مقایسه انفجار بندرعباس با ماجرای متروپل و پلاسکو / چرا حادثه «اسکله شهید رجایی» زودتر از انتظار فراموش شد؟

اقتصادنیوز: با وقوع انفجار در یکی از دروازههای اصلی واردات کالاهای اساسی به کشور، اهالی «بندر» شبیه خاکسترنشین ها شدند و بندرعباس شبیه شهر جنگزده ها. تا چند روز اول، همین تصویر بر چهره شهر نشسته بود، اما هرچه آتش در اسکله کمجانتر شد، از میزان این جو سنگین هم کاسته شد و حالا که ماهگرد این حادثه مهیب هم سپری شده، قصه پُر غصه بندرعباس در سکوتی سنگین روایت میشود.
به گزارش اقتصادنیوز، روزنامه ایران نوشت: ارزیابی یک حادثه از دریچه نگاه متخصصانی که در صحنه حضور و از نزدیک در جریان کم و کیف ماجرا قرار داشتند، صحیحترین و البته قابل پذیرشترین نتیجه را به همراه خواهد داشت.
از اینرو گفتوگو با جامعهشناسان و روانشناسانی از «بندرعباس» که با جغرافیای این خطه آشناترند، خصوصیات اخلاقی مردمان آن را میشناسند، عملکرد مسئولان این شهر جنوبی را به چشم دیدهاند و گواه بهتری برای تاباندن نور به ابعاد این حادثه تلخ هستند، معیار بهتری است تا دریابیم چرا شعله احساسات و عواطف ساکنان بندر و هموطنانمان در اقصینقاط کشور، همزمان با مهار زبانههای آتش، خاموش شد.
با وقوع انفجار در یکی از دروازههای اصلی واردات کالاهای اساسی به کشور، اهالی «بندر» شبیه خاکسترنشین ها شدند و بندرعباس شبیه شهر جنگزده ها. تا چند روز اول، همین تصویر بر چهره شهر نشسته بود، اما هرچه آتش در اسکله کمجانتر شد، از میزان این جو سنگین هم کاسته شد و حالا که ماهگرد این حادثه مهیب هم سپری شده، قصه پُر غصه بندرعباس در سکوتی سنگین روایت میشود.
مقایسه زخم اسکله با متروپل
واقعیت این است که سر و صدای حادثه بندر زودتر از انتظار به سکوت ختم شد درحالی که داغ ریزش ساختمان پلاسکو یا متروپل که آن هم سازهای در یکی از شهرهای جنوبی کشور بود و در این مورد خاص، مصداق عینیتری برای مقایسه است تا مدت زیادی تازه بود.
اینکه چرا روزهای پرالتهاب اینچنینی با کیفیت متفاوتی در حافظه تاریخیمان ثبت شده است را از «لیلا کاخکی» جامعهشناس و معلم یکی از دبیرستانهای دخترانه همین شهر میپرسم و او در پاسخ فاصله زیاد «اسکله شهید رجایی» با شهر را علت اصلی این سکوت یا به زعم برخی «بیتفاوتی» میداند و در این رابطه میگوید:«3 سال و چند روز از ریزش ساختمان متروپل در شهر آبادان گذشته، اما این یک واقعیت است که اثرات آن حادثه بر مردم ایران بسیار عمیقتر از چیزی بود که در پی انفجار اسکله شاهد آن بودیم. دلیل عمده این واقعیت هم آن است که ساختمان متروپل در دل شهر ساخته شده بود و ویرانی آن، آواربرداری، امدادرسانیها و تمام لحظههای پس از حادثه به زندگی روزمره مردم شهر گره خورده بود، در حالی که اسکله دور از چشم مردم بندر، روزها در آتش سوخت و عملیات امداد و نجات و اطفای حریق تنها از طریق تصاویری که با وقفه هم منتشر میشد در دسترس عموم قرار گرفت.»
یعنی پروتکلهای اسکله را دلیلی برای ممنوعیت ورود افراد عادی یا داوطلبان امدادرسانی به بستر انفجار و قرار گرفتن در جریان حادثه نمیدانید؟
درست میگویید. اسکله شهید رجایی گارد سفت و سختی دارد و مردمان عادی و حتی بسیاری از امدادرسانان، اجازه ورود به محوطه آن را ندارند. بنابراین همینکه کارکرد اقتصادی اسکله شهید رجایی به کارکرد اجتماعی آن میچربد و یک نهاد مردمی نیست که با روزمره مردم ارتباط چندانی داشته باشد، دلیل مهمی برای این بیتفاوتی است، اما میخواهم بگویم باید توقع داشت به همین دلایل، عواطف و افکار عمومی به اندازه سایر حوادثی که با زندگی مردم مقاربت بیشتری دارد، درگیر نشده باشد.
چقدر رفتار مسئولان را در این بازخورد اجتماعی دخیل میدانید؟
یکی از موضوعات غیرقابل چشمپوشی در حادثه بندرعباس این است که در اغلب ادارات استان هرمزگان و شهر بندرعباس، بومیان در ردههای شغلی متوسط رو به پایین و امور اجرایی مشغول هستند و صاحبان شرکتها، ردههای شغلی متوسط رو به بالا و امور ریاستی و همچنین ترخیصکارها افراد غیربومی هستند که همین هم سبب شده میزان همبستگی اجتماعی در استان هرمزگان و شهر بندرعباس، کمتر از سایر استانها و شهرهای جنوبی ایران باشد. بیراه نیست اگر بگویم که همین مسأله بعضی از بندریها را نسبت به اتفاقی که در اسکله و برای گروهی از صاحبان مشاغل افتاده، بیتفاوت کرده است.
از منظر این جامعهشناس نمیتوان منکر این واقعیت شد که طبقههای اجتماعی در میزان همدردی افراد یا منفعل عمل کردن آنها مؤثر خواهد بود. در واقع شکافی که بین طبقههای مختلف اجتماعی و طبقه حاکم ایجاد شده، دلیل عمدهای است که موجب احساس نابرابری شده و متأسفانه روزبهروز هم بر میزان آن افزوده خواهد شد.
خستگی از همدردی
اگر موارد مطرح شده را دلایل اولیه سکوت زودهنگام هیاهوی اسکله از منظر جامعهشناسی بدانیم، بیتردید باید ابعاد روانشناختی این عکسالعمل غیر قابل پیشبینی را هم مد نظر قرار دهیم. برای بررسی عمیقتر این ابعاد، کسی بهتر از یک روانشناس اهل بندرعباس نیست که هم لایههای اجتماعی و روان شناختی این شهر را به خوبی میشناسد و هم از نزدیک در جریان مسائلی قرار گرفته که با بروز این حادثه سر باز کردهاند.
فریدون کریمنیا که بعد از حادثه، در اسکله حضور داشت و همچنان با گروهدرمانی و سایر شیوههای رواندرمانی، سعی در پذیرش حادثه برای بازماندگان و مواجهه بهتر با پیامدهای روانشناختی آن دارد، در پاسخ به این سؤال که چرا انفجار بندر نسبت به حوادث مشابه، به ظاهر زود آرام شد، به تفاوت سطح پیگیری و همدردی عمومی اشاره و اضافه میکند: «حادثه متروپل یک «فروپاشی» بود و فروپاشی ساختمان، نمادی از ناامنی و بیثباتی است که احتمال دارد برای هر شهروند و در هر ساختمانی اتفاق بیفتد، از اینرو همدردی و ترس گستردهتری را برمیانگیزد.
همچنین، فرآیند نجات و آواربرداری طولانیمدت، با تصاویر زنده و لحظهبهلحظه از انتظار خانوادهها، یک روایت دراماتیک و مستمر ایجاد کرده بود که رسانهها و افکار عمومی را درگیر نگه داشت. از سویی قربانیان هم به صورت «گرفتار (گیر افتاده)» و «قابل نجات» تصویر شدند که حس فوریت و امید را تقویت میکرد. در حالی که در حادثه بندرعباس هرچند انفجار بسیار مهیب بود، اما یک رویداد ناگهانی و سریع اتفاق افتاد که پس از موج اولیه شوک، «پاکسازی» صحنه حادثه با سرعت انجام شد و تصاویر «دراماتیک» کمتری برای نمایش مداوم وجود داشت.»
آیا ماهیت صنعتی بندر (اسکله) در عکسالعمل افراد سهمی داشته است؟
قطعاً! این ماهیت صنعتی، حادثه بندر را در ذهن برخی، به یک «حادثه کارگاهی» تقلیل داد تا یک فاجعه عمومی و قربانیان نیز اغلب به عنوان «کارگران» دیده شدند که همین هم بهطور ناخودآگاه سطح همدردی عمومی را کاهش داد.
ابعاد انسانی این حادثه را در مقایسه با ریزش متروپل چگونه میبینید؟
ابعاد انسانی و قابل شناسایی بودن قربانیان حادثه متروپل یک موضوع غیرقابلانکار است که بر میزان ابراز احساسات عمومی صحه میگذارد. بسیاری از قربانیان حادثه متروپل و خانوادههایشان شناخته شده بودند و داستانهای شخصی آنها به سرعت منتشر شد و همین «شخصیسازی» فاجعه، همدردی عمیقتری را برانگیخت در صورتی که در بندرعباس، این شخصیسازی کمتر اتفاق افتاد یا به دلیل ماهیت کارگاهی و صنعتی، کمتر به بستر عموم جامعه راه پیدا کرد.
تکرار حوادث اینچنینی چطور؟ آیا در این واکنش نقش داشته است؟
در مباحث روانشناسی موضوع مهمی تحت عنوان خستگی از همدردی (Compassion Fatigue) وجود دارد. بر همین اساس باید به جامعهای اشاره کنم که در سالهای اخیر با فجایع و بحرانهای متعددی (سیل، زلزله، کرونا، متروپل و...) مواجه بوده و همین مواجهه مداوم به «خستگی از همدردی» منجر شده و ظرفیت روانی جامعه را برای همدردی عمیق با هر فاجعه جدیدی کاهش داده است. این واقعیت همانقدر تکاندهنده است که وقتی تمرکز بر ابعاد فنی و اقتصادی یک حادثه به ابعاد انسانی آن میچربد؛ در حقیقت مادامی که در حوادث صنعتی، بیشترین تمرکز بر ابعاد فنی، علتیابی و خسارتهای اقتصادی وجود داشته باشد تا ابعاد انسانی و روانی و این موضوع در حوادث دیگر هم تکرار شود، بدیهی است رنج افراد آسیبدیده در پسزمینه قرار میگیرد و به همین نسبت شاهد همدردی کمتری خواهیم بود.
همچنین بخوانید ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید