پنج‌شنبه 8 آذر 1403

«نشان حسن» برای سومین‌بار به بازار نشر آمد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
«نشان حسن» برای سومین‌بار به بازار نشر آمد

روایت عشق فرزندان امام حسن مجبتی (ع) به اسلام در رمان «نشان حُسن» نوشته لیلا مهدوی توسط نشر کتابستان به چاپ سوم رسید.

روایت عشق فرزندان امام حسن مجبتی (ع) به اسلام در رمان «نشان حُسن» نوشته لیلا مهدوی توسط نشر کتابستان به چاپ سوم رسید.

به گزارش خبرگزاری مهر، رمان «نشان حسن» نوشته لیلا مهدوی به‌تازگی توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ سوم رسیده است.

«نشان حُسن» نوشته لیلا مهدوی اثری است داستانی با بیانی ادبی که به روایت عشق فرزندان امام حسن مجبتی (ع) به اسلام و پیمان محکم آن‌ها با دیگر خاندان اهل بیت (س) می‌پردازد.

در اکثر تألیفات و بیانات تاریخی انجام شده تأکید چندانی به نقش و تأثیر وابستگان امام حسن مجتبی (ع) یافت نمی‌شود و به طور معمول این حضور وسیع و تأثیر گذار کمتر مورد پردازش و بررسی قرار می‌گیرد در حالی که اگر با کمی دقت احوالات تاریخی آن زمان را بررسی کنیم به نقش فزاینده آنان به خوبی پی خواهیم برد. وجود 9 نفر از فرزندان و اهل بیت امام دوم در کنار عموی بزرگوارشان امام حسین (ع) در کربلا شاهد بر این مدعاست.

نویسنده کتاب با درایت کافی و مطالعات تاریخی در مورد این فرهیختگان تأثیر گذار در وقایع سال 61 هجری، یکی از بهترین موضوعات ممکن را در میان خیل عظیم کتب تاریخی - مذهبی، انتخاب کرده است و با بیانی دگرگونه از عهده آن بر آمده است.

این کتاب حاصل تحقیق و پژوهش در میان منابع و کتب معتبر شیعی و اهل تسنن است و به گفته خود نویسنده علاوه بر بستر واقعیت داستانی، از عنصر خیال هم خالی نیست. کتاب برای تفکیک سیر داستانی خود از سی بخش یا سی قدم و یک بخش پایانی یا قدم آخر تشکیل شده است و هر بخش به روایت نمادگونه‌ای از آفتاب و ماه و آینه تعلق دارد که مثل علامت و نشانه‌ای خواننده را تا آخر در مسیر داستان قرار می‌دهد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«... عموی دیگرم محمد حنیفه آهسته در طول حیاط خانه راه می‌رفت و زیر لب ذکر می‌گفت. دوباره می‌آمد و نکته‌ای را آهسته به اباعبدالله می‌گفت. تنها روشنی بخش حیاط خانه، نور آتشدان کوچکی بود که در کنار مطبخ خانه روشن مانده بود. نور ضعیفی بر صورت نگران محمد حنیفه افتاده بود و برق اشک را در چشمانشان نمایان ساخته بود. دیدم دست روی شانه اباعبدالله نهاد و با دست دیگر چهره خود را پوشاند...»