مجید تفرشی: ایران مرجعیت رسانه ای خود را از دست داد که یک شبه هم بر نمیگردد / نباید همیشه آماده پدافند بود

مجید تفرشی، تاریخ نگار و پژوهشگر میگوید: وقتی همزمان با عملیات یا تعرض نظامی از جنگ روانی صحبت میکنید، باید توجه داشته باشید که این عملیات روانی همزمان با شروع تعرض آغاز نمیشود، بلکه یک روند طولانی دارد.
«عملیات روانی» کلیدواژه ای است که از زمان آغاز حمله اسرائیل به ایران و حتی در دوران آتش بس، بسیار مورد توجه سیاسیون و رسانه ها قرار گرفته است. اما عملیات روانی چیست؟ آیا این عملیات روانی باید آفندی باشد یا پدافندی؟ اسرائیل چطور توانست این حجم از عملیات روانی را علیه ایران انجام دهد؟
این سوالاتی است که پاسخ آن را در گپ و گفت با مجید تفرشی، تاریخ نگار و پژوهشگر جویا شدیم. او در بخشی از اظهارات خود به خبرگزاری خبرآنلاین درباره عملیات روانی و قطعی اینترنت در ایران گفت: «وقتی در دورهای بسیار طولانی فیلترینگ شدید اعمال میکنید که هم از نظر شما شدید است و هم به سادگی قابل رفع است و میتوان آن را با ویپیانهای بسیار ناامن که گاهی بدافزارهای جاسوسی محسوب میشوند، دور زد، مردم نسبت به این قطعی اینترنت و فیلتر شدن سایتها واکسینه میشوند و عادت میکنند و اهمیت آن برایشان کاهش مییابد.»
وی ادامه داد: «در آستانه عملیات تعرض و تجاوز نظامی به ایران، برای اینکه آن را توجیه کنند و منطقی و ناگزیر جلوه دهند، سعی داشتهاند نشان دهند که ایران گفتوگوپذیر نیست، مذاکره را برنمیتابد و به سمت بمب حرکت میکند.»
تفرشی همچنین تاکید کرد: «مسئله عملیات روانی زیرمجموعهای از کل اقداماتی است که هر کشوری میتواند انجام دهد و یکی از ابزارهای آن به شمار میرود. اگر دقت کنید، در همه دنیا کشورهای مختلف مانند آمریکا، اروپاییها، ترکها، عربها، آمریکای لاتین و اسرائیلیها، سازوکارهایی توسط سیاستمداران، نخبگان، رسانهها و افکار عمومی برای فتح قلوب و اذهان دارند.»
مشروح گفت و گو با مجید تفرشی، تاریخ نگار و فعال سیاسی را بخوانید؛
******************
*تحلیل شما از جنگ روانی در دوران جنگ 12 روزه چیست؟
وقتی همزمان با عملیات یا تعرض نظامی از جنگ روانی صحبت میکنید، باید توجه داشته باشید که این عملیات روانی همزمان با شروع تعرض آغاز نمیشود، بلکه یک روند طولانی دارد. اگر بخواهم به طور مختصر بیان کنم، عملیات روانی معمولاً حداقل چهار مرحله دارد. مرحله اول، آمادهسازی است که چند سال، چند ماه و حداقل چند روز قبل از عملیات صورت میگیرد و نیازمند برنامهریزی درازمدت راهبردی است؛ زیرا خود عملیات نیز یک اقدام خلقالساعه و ناگهانی نیست و روی آن برنامهریزی درازمدت انجام شده است. طبیعتاً جنگ روانی هم به برنامهریزی طولانیمدت نیاز دارد.
مرحله دوم، آمادهسازی در آستانه تجاوز و تعرض است که باید به آن توجه ویژه داشت. مرحله سوم، دوران تجاوز و تعرض است، زمانی که این اقدام به وقوع میپیوندد. و مرحله چهارم، دوران پس از تعرض و عملیات نظامی است. این چهار مرحله باید به دقت بررسی شود. در مورد تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران نیز همین روند رخ داده است. در دورهای طولانی شاهد بودهایم که جنگ رسانهای، روانی و تبلیغاتی علیه ایران آغاز شده است. اگر به سالهای اول انقلاب و بعد از آن نپردازیم، حداقل در طول بیست سال اخیر که پرونده اتمی ایران در جریان بوده، برای آمادهسازی روح، روان، ذهن و قلب افکار بینالمللی، جنگ روانی در چهار لایه صورت گرفته است که به آن عملیات رسانهای، دیپلماسی عمومی و مردممحور میگوییم.
ایران مرجعیت رسانه ای خود را از دست داده است
لایه اول، سیاستورزان و سیاستمداران کشورهای مختلف؛ لایه دوم، جامعه تحصیلکرده و آکادمیک جامعه بینالمللی و متخصصان؛ لایه سوم، رسانهها و لایه چهارم، افکار عمومی هستند که تقریباً خروجی همه این لایهها میتواند باشد. این جریانی است که در بیست سال گذشته علیه ایران شکل گرفته است و ایران در این ماجرا نه تنها برنده نبوده، بلکه داشتههای خود را که تا ده الی بیست سال گذشته داشته است، مانند مرجعیت رسانهای، از دست داده یا به دلایل مختلف بسیار تضعیف کرده است. بخشی از این نقشه را دیگران برای ما کشیدهاند و بخشی دیگر در داخل بهخاطر سوءمدیریت و ناکارآمدی از دست رفته است. این روند در درازمدت صورت گرفته است.
در آستانه عملیات تعرض و تجاوز نظامی به ایران، برای اینکه آن را توجیه کنند و منطقی و ناگزیر جلوه دهند، سعی داشتهاند نشان دهند که ایران گفتوگوپذیر نیست، مذاکره را برنمیتابد و به سمت بمب حرکت میکند؛ چیزی که در بیست سال گذشته مطرح بوده، اما در ماههای اخیر و در آستانه جنگ، تشدید شده است تا ایران بهعنوان مهد تروریسم، نقضکننده حقوق بشر و عامل ناامنی در دنیا توجیه شود و مسئله ایران بهعنوان حکومتی یاغی که مناسبات بینالمللی را نمیپذیرد، مطرح گردد.
بحث سوم در این عملیات، ارعاب و ترساندن مردم ایران و هل دادن آنها به سمت شورش و ناآرامی، موافقت با تعرض به کشورشان و آماده کردن آنها برای از صحنه خارج شدن یا به خیابان ریختن، بهمنظور آمادهسازی فروپاشی، جنگ داخلی، تجزیه و اساساً نابود کردن ایران بوده است.
پس از آن هم وضعیتی است که اکنون در آن قرار داریم؛ وضعیتی از بیم و امید، ترس و ارعاب که جامعه در حالت فلج عملی قرار بگیرد و آماده ادامه تعرضات و تکرار تجاوزات باشد و عملاً کشور در حالت فلج اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار گیرد.
از دست رفتن مرجعیت رسانه ای یک شبه هم بر نمیگردد
* شما به از دست دادن مرجعیت رسانه ای در ایران اشاره کردید. برای این که این مرجعیت به رسانهها برگردد، باید چه اقداماتی صورت بگیرد و چه راهکاری پیشنهاد میکنید؟
این از دست رفتن مرجعیت رسانهای یکشبه رخ نداده و یکشبه هم بازگردانده نمیشود. در دورهای طولانی، مسئولین ما تلاش کردند با تکصدایی کردن نهادهایی مانند صدا و سیما و رسانههای دولتی و آنهایی که از بودجههای عمومی ارتزاق میکنند، این تکصدایی را حفظ کنند. در سالهای اول انقلاب این روش جواب میداد، چون تنوع رسانهای وجود نداشت و مردم حق انتخاب چندانی نداشتند. بنابراین، صدا و سیما یا هر رسانه دیگری میتوانستند هر کاری انجام دهند و مردم هم مجبور بودند به آنها توجه کنند. طبیعی است که این وضعیت قابل دوام نبود.
اما از حداقل دو دهه پیش، به دلیل تنوع رسانهای و وجود رسانههای موازی، چه داخلی و خارجی و چه فضای مجازی، عملاً کنترل رسانه از دست رفت. به قول عوام، جاده پیچید و ما نپیچیدیم. تنوع رسانهای ایجاد شد و منابع خبری بیشتر شدند. اما برای رسانههای دولتی ایران، چرخ همانجا ایستاد و نه تنها در داخل بلکه در خارج نیز تلاشی برای تطبیق با این شرایط صورت نگرفت. در داخل کشور، این تنگنظری باعث شد صداهای متنوعی که وفاداری و تعلقشان به ایران و جمهوری اسلامی کاملاً ثابت شده بود، نتوانند در مسائل و گفتگوها حضور پیدا کنند و این امر موجب شد بخش عمدهای از مردم به تدریج از اعتماد به رسانههای داخلی، بهویژه صدا و سیما، ناامید شوند.
کسانی هستند که معتقدند همان 20 درصد برای ما مهم است و ما را نجات میدهد
سپس به رسانههای خارجی، چه بیطرف و چه معاند، روی آوردند. از طرفی، در خارج از کشور اقداماتی هر از گاهی صورت گرفت تا ایران بتواند در خارج صدایی داشته باشد. اقدامات متعددی انجام شد که مهمترین و شاخصترین آن، تأسیس شبکههای تلویزیونی به زبانهای غیر ایرانی بود که موفقترینشان پرس تیوی بود. در دوره کوتاهی، پرس تیوی توانست در جامعه بینالمللی جا باز کند و به تعبیر خودشان، صدای بیصدایان باشد و معروفترین و شاخصترین روزنامهنگاران بینالمللی و برنامههای برودکست و دیداری - شنیداری را به برنامههای خود جذب کند و افراد برجستهای را به آن بیاورد.
اما پس از تحولات 1388، پرس تیوی به ابزاری برای سیاستهای داخلی تبدیل شد و به همین دلیل عملاً هم مرجعیت بینالمللی خود را از دست داد و روند فزاینده مخاطبان بینالمللیاش کاهش یافت و هم بهعنوان ابزاری برای سرکوب در داخل، با محرومیتهایی مواجه شد. این امر باعث شد پرس تیوی به یک رسانه درجه چندم اینترنتی تبدیل شود. هرچند این رسانه هنوز روی ماهواره فعال است، اما تعداد مخاطبان آن یکصدم دوران شکوهش است و عملاً وجود خارجی ندارد و به رسانهای کاملاً دولتی و بیفایده بدل شده است. این مسئله باعث شد اعتماد به آن به تدریج از بین برود.
جدا از سیاستهای کلان حکومتی، مسئولین کوتاهقد، کمسواد و فاقد دیدگاه راهبردی، سیاستهای شخصی خود را به نام سیاستهای نظام قالب میکردند و باعث میشدند نه تنها چالشهای ما در خارج افزایش یابد، بلکه در داخل نیز چندصدایی تعطیل شود. این افراد به خاطر مطامع ایدئولوژیک یا سیاسی حقیر و کوتاهمدت خود، عملاً این مرجعیت رسانهای را از بین بردند و اجازه ندادند اعتبار و احترام رسانههای ایرانی بیشتر شود. ضمن آنکه رقابتی هم وجود نداشت، انحصاری بودن رسانه در ایران، بهویژه تلویزیون، باعث شد تا حد زیادی اجازه رقابت، گفتگو و هماوردی سالم در داخل گرفته شود و این مرجعیت رسانهای را به خارج از کشور تقدیم کنیم.
بدتر از آن، کسانی بودند و هستند که معتقدند صدا و سیما تنها ده تا بیست درصد مخاطب جدی و واقعی دارد و همین مقدار برای ما کافی است. باقی مردم اگر ما را نمیشنوند و ما را نمیپذیرند، مهم نیست؛ همان 20 درصد برای ما اهمیت دارد و ما را نجات میدهد.
مردم نسبت به این قطعی اینترنت و فیلتر شدن سایتها واکسینه میشوند و عادت میکنند
*در بحرانهای ایران معضلی به نام قطعی اینترنت داریم. این موضوع در اعتراضات وجود دارد. ولی بخصوص در این جنگ دوازده روزه، قطعی اینترنت باعث شد که روایت از دست ایران در توییتر و بسترهای دیگر خارج شود. تحلیل شما از قطعی اینترنت چیست؟
در همه دنیا، قطع اینترنت در مواقع بحرانی برای مدت کوتاه پذیرفته شده است. در روزهای گذشته بیستمین سالگرد بمبگذاریهای هفتم جولای 2005 بود که بیش از 50 نفر در بریتانیا بر اثر چند بمبگذاری همزمان در لندن کشته شدند. همان زمان یادم است که برای چند ساعت، اینترنت در کل بریتانیا و مخصوصاً در لندن قطع بود. این قابل درک است که برای مدت کوتاه و با هدف مشخصی باشد.
ولی وقتی در دورهای بسیار طولانی فیلترینگ شدید اعمال میکنید که هم از نظر شما شدید است و هم به سادگی قابل رفع است و میتوان آن را با ویپیانهای بسیار ناامن که گاهی بدافزارهای جاسوسی محسوب میشوند، دور زد، اولاً مردم نسبت به این قطعی اینترنت و فیلتر شدن سایتها واکسینه میشوند و عادت میکنند و اهمیت آن برایشان کاهش مییابد.
دوماً در بزنگاهی که نیاز دارید، تأثیر آن از دست میرود و عملاً تبدیل به ضد ابزار برای خودتان میشود. طبیعی است که در دورهای خاص و کوتاه چندساعته اینترنت قطع شود، ولی وقتی این قطع طولانی شود، نتیجه آن این است که ابزاری که میتوانست در خدمت شما به عنوان تبلیغات و اطلاعرسانی باشد، بهطور کامل در خدمت دشمن و تجاوزگر کشورتان قرار میگیرد و به دست خودتان، خودتان را خلعسلاح میکنید. این اتفاق بارها برای ایران رخ داده و بهویژه در حملات اخیر اسرائیل و آمریکا بیشتر مشاهده شده است. شما به تعبیر سعدی سنگها را بستهاید و سگها را گشودهاید. ابزاری که میتوانستید برای دفاع از کشور، نظام و منافع ملی داشته باشید را از دست داده و به دشمن سپردهاید.
قطعاً قطعی اینترنت توجیه دارد و برای عدهای قابل درک و استدلال است، ولی نتایج منفی آن دهها برابر بیشتر از استدلالهای احتمالا مثبت آن است. اگر اینترنت در دورهای طولانی فیلتر و قطع شود، در درازمدت نه تنها تأثیرگذار نخواهد بود، بلکه تأثیر معکوس خواهد داشت. همانطور که در حوادث اخیر دیدیم، کاملاً به ضرر ایران تمام شد؛ نه تنها روایت علیه ایران غالب شد و به دروغ به ایران تحمیل گردید، بلکه حتی شرایط اطلاعرسانی و ایجاد جو رعب و وحشت و تهدید علیه ایران که به نوعی تجهیز افکار عمومی علیه ایران بود نیز فراهم آمد و ما به دست خودمان این ابزار را تقدیم دشمن کردیم و به تعبیری از ترس مرگ، خودکشی نمودیم.
ایران در جامعه بین المللی، لابی ندارد
* ایران چطور میتواند برای اسراییل ایجاد عملیات روانی و جنگ روانی کند؟
مسئله عملیات روانی زیرمجموعهای از کل اقداماتی است که هر کشوری میتواند انجام دهد و یکی از ابزارهای آن به شمار میرود. اگر دقت کنید، در همه دنیا کشورهای مختلف مانند آمریکا، اروپاییها، ترکها، عربها، آمریکای لاتین و اسرائیلیها، سازوکارهایی توسط سیاستمداران، نخبگان، رسانهها و افکار عمومی برای فتح قلوب و اذهان دارند. این یک برنامه درازمدت است که بخشی از دیپلماسی عمومی و مردممحور و شهروندمحور محسوب میشود.
ایران این ابزار را یا نداشته، یا از آن بد استفاده کرده و یا اتفاقاً برعکس عمل کرده است. ایران در جامعه بینالمللی لابی ندارد و از هواداران خود و ایرانمداران ایرانی و غیرایرانی حمایت نکرده است. این عرصه را برای دشمنان ایران خالی گذاشته است.
طبیعی است که با درس گرفتن از برنامهای که برای ایران پیش آمده و تعرضی که حرامیان به ایران کردهاند، اگر ایران بخواهد درس بگیرد، باید یک برنامه درازمدتنه زودبازده بلکه با صبر، برنامهریزی دقیق، گسترده و عمیق داشته باشد. باید دیپلماسی عمومی را در دنیا جدی بگیرد و روی کار کردن بر افکار عمومی جهان، رسانهها، نخبگان و سیاستمداران تمرکز کند. آن عملیات روانی که اشاره کردید، بخشی از این اقدام خواهد بود.
در این صورت است که ایران میتواند ادعا کند که در میانمدت و درازمدت موفق خواهد بود. وگرنه این بازی با افکار عمومی دنیا و عملیات روانی نمیتواند یکشبه معجزه کند. این امر نیازمند برنامهریزی درازمدت جدی است که از میانمدت به تدریج شروع به نتیجه دادن کند و در درازمدت به ثمر برسد. البته این همراه با تغییر رویکردهای داخلی و بینالمللی است که نیازمند تغییرات سیاسی و نگرشی در مسائل داخلی، منطقهای و بینالمللی نیز است.
نباید همیشه آماده پدافند بود
* به نظر شما عملیات روانی باید آفندی باشد یا پدافندی؟
اگر درست انجام شود، هر دو. اسرائیل سالها این کار را انجام میدهد. بخشی از این اقدامات باید در درازمدت و به صورت آفندی پیشبینی شود که البته پاسخ آن یکشبه به دست نمیآید، ولی در درازمدت تأثیرگذار است.
بخشی دیگر نیز بر اثر حوادث آنی و پیشبینینشده است که میتوان برای مواجهه با آن تصمیمگیری کرد. بنابراین، بسته به شرایط و موضوعات مختلف، عملیات روانی باید هم آفندی و هم پدافندی باشد. نباید همیشه منتظر بود که تعرض صورت گیرد و بعد به فکر پدافند افتاد؛ حتماً باید پیشدستی و پیشگامی در این زمینه وجود داشته باشد. اما گاهی اوقات نیز ضرورتاً باید پدافندی عمل کرد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.