پنج‌شنبه 29 آبان 1404

ماجرای خواستگاری رفتن یک ادیب برای محمدرضا پهلوی

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
ماجرای خواستگاری رفتن یک ادیب برای محمدرضا پهلوی

اتحاد گفت: رشیدیاسمی را با محمود جم و دو نفر دیگر فرستادند مصر برای خواستگاری دختر ملک فواد. چون او با اساتید مصری در ارتباط بوده قبلش.

اتحاد گفت: رشیدیاسمی را با محمود جم و دو نفر دیگر فرستادند مصر برای خواستگاری دختر ملک فواد. چون او با اساتید مصری در ارتباط بوده قبلش.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: امروز 29 آبان‌ماه تولد غلامرضا رشیدیاسمی است. درباره این ادیب و شاعر معاصر و عضو فرهنگستان، با هوشنگ اتحاد به گفتگو نشستیم، او که نویسنده کتاب 14 جلدی پژوهشگران معاصر ایران است به نکات و خاطرات جالبی از رشید یاسمی اشاره کرد و همچنین به نظرات دیگر بزرگان درباره رشید یاسمی پرداخت:

درباره خاستگاه و خانواده و کودکی رشیدیاسمی بفرمایید.

غلامرضا رشیدیاسمی برای کرمانشاه بوده، در محله گوران. مرکز طایفه گوران قریه گهواره بود. اجدادش از چندین پشت در محل گوران در خاک کرمانشاه بودند. او خانواده خیلی خوبی داشت، محمدولی خان میرپنج (پدر رشید یاسمی) مردی باسواد و خوش خط و ادب دوست و شاعر پیشه بود که خوب نقاشی می‌کرد و غزل هم می‌گفت و «نصرت» تخلصش بود. وقتی او هنوز کوچک بوده پدرش در وبای سال 1322 ه ق (1283 ش) از دنیا رفت.

مادر رشید هم در محیطی شاعرانه بزرگ شده بود، پدرش محمد باقر میرزا خسروی نویسنده رمان معروف شمس و طغرا و شاعر بود؛ می‌بینیم رشید شاعری را از پدر و مادر به ارث برد. آغاز جوانی رشید، در کوه های دالاهو به شکار و تفریح و تیراندازی گذشت و در دامان طبیعت پرورش یافت.

تحصیلات او چطور بود؟

او در آنجا به طور خصوصی از معلم‌هایش ادبیات فارسی، مختصری زبان فرانسه و مقدمات عربی را آموخت. البته باید در نظر بگیرید که رشید یاسمی انگلیسی و فرانسه را بسیار عالی می‌دانست، به طوری که در حدی بود که کتاب‌هایی ترجمه کرده. از جمله کتاب‌هایش الان حضور ذهنی ندارم، ولی توی کتاب آثارش هم بود. در بخش آخر مربوط به رشید یاسمی.

شما در کتابتان کار جالبی کرده‌اید، شرح حال افراد با تاریخ تولدشان شروع نمیشود!

بله، این سبک تذکره نویسی من است، اول بخش رشیدیاسمی با نقل قول از همایی شروع می‌شود اصلاً! که اینطور می‌گوید: رشید یاسمی جامع چندین هنر و دارای چند رشته فضل و کمال بود که هر کدامش به تنهایی موجب ارجمندی و قدر و قیمت اشخاص می‌گردد. خلاصه اینکه رشید یاسمی جامع هر دو کمال صوری و معنوی بود و این گونه اشخاص در هر عصر و زمان به ویژه در این عهد که متأسفانه توجه مردم به معنویات کمتر از مادیات شده است بسیار نادر و عزیز الوجودند. این را جلال‌الدین همایی درباره او گفته.

پس او مرد زیبایی هم بوده است.

بله، مرد خوش قیافه و بسیار زیبایی بوده. درباره اش این را خیلی گفته‌اند، در کتاب هم آورده‌ام. مثل اینجا که حبیب یغمایی گفته: رشیدیاسمی را هیکل و منظری زیبا بود قامتی متوسط، صورتی سفید و گلگون، مویی زردرنگ و چشمانی میشی داشت. جامه‌های تمیز می‌پوشید، صورت و سبیل را می‌تراشید و در راه رفتن قامت را راست می‌گرفت و به آراستگی ظاهری‌اش بی‌توجه نبود.

خیلی خوشگل بوده، از نظر ظاهر و از نظر درون. اصلاً شما عکس اینها را وقتی که جلوی دانشگاه ادبیات نشستند ببینید معلوم است نسبت به بقیه استادها چقدر زیباتر است. یک جای دیگر باز همایی گفته: رشید یاسمی از آن عقل که چشم‌هاش در درون جان است نیز بهره کافی و حظ وافی داشت. عقل ذاتی که چراغ راه زندگانی انسان است، هوش و کیاست و فطانت خداداد، فکر پخته، ذوق سرشار، نکته‌سنجی و لطیفه فهمی، روح آرام و معتدل که لازمه‌اش متانت رفتار و ملایمت گفتار و اجتناب از امور ناهنجار است، قیافه سنگین و مهربان، اعتدال در همه چیز و همه کار، و امثال اینگونه فضایل، که موجب شخصیت افراد بشر از یکدیگر است، در وجود رشید یاسمی جمع بود.

نصرالله فلسفی هم بر همین باور بود، اینجا میگوید: رشید بسیار مهربان، مؤدب، نکته سنج باهوش و شیرین سخن بود. با هر کس مطابق دل و روح او سخن می‌گفت. زبان به بدگویی دوستان نمی‌گشود در متانت و خویشتنداری و حسن سلوک و شیرین زبانی و ذوق و مردم داری میان رفقای ما کم نظیر بود.

پس هم زیبایی داشته و هم دانش.

بله، مرد دانشمندی بوده. همینجا هم نوشته‌ام که سرمایه هنر و کمالات رشید یاسمی منحصر به شعر و شاعری نبود، بلکه نویسنده‌ای زبردست و استاد تاریخ و جغرافیا بود. علاوه بر فنون ادبیت و تاریخ که رشته تخصصی او محسوب می‌شد، از علوم منطق و فلسفه و کلام نیز بهره داشت. مخصوصاً فلسفه و عرفان شرقی را، به اندازه‌ای که برای ادیبان فاضل در بایست، است نزدِ فضلای قدیم تحصیل کرده بود. تاریخ ادیان و مذاهب و فنِ معرفتِ ملل و نحل را هم مدتی در دانشکده ادبیات و معقول و منقول تدریس می‌کرد در تصحیح دواوین و شرح احوال گویندگان قدیم اهلیت تحقیق و اظهار نظر داشت. نمودار این هنرش دیوان مسعود سعد است که با تصحیح و مقدمه و تعلیقات وی به طبع رسیده و از نسخ چاپ شده دیگر صحیح‌تر و کامل‌تر است. زبان‌های انگلیسی و فرانسه را به خوبی می‌دانست و از هر دو به زبان فارسی فصیح بلیغ ترجمه می‌کرد. و زبان پهلوی را هم به اتفاق عده‌ای از فضلای معاصرش، مانند ملک‌الشعرای بهار و سید احمد کسروی از حوزه درس و سخنرانی‌های هرتسفلد آلمانی آموخته بود.

همین چند خط را بخوانید می‌بینید چقدر باسواد بوده است.

کتاب شما کتاب جالبی است، افراد و درگذشتگان را از منظر هم عصران و همکارانشان هم دیده‌اید و اینطور تصویری که به خواننده می‌دهید زنده و چند بعدی است. حتی نمونه نثرشان را هم آورداید.

خوب من 9000 منبع را برای نوشتن این کتاب بررسی کرده ام، گاهی در دو خط سه تا نقل قول ذکر کرده‌ام درباره افراد!

از نوشتن بخش مربوط به رشید یاسمی چه خاطره‌ای دارید که در ذهنتان مانده باشد؟

خدا به من حافظه خوبی داده، و چیزهای جالب را در مورد افراد یادم می‌ماند. در مورد رشیدیاسمی یکی ماجرای خواستگاری فوزیه است برای محمدرضا پهلوی، که او را با محمود جم و دو نفر دیگر می‌فرستند مصر برای خواستگاری دختر ملک فواد. چون او با اساتید مصری در ارتباط بوده قبلش.

یکی هم خاطره مرگش است در دانشگاه تهران، می‌دانید که غلامرضا رشید یاسمی سر کلاس و موقع سخنرانی سکته می. کند و می‌افتد، نکته جالب اینکه همسرش با لباس کردی در کلاس حاضر بوده. البته بچه‌ها می‌رسانندش بیمارستان و بعد هم فرانسه برای درمان، ولی دو ماه بعدش از دنیا می‌رود. این را توی کتاب گفته‌ام از قول باستانی پاریزی که دانشجو بوده، و می‌توانم از رویش بخوانم:

قرار بود که روز چهارشنبه 11 اسفند 27 اسفند در تالار دانشکده ادبیات درباره تأثیر عقاید و افکار حافظ در گوته سخنرانی کند. ابراهیم باستانی پالیزی می‌گوید که من در آن زمان دانشجوی دانشگاه عالی بودم. بعضی روزها در سالن عمومی سخنرانی‌هایی بود. آن روز پر بود از مدعوین و دانشجویان. استاد رفت پشت میز ایستاد، مشغول سخنرانی شد. اواسط صحبت من حس کردم که استاد کُند صحبت می‌کند. ما دانشجویان که به لحن او در کلاس آشنایی داشتیم، زودتر از دیگران متوجه این نکته شدیم. اندکی بعد استاد روی صندلی نشست و به گفتار ادامه داد و گفت: «کمی خسته‌ام.» هنوز جملاتی چند را به پایان نبرده بود که درست مثل گرامافونی که کوک آن کم شده باشد، کلمات او کشیده و طولانی و در آخر کار نامفهوم شد. ناگهان سر به روی میز نهاد.

زنی بلند قامت که لباس کردی به تن داشت و خصوصاً بر سر خود پوشش عمامه‌وار رنگین‌کِلی بسته بود و معلوم شد همسر اوست، بلند شد و فریاد زد: «رشید! رشید!» اما جوابی نشنید. بچه‌ها که جلو بودند دسته‌جمعی استاد را به پشت گرفتند و از پله‌ها پایین آوردند. استاد سکته کرده بود.

بچه‌ها که جلو بودند دسته جمعی استاد را به پشت گرفتند و از پله‌ها پایین آوردند. او را به بیمارستان مهر در چهارراه سپه سابق، و مصدق سابق (ولیعصر فعلی) بود، بردند. یک ماه در بیمارستان بود. سپس برای معالجه به فرانسه رفت و در آنجا به تجویز پزشکان به استراحت پرداخت و به‌تدریج بهبود نسبی یافت. به طوری که می‌گفت و می‌خندید، ولی بیم مرگ در حالات رفتارش دیده می‌شد و او را باطناً رنج می‌داد. تا یک‌بار قبل از مرگش در شهر نیس کنار دریای مدیترانه به سر برد. عاقبت چون کمیسیون محترم، که مثل همه ادارات درباره این‌گونه اشخاص خیلی علاقه‌مند است، به بهانه اینکه او در بیمارستان بستری نیست، از تبدیل حقوق وی به ارز دولتی مضایقه کرد. او به ناچار به تهران آمد و چند روز پس از ورود، صبح چهارشنبه 18 اردیبهشت 1330 درگذشت.

ماجرای خواستگاری رفتن یک ادیب برای محمدرضا پهلوی 2
ماجرای خواستگاری رفتن یک ادیب برای محمدرضا پهلوی 3
ماجرای خواستگاری رفتن یک ادیب برای محمدرضا پهلوی 4