج فکر نمیکنم، چون تصورم بر این است که با ازدواج دیگر نمیتوانم ورزش را به صورت حرفهای دنبال و پرتوانتر از گذشته در ورزش فعالیت کنم، الان دغدغه شوهر و بچه ندارم، چون مرتب در اردو هستم تمرکزم بیشتر در تمرینات است.
* تا زمانی که بتوانم در پارالمپیک شرکت خواهم کرد
چون شرایط سنی در دوومیدانی مطرح نیست، خدا رو شکر تا زمانی که توانایی داشته باشم میتوانم ادامه دهم و در پارالمپیک شرکت کنم.
*جوایز خود را با خانواده تقسیم میکنم
تا جایی که بتوانم به خانوادهام کمک میکنم، در هر مسابقهای که شرکت و جایزهای دریافت کردم به خانواده نیز کمک میکنم، اگر در جایی نیاز به کمک من باشند حتما به من میگویند تا دست آنها را بگیرم.
* بزرگترین مشکل کار و بیمه بود که حل شد
بزرگترین مشکلی که داشتم موضوع کار و بیمه بود که بعد از پارالمپیک توکیو با حمایت مدیرعامل شرکت ملی حفاری حمیدرضا گلپایگانی حل شد، وی بعد از پارالمپیک توکیو به خاطر کسب مدال طلا در این بازیها از من و پدرم تقدیر و من را استخدام یک شرکت کرد، در حال حاضر یک سال است که به عنوان کارشناس ارشد امور ورزش در این شرکت مشغول هستم، حتی این فرصت برای من فراهم شده تا زمانی که در اردوی تیم ملی هستم سرکار حضور پیدا نکنم، شاید باورتان نشود در طول زمانی که به سمت ورزش آمدم تا قبل از دیپلم دغدغه اصلی من کار و بیمه بود، تا آخر عمر مدیون مدیرعامل این شرکت هستم، الان نیز به عنوان حامی و اسپانسر در کنار من است، به طوری که بعد از مسابقات جهانی مراکش به استقبال من آمد و قرار است طی مراسم خاصی از من تجلیل به عمل آورد.
* ورزش معلولین مسیر زندگیام را تغییر داد
زمانی که متوجه معلولیت خود شدم و به این باور رسیدم که شرایطم با بقیه افراد فرق دارد آرزو داشتم فقط درس بخوانم و کارمند یک شرکتی شوم و انتظار خانواده نیز از من در همین حد بود، شاید قبل از ورود به ورزش، لیسانس و فوق لیسانس هم میگرفتم اما چون جایی جذب نمیشدم مجبور بودم در خانه بمانم، اما ورزش معلولین مسیر زندگیام را کاملا تغییر داد و شخصیت دیگری به من داد به طوری که حتی نگاه مردم بعد از کسب مدال نسبت به من تغییر کرد، هر کجا میروم با احترام و با عزت با من رفتار و من را تشویق میکنند که این مسیر را ادامه دهم، به من میگویند ادامه بده شما افتخار ما هستید، ثابت کردید که معلولیت محدودیت نیست و پرتوان پیش بروید همیشه چه در خانه و چه از طرف فامیل و اطرافیان و چه در خارج کشور همه به من میگویند به شما افتخار میکنیم، واقعا یک زن پشتکار و توانمندی هستید.
بزرگترین مشکلی که داشتم موضوع کار و بیمه بود که بعد از پارالمپیک توکیو با حمایت مدیرعامل شرکت ملی حفاری حمیدرضا گلپایگانی حل شد، وی بعد از پارالمپیک توکیو به خاطر کسب مدال طلا در این بازیها از من و پدرم تقدیر و من را استخدام یک شرکت کرد، در حال حاضر یک سال است که به عنوان کارشناس ارشد امور ورزش در این شرکت مشغول هستم. * فدراسیون و کمیته ملی پارالمپیک حمایت خوبی از من دارند
جا دارد از مسئولان کمیته ملی پارالمپیک و فدراسیون به خاطرحمایتهای خوبی که از من دارند تشکر کنم، البته قبل از ورود به تیم ملی نیز از حمایتهای آنها برخوردار بودم، اما به دلیل نامشخص بودن شرایطم حمایتها مثل الان نبود، از سال 2014 تا الان فدراسیون جانبازان و معلولین و کمیته ملی پارالمپیک نگاه ویژهای از نظر تجهیزات و مالی به من داشتند و الان هیچ دغدغهای ندارم.
* در دوومیدانی زنده شدم
دعوت نشدن به تیم ملی والیبال نشسته سبب شد تا مسیرم تغییر پیدا کند، شاید اگر در والیبال نشسته میماندم، تنها به یک مسابقه آسیایی اکتفا میکردم، در حالی که در دوومیدانی زنده شدم و الان 10 سال است در مسابقات آسیایی، جهانی و دو پارالمپیک حضور داشتم، خدا را شکر در هر مسابقه ای مدال داشتم به جز پارالمپیک ریو.
* به خاطر شکستها هیچ وقت ناامید نشدم
هر بار که زمین خوردم بلند شدم و دوباره تمرینات خود را شروع کردم و همیشه توکلم به خدا بوده، من رمز موفقیت خود را فقط در تمرین بیش از حد میدانم و هیچ وقت به خاطر شکستها ناامید نشدم و تمریناتم را ادامه دادم و قدمهایم را بیشتر از قبل جلو بردم، شاید یک روزهایی میبردیم و میگفتم دیگر تمرین نمیکنم، اما درهمان وضعیت تمرینات را ادامه دادم و هیچ وقت در تمرینات کم کاری نکردم، زیرا احساس میکردم خودم را فریب میدهم.
* یکی از برادرانم معلولیت ذهنی دارد
یکی از برادرانم معلولیت ذهنی دارد، البته او را به سمت ورزش تشویق کردم اما دوست ندارد در ورزشی فعالیتی داشته باشد، کسی که کم توان ذهنی است نمیشود زیاد به او فشار وارد کرد، خیلی زمانها او را به سمت ورزش تشویق کردهام اما راضی نمیشود و پشتکار من را ندارد.
*تلاشم حفظ رنکینگ جهانی و کسب سهمیه پارالمپیک پاریس است
زمانی که به مقطع راهنمایی و دبیرستان راه پیدا کردم خانواده مرتب به من میگفت باید درس بخوانی و روی پای خود بایستی، ما مادام العمر کنارت نیستیم و تو باید مسیر را خودت پیش ببری، الان از شرایط زندگیم راضی هستم چون دیگر دغدغهای ندارم، هم سر کار میروم، هم بیمه دارم و هم ورزشکار ملی هستم و به هیچ چیزی جز هدفم فکر نمی کنم، هدف بعدی این است که جایگاه قبلی خود را که در توکیو طلا گرفتم در رنکینگ جهانی آن را حفظ کنم و دوباره ارتقا رکورد داشته باشم، به هیچ چیزی جز هدفم فکر نمیکنم و تلاشم این است که سال آینده سهمیه مستقیم پارالمپیک پاریس را کسب کنم و دوباره ارتقا رکورد داشته باشم.
الان از شرایط زندگیم راضی هستم چون دیگر دغدغهای ندارم، هم سر کار میروم، هم بیمه دارم و هم ورزشکار ملی هستم و به هیچ چیزی جز هدفم فکر نمی کنم، هدف بعدی این است که جایگاه قبلی خود را که در توکیو طلا گرفتم در رنکینگ جهانی آن را حفظ کنم و دوباره ارتقا رکورد داشته باشم، به هیچ چیزی جز هدفم فکر نمیکنم و تلاشم این است که سال آینده سهمیه مستقیم پارالمپیک پاریس را کسب کنم و دوباره ارتقا رکورد داشته باشم. * به دنبال طلای پارالمپیک پاریس هستم
برای موفقیت در رقابتهای آینده قرار است تغییراتی در تمریناتم توسط مربی ایجاد شود، به طوری که اگر الان در طول هفته 9 جلسه تمرین میکنم، تمریناتم تا 12 جلسه افزایش خواهد داشت تا ضمن ارتقای رکورد، بهترین مدال را نیز کسب کنم. البته تلاشم برای مدال طلا پارالمپیک پاریس است و برای رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی کوتاهی نخواهم کرد، هرچند شرایط سخت است و تمام حریفان در حال تمرین هستند اما من هم به اندازه آنها تلاش میکنم تا دوباره در پرتاب نیزه ضمن ارتقای رکورد مدال طلای پارالمپیک توکیو را در پاریس تکرار کنم، البته در حال حاضر تمرکزم در پرتاب نیزه است و قصد دارم در پارالمپیک پاریس تنها در همین ماده شرکت کنم.
*حرف دیگران اهمیتی برای من ندارد و تنها به هدفم فکر میکنم
شاید برای یک لحظه عصبانی و ناراحت شوم اما حرف دیگران اهمیتی برای من ندارد و تنها به هدفم فکر میکنم، البته بعضی وقتها شرایطی ایجاد شده که دیگران به دنبال حاشیهسازی و تخریب من بودند اما توجهی نکردم، حتی در جاهایی نیز با افت رکورد مواجه بودم اما باز هم مسیرم را ادامه دادم و تمریناتم را با قدرت پیگیری کردم و اهمیتی به افت رکورد نداشتم، چون بر این باورم که هر ورزشکاری امکان دارد رکوردش دچار نوسان شود، قرار نیست ورزشکار همیشه در اوج باشد، البته من از خودم انتظار دارم که همیشه در تمرینات جزو بهترینها باشم، اگر امروز خوب هستم فردا باید عالی باشم، همیشه برنامههای خود و کارهایی که روزانه انجام میدهم را یادداشت میکنم که اگر یک روز با افت رکورد مواجه بودم فردا باید آن را جبران و بهترین باشم، به هر صورت زمینخوردنهای پی در پی سبب شده تا با پشتکار و جدیت بیشتر تمریناتم را برای موفقیت بیشتر ادامه دهم، صحبتهای پدر، مادر و برادر بزرگترم در این مسیر خیلی روی من تاثیرگذار بوده و هر زمان ناامید شدم همیشه مشوقم و حامی من برای ادامه مسیر بودند و نگذاشتند که تنها بمانم.
* خودم رانندگی میکنم
در حال حاضر هیچ مشکلی در رفت و آمد ندارم و خودم رانندگی میکنم.
* در هر شرایطی از حمایت خانواده برخوردار بودم
از تمام کسانی که در طول این مسیر کنارم بودند تا پلههای ترقی را طی و به موفقیتهای بزرگی در آسیا، جهان و پارالمپیک دست پیدا کنم تشکر و قدردانی میکنم، دست پدر و مادر، خواهر و برادرانم را میبوسم که در این مدت طولانی با فراز و نشیبهای زیادی در طول مسیر مواجه بودم، زخم و زبونهای زیادی را تحمل کردم، افت رکورد داشتم و حتی بدون مدال از مسابقات برگشتم اما خانواده همیشه کنارم بودند و حمایت لازم را از من داشتند، از مربیان و فدراسیون جانبازان و معلولین و کمیته ملی پارالمپیک به خصوص محمود خسروی وفا که همیشه نگاه ویژهای به من داشتند و هر زمان با کمبود تجهیزات مواجه بودم به موقع نیازهای من را مرتفع کردند و همچنین از مدیرعامل شرکت ملی حفاری و تمام کسانی که در این مسیر حامی من بودند، تشکر و قدردانی میکنم.